eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
80.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5863941561015865041.mp3
5.23M
مهیار خلیل زاده🎤 🎶ماه بانو 🎶@AHANGMAZANI❤️
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت یازدهم سهراب نگاهی به پری انداخت و ازش تشکر کرد و بعد با جمله ای شبیه ا
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت دوازدهم عموحسن اون شب تا دیروقت با سهراب حرف می زد و برایش از خاطرات ایام جوانی و خاطرات جبهه و هرچی که تو ذهنش بود گفت و گفت تا سهراب نگران تنهایی مادرش نباشه و البته عموحسن می دانست که سهراب درد دارد برای همین داشت کاری میکرد که سهراب کمتر به زخم پاش فکر کنه تا درد کمتری بکشه از کمک های اولیه ی پزشکی هم هرچه که بلد بود انجام داد که پای سهراب عفونت نکنه و چرکی نشه سهراب کم کم چشماش سنگین شد و در همان حالت خواب و بیداری شنید که عموحسن به دخترها سفارش کرد که هر کدومتون هر وقت شب بیدار شدید اگه دیدین من خوابم برد بیدارم کنید جوون مردم دست ما امانته و تا فردا که مادرش بیاد باید هواشو داشته باشیم برای صبح هم یه صبحونه ی پدرمادر دار آماده کنید و ناهارم یادتون باشه مهمون داریم پری گفت مهمون؟ عموحسن گفت واقعا متوجه نشدی؟ همین الان گفتم تا مادرش بیاد باید مواظبش باشیم مگه مادرش مهمون حساب نمیشه نکنه انتظار دارین اون پیرزن سه ساعت راه رو میاد و پسرشو کول میکنه و برمیگرده مینا گفت نمیدونم پری چشه اصلا حواسش نیست همین چند دقیقه ی پیش بجای آب رفته بود داشت شیشه ی نفت رو سرمی کشید اگه فرشته نرسیده بود الان باید میگفتیم پری خدابیامرز پری چپ چپ نگاهش کرد عموحسن گفت خوبه حالا آتش بیار معرکه نباش تو که حواست هست پس صبحونه و ناهار با تو پری لبخند مرموزانه ای زد و برای مینا شکلک درآورد فرشته یواش تو گوش پری گفت فکر نکن ما حالیمون نیس تو از وقتی این چوپونو دیدی کلا رفتارت عوض شده سعی میکنی سنگین رنگین رفتار کنی ولی الحمدالله فقط داری سوتی میدی مینا گفت این که خوبه آقا داماد و چرا نمیگی که سرشام به پری سلام کرد هر سه تایی خندیدن و پری گفت بچه ها تورو خدا مراعات کنید بابا بفهمه این طفلی رو همین نصف شبی میندازه بیرون مینا گفت پس باید یه قولی بدی پری گفت چی؟ مینا گفت اون دامن صورتی رو که عمو رحمان از مکه خرید مال من باشه فرشته هم گفت اون ساعت مچی هم برای من! پری گفت یجوری میگین انگار این بیچاره رییس کارخونه است یه چوپون زخمی و ساده هست که بنظر نمیاد چیزی تو این دنیا داشته باشه فرشته گفت اینقدر دم دستی نباش اگه اومدن خواستگاری سنگ بنداز جلوشون مینا در حالی که از خنده داشت پس می افتاد گفت اصلا من میگم با سنگ بزن سرشو بشکن تا بدونه دخترمون دست بزن داره عموحسن داد زد چتونه پچ پچ میکنید برید بخوابید که لااقل بتونید اگه من خوابم برد بیداربشین پری اومد تو چارچوب در اتاق و گفت یعنی هنوز خطر داره ؟ عموحسن گفت هیس می شنوه آروم اومد پیش پری و گفت به هرحال هرچی باشه پشه که نزده گرگ زخمیش کرده احتمال اینکه پاش عفونت کنه یا خدای نکرده مریضی دیگه ای بگیره هست پری بغض کرد و تو دلش گفت خدایا اگه قراره کسی اینجا مریض بشه خواهش میکنم اون یکی من باشم مینا گفت چته بدبخت برای یه پسر غریبه که معلوم نیست بخوادت یا نه چهره ات درهم شده مُرد که مُرد چیزی که زیاده خواستگاره پری گفت دهنتو ببند دیگه مینا گفت شوخی کردم حقیقتش نمیدونم چرا منم با دیدنش حس میکنم واقعا دامادمونه انشالله خوشبخت بشی پری جان فرشته گفت شما دیوونه اید بخدا مثل لاشخور منتظرید ینفر زخمی بشه توهّم بزنید که خواستگار شماست بابا پسر جووونه هرچی هم معتقد باشه به هرحال یه نگاهی هم به دخترا میندازه اگه اینجوری باشه که ما دویست سیصدتا خواستگار داریم پری گفت حق با توئه بریم بخوابیم تا بابا یه چیزی به ما نگفت اون شب پری اصلا نخوابید و تا صبح چندین بار به سهراب و پدرش سر زد و وقتی می دید پدرش بیداره یک کم خجالت میکشید و بر میگشت به رختخوابش تازه هوا روشن شده بود که عموحسن دید سهراب بیداره سریع رفت بالاسرشو گفت خوبی پسرم؟ درد نداری که سهراب گفت نه درد ندارم فکر کنم پام خوب شده عمو حسن گفت خداروشکر ولی مراقب باش به پات فشار نیاری بذار زخمش خودشو بگیره سهراب گفت چشم ولی نمازم قضا شد عمو حسن گفت نه آقا هنوز دیر نشده همینجا تیمم کن نمازتو بخون سهراب نمازشو تموم کرده بود و عموحسن هم پارچه ی روی زخم سهراب را کمی شل کرد و گفت پاتو تکون نده تا یک کم زخمت هوا بخوره اینجوری زودتر خوب میشه و گفت حوصله داری برات حرف بزنم سهراب لبخندی زد و گفت اتفاقا از حرفاتون لذت میبرم عمو حسن گفت لذت نبری هم مجبوری گوش کنی چون تنها هنرم همین زیاد حرف زدنه سهراب گفت اختیار دارید اتفاقا حرفاتون شنیدنی و شیرینه AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️ 👇👇
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت یازدهم سهراب نگاهی به پری انداخت و ازش تشکر کرد و بعد با جمله ای شبیه ا
ادامه ی قسمت دوازدهم داستان🌸چوپان و چشمه🌸 عموحسن دوباره شروع کرد به تعریف خاطراتش که خاله رقیه گفت پسرجان تو خسته نشدی از دیشب تا حالا داری یکریز حرف میزنی؟ لااقل امون بده این بنده خدا هم دو کلام از خودش بگه عمو حسن گفت اتفاقا میخواستم از کبلایی بابا براش حرف بزنم خاله رقیه ذوق کرد و گفت آهان حالا شد یه چیزی لااقل حرفای قشنگ بزن عموحسن گفت خوش بحال پدرم که زنش هنوزم عاشقشه خاله رقیه در حالی که اشک می ریخت گفت من هرچی باشم به گرد پای عروسم نمی رسم خدا رحمتش کنه چقدر عاشقانه دوستت داشت عمو حسن در حالی که گوشه ی چشمشو پاک میکرد گفت خدا رحمتش کنه اون که فرشته بود ولی ازش دلخورم که چرا اینقدر زود رفت خاله رقیه گفت حالا از کبلایی بابا حرف بزن عموحسن گفت باشه مادرجان در همین لحظه صدای یاالله گفتن اومد و پری با سینی چای و مقداری نون و کره عسل وارد اتاق شد و سلام کرد عمو حسن گفت آفرین به دختر کدبانوی خودم باید ده تا دختر مثل تو داشتم مینا ازونور اتاق گفت بابا سماورو من روشن کردم نون و کره و عسلو هم فرشته آماده کرد پری فقط چایی ریخت و آورد اونور عمو حسن گفت باشه ده تا دختر مثل تو هم داشتم خوب بود فرشته گفت پس من چی ؟ عموحسن گفت چه گرفتاری شدیما خدایا یه قدرتی به من عطا کن که همین سه تا دختر رو بتونم تحمل کنم مشغول خوردن صبحانه شدن که صدایی از تو حیاط می اومد که با عجله صدا میزد صابخونه صابخونه یاالله یاالله عمو حسن گفت بفرمایید که بموقع رسیدین ادامه دارد... نویسنده: سید ذکریا ساداتی AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️
AHANGMAZANI (27).mp3
4.44M
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت باور نمی‌کردم به آسانی دلم رفت از هم سراغش را رفیقان می‌گرفتند در وا شد و آمد به مهمانی‌ دلم رفت رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!! پرسید: شعرت را نمی‌خوانی؟ دلم رفت مثل معلم‌ها به ذوقم آفرین گفت مانند یک طفل دبستانی دلم رفت من از دیار «منزوی»، او اهل فردوس یک سیب و یک چاقوی زنجانی؛ دلم رفت ای کاش آن شب دست در مویش نمی‌برد زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت ای کاش اصلا من نمی‌رفتم کنارش اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت دیگر دلم رخت سفیدم نیست در بند دیروز طوفان شد، چه طوفانی دلم رفت ارسالی: Arghavan AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️
