eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
81.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ شنبه🌞 🖼 ۱۲ ملاره ماه ۱۵۳۵   تبری ۱۱ آذر  ۱۴۰۲ شمسی ۲ دسامبر  ۲۰۲۳میلادی ۱۸ جمادی الاول ۱۴۴۵قمری AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_5812419979441606578.mp3
9.15M
یحیی اسکو🎤 محسن شربتی🎤 کتولی زیباا🌹 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
32.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم سینمایی کودکانه و خاطره انگیز کلاه قرمزی و پسرخاله قسمت هفتم http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸 https://eitaa.com/ahangmazani/16512 قسمت ششم 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶گته لیلی جان 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_6008113945171202446.mp3
12.21M
عقیل ساوری🎤 🎶سپیده جان 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و دوم فاطمه فردا صبح به رضا گفت به بهانه ی احوالپرسی برو خونه
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و سوم وقتی صدای ناله را شنیدند زری خانم لامپ را روشن کرد، دیدند ته انبار پیرزن روی ویلچر نشسته و صدای ناله‌اش به زور درمی‌آد. سریع رفتن پیشش دیدند پیرزن را به ستون ته انبار بستند و مقداری آب و غذا کنارش گذاشتند. با عجله بازش کردند و سارا هی می‌پرسید : اینا کی بودن که تو رو بستن؟ اسم اصلیشون چیه؟ از کجا باهاشون آشنا شدی؟ زری خانم گفت : چه خبرته؟ من که گفتم این پیرزن نمیتونه حرف بزنه. سارا گفت : پس چه‌جوری متوجه بشیم که کی بودن؟ زری خانم گفت : صبر کن، پیرزن کمی حالش سر جاش بیاد، من بلدم باهاش حرف بزنم. فاطمه گفت : تو رو خدا زودتر باهاش حرف بزنید، رضام بدبخت شد. زری خانم گفت : پیرزن و ببریم خونه‌ی ما، چون تو این فضا حالا حالا ها حالش خوب نمیشه. با کمک فاطمه و سارا پیرزن را به خونه‌ی زری خانم بردند. فاطمه و سارا لباس‌های پیرزن را ردیف کردند و شانه‌هاش رو ماساژ میدادند و یک لیوان آب بهش دادند و فاطمه هی می‌گفت : مادر جان منو ببخش که اون روز به حرفات توجه نکردم. منو ببخش که بعدها پیگیرت نشدم، چون فکر میکردم واقعا مادربزرگ فرزانه‌ای. پیرزن که کمی حالش بهتر شد، با زری خانم به زبان اشاره چیزهایی میگفت و فاطمه و سارا هی تکرار میکردند : اینجا چی میگه؟ اینجا چی میگه؟ زری خانم گفت : صبور باشین بذارین حرفشو بزنه من بعدا همه‌ی حرفاشو بهتون میگم. خلاصه پیرزن هرچه حالش بهتر میشد انگار بیشتر دوست داشت توضیح بده و با نگاه کردن به سارا و فاطمه اشک میریخت. زری خانم ازش خواهش کرد چند دقیقه صبر کنه تا برای فاطمه و سارا تا اینجای مطالب رو توضیح بده. زری خانم به فاطمه گفت : این پیرزن بیچاره روزی که قرار بود خونه‌ی خواهرش بره فرزانه و پدرش تعقیبش کرده‌ بودند و بین راه جلوی آژانس را گرفتن و خودشان را پسر و نوه‌ی پیرزن معرفی کردن و پیرزن را به خونه‌ش برگردوندن، خواهرش هم چون اطلاعی نداشت پیگیرش نشد، ما هم که شهرستان بودیم، ظاهرا مجبورش کردن که درِ همه‌ی اتاق‌ها رو براشون باز کنه و خودش رو تو انباری زندونی کرده‌بودن. فاطمه گفت : دوباره بپرس ببین اینارو میشناسه. پیرزن با اشاره جواب داد : قبلا یکی دو بار خونه‌ی ما در زدن و به بهونه‌ی خونه‌ی خالی برای اجاره و یا کار دیگری مرا به حرف گرفتن و من هم از روی سادگی گفتم که اینجا تنهام و دکتر هم خونه رو به خاطر من نمیفروشه. فاطمه دوباره زد تو سرش و گفت : ما الان این کلاهبردارا رو از کجا پیدا کنیم؟ سارا گفت : به ما چه؟ کسی که چک آقا رضا رو داره مطمئنا همدستشونه و اگه بخواد برای چک پیگیر بشه خودش لو میره. زری خانم گفت : ساده‌ای دختر، اینها چک رو به کس دیگه‌ای میفروشن و چون صاحب چک شمایین باید پول اون شخص رو بدین و از این کلاهبردارا شکایت کنین. فاطمه دوباره به سر و صورتش چنگ زد و گفت : سارا جان این یعنی ما بدبخت شدیم. کل زندگی من و رضا صد تومنم نمیشه، ما چهارصد میلیون بقیه رو از کجا بیاریم؟ وقتی سارا و فاطمه با حالی پریشان به خانه‌ برگشتند، رضا با دیدن مادرش متوجه شد که اتفاق بدی افتاده اما فکرش رو نمی‌کرد فرزانه و پدرش کلاهبردار باشن. وقتی فاطمه قضیه را گفت دنیا دور سر رضا چرخید و رضا حتی نتونست حرف بزنه. بعد از چند دقیقه رضا با لکنت به خودش و فرزانه و پدرش لعنت فرستاد. فاطمه از طرز حرف زدن رضا ترسید و گفت : سارا جان برو به اورژانس زنگ بزن، پسرم از دستم رفت.فکر کنم سکته کرده مادر محمود لنگ‌لنگان اومد کنار رضا و با صدایی گرفته و ناراحت گفت : نترس فاطمه جان چیزیش نیست، شوکه شده، یه لیوان شربت بهش بده، شونه‌هاشو ماساژ بده، انقدرم پیشش آه و ناله نکنید، خدا بزرگه. اما سارا نتونست تحمل کنه برای همین یه کم دورتر شد و گریه میکرد. فاطمه گفت سارا جان تو هم باید منو ببخشی شاید آه تو دامنگیرمون شده خواهش میکنم دلتو بشکن و برای پسرم دعا کن سارا گفت چی میگی مادرجان من برای زندگی شما آه بکشم؟ من روزهایی که بهزیستی ام از دلتنگی زیاد براتون گریه میکنم من اگه یه روزی قرار باشه نبینمتون اصلا این زندگی را نمیخوام من شمارو از خودم بیشتر دوست دارم الانم خواهش میکنم اینقدر آه و ناله نکن باید فکر کنیم تا این مشکلو حل کنیم با آه و ناله که کار درست نمیشه مادر فاطمه که تا حالا از بس بغض کرده بود صداش در نمیومد بغضش ترکید و به سختی گفت الهی مادر فداتون بشه خدا بزرگه اینقدر غصه نخورین و صدای هق هقش حتی تا سر کوچه میرسید ادامه دارد .... نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_6021616068219377186.mp3
3.54M
فرشاد قبادی🎤 هادلبر ها دلبر AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_6008192689101607664.mp3
8.06M
‍ ‍ دلم گرفــــــــته ازهمه مرا به دورها ببر به دشت های آرزو به خلوت خـــدا ببر به بیشه های پرغزل،  به باغی از پرنده ها به آفتاب صبحدم به چشمه ی صفا ببر به شهر دور دوستی به  کوی باصفای یار به خطه  صداقت و به کلبه  وفا ببر مرا بگیر از خودم بده به دست زندگی در این زمانه سکوت به ساحت صدا   ببر پر از هجوم غربتم میان این غریبه ها تو را قسم به تو مرا به شهر آشنا ببر همیشه زندگانی ام  به چالشم کشیده است مرا صبورو بی صدا به قلب ناکجا ببر مریض عشق تو منم منم که بی تو نیستم برس به حال زار من به چشمه ی شفا ببر تویی تو حاجت دلم به وقت صبح و عصر و شام به آیه های یکدلی به سفــــــــره ی دعا ببر شبیه تخته پاره ای به روی موج تو منم مرا بریده از خـــودم رهــا رهــا رهــا ببر دوباره و. دوباره از غزل به سمت  من بیا میان سینه لانه کن  به شــــهر بی ریا ببر تو کیستی غریبه از کجا به شهرم آمدی خوش امدی ولی مرا به ســـمت انتها ببر تو بی نهایــــت منـــــی نهایت تغزلم به آستان مــــــهر خود  مرا ببر مرا ببر به سنگ طعنه زخمی ام شکسته از کنایه ها دلم گرفـــــــته از همه مرا به دور ها ببر «شدتی» ارسالی از: Arghavan AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای فرج إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ یکشنبه🌞 🖼 ۱۳ ملاره ماه ۱۵۳۵   تبری ۱۲ آذر  ۱۴۰۲ شمسی ۳ دسامبر  ۲۰۲۳میلادی ۱۹ جمادی الاول ۱۴۴۵قمری AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