4_5864067678435546748.mp3
4.48M
جهانبخش کورد🎤 🎶کاریزما 🎶@AHANGMAZANI❤️
هدایت شده از آواز خوش
598.2K
❤️AVAZKHOSH ❤️ نجما و رعنا🎤 💔💔💔💔💔 https://eitaa.com/joinchat/155583137C746dafe8b0 👆کانال آواز خوش 👆
4_5945030543564347380.mp3
5.52M
استاداکبررستگار🎤 هواسرد و گلام زردو گذرکنه اوزِر کنِه گلامه کا اِنه  ونّا ببو گل تک و تینااا ببوگل: پدر 🎶@AHANGMAZANI ❤️
❤آهنگ مازنی❤
به نام خداوند دریای نور خداوند رحمان خدای صبور سخنرانی طنز آقا بالاخره طاقتم طاق شد و برای اینکه س
آغازهرکلامی نام خدای یکتا همواره می برم من نام مقدّسش را سخنرانی طنز اون سخنرانی قبلی رو بعدا تمومش میکنم امروز یه سخنرانی دارم پر از حادثه آقا بقول اون بازیگر که ما در خانه نشسته بودیم و داشتیم چاییمونو می نوشیدیم که دیدم خانمیِ کتار یک ور شده و ونه سر بلا تشبیه اندازه ی اتا کرگ مسی اومد نشست رو مبل و هی آه جانسوزی میکشه که نگو و نپرس منم خودمو زدم به چه میدانم و هیچی نگفتم خانم هی تن ترک میومد و آه میکشید بازم چیزی نگفتم دیدم اومد کنارم نشست و هی میگه هعی ااااااه ای روزگار ای جان مار اولِّ شی همه رو دوش کشی و مره لَد کشی 😜 گفتم چته خانومی بیز و بقار کرد سرشو یجوری برد بالا که نزدیک بود نوک بینیش سقفو خراب کنه من بازم چیزی نگفتم و دیدم یهو گفت ای روزگار لعنتی همه ره شاب زدی و مارا دَمتی😔 گفتم چشیه خانم آهسد(آه و حسرت) میکشی گفت هیچی واسه بدبختیام گفتم خوشبختم😝 و تا اومدم لیوان چایی رو بگیرم مثل پلنگ سیاه بلغاری زد رو دستمو لیوان چایی رو گرفت و گفت انّه هورت و هورت چایی میخوری نه قند داریم نه چایی نه روغن و سیب زمینی😳 گفتم این دیگه غصه خوردن نداشت که می ریم می خریم گفت مگه حقوق واریز شد؟ گفتم نشد ولی این سا اون ساست که واریز بشه گفت تره دق دکفه با ته نیم مثقال حقوق البته عاقلان می دانند که نیم مثقال نگفت از اون فرمول محاسبه ی وزن که زشته استفاده کرد 😱 گفتم دَروَن نباش منو داری فک دار شاخه رو داری بریم خدا کریمه حالا یه چایی پدرمادردارِ پاسبان ندیده بیار گفت چتی سرخوشه دوزار پول تو جیبش نیست ولی افاده ها طبق طبق بچه هارو گفتم بپوشین بریم خرید گفتن ما فقط هایپر میایم گفتم شه پر رو ندیدین خلاصه مه نا نا و اونای اره اره رفتیم هایپر اسا کجه خدِ ایزدشهر یه هایپر بود اندازه ی شوآر زمین محل ما بیر اتا کمه گت تر😳 کیپ تا کیپ وسیله چیده بودن از شیر شتر تا آب دهن شترمرغ همه چی داشتن ولی درِغ از یه مشتری به بچه ها گفتم ولش کنید این مشتری نداره لابد همه چیو شه ببای قیمت میگه گفتن بیا اتفاقا چون خلوته ارزون میده که مشتری جمع کنه وارد شدیم و وقتی اینهمه وسایلو دیدم کف و گلز مرا سرگرفت فروشنده ها هم یجوری اومدن استقبالمون که فکر کردم منو شناختن و با خودم گفتم آدم معروف ها حق دارن از مردم فرار میکنن آدم روش نمیشه راحت باشه نگو ما اولین مشتری بودیم که رفتیم تو فروشگاهشون بخاطر اینکه کمربند پوس پوس شده ام مشخص نشه به بهانه ی خریدِ زیادِ یه چرخک گرفتمو مثل با کلاسها قفسه هارو تماشا میکردم و چرخک به دست می چرخیدم به بچه ها گفتم دس به قفسه بزنید من پدرتونو درمیارم فقط دور بزنید و لذت ببرید بچه ها لب لب خنده کردن و گفتن مگه تماشا هم لذت داره 😄😳 گفتم به هرحال شه دستِ هواره داشته باشین که تو کارتم پول نیست البته شِ بِخِد بالای یک میلیون جا بدا پول داشتم که خونواده خبر نداشتنا و گفتم فوقشم چارتا وسیله برداشتن یهو میرم روبروی خانمو میگم جی جی جی جینگ اینم کارت پر پول خدمت خانمی دمّول😝 ادامه دارد ..... ارادتمند شما- سید