هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
داستان خانومی که
از صفر به درآمد ۵۰ میلیونی رسید😱😱👇
من تنها نون آور خونه بودم و تو یه شرکت با
#حقوق_کم کار میکردمو وضعم داغون بود😔
تا اینکه با کانال زیر آشنا شدم و خداروشکر
بعد دو ماه درآمدم ۴۵ میلیون شده😍
داستانشو اینجا گفتم براتون👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c
راز درآمدمو فقط به 200نفر اول میگم 👆
🔴کار در منزل فقط با یک گوشی🔴
✅درآمد روزانه بین 1 تا تا 20
میلیون تومان ✅مناسب برای همه سنین
از شهر هستی بزنن روی لینک پایین👇
https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c
سریع عضو شو تا پاکش نکردن❌
4_5821289756922760208.mp3
1.97M
بهنام حسن زاده🎤
🎶اشاره
#جدید
🎶AHANGMAZANI❤️
۲ غذای مازندرانی که جزو میراث ناملموس ایران هستند!
😋 «کَئی پِلا» و «لاک سو» نام دو مورد از غذاهای پرطرفدار مازندرانی است که بسیار مقوی و پرخاصیت بوده و مهارت پخت آنها در فهرست آثار ناملموس کشور به ثبت رسیده است.
🎶@AHANGMAZANI❤️
4_5820930371239285179.mp3
2.98M
بهنام حسن زاده🎤
وحید حیدری🎤
🎶دادا
#جدید
🎶@AHANGMAZANI❤️
May 11
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت چهل و چهارم (پایانی) فاطمه و رضا وقتی رسیدند خونه ی سارا معصومه در ر
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸
قسمت اول
به نام خدا
در یک شب بارانی در روستایی دورافتاده و نزدیک به جنگل زیر نور رعد و برق یکی از زنان روستا که کارش،چوپانی بود زنی را دید که با کودکی حدودا یکساله و بقچه ای که در آن چیز زیادی نبود زیر درختی نشسته و زار زار گریه میکنه
زن چوپان ابتدا با دیدن این زن ترسید و به گمان اینکه از ما بهترون است چندین بار بسم الله گفت و دعاهایی را که بلد بود خواند و وقتی دید زن غریبه عکس العملی ندارد خاطرش جمع شد ولی دلش به حال زن سوخت و رفت کنارشو گفت خواهر جان خدا بد نده ظاهرا غریبی ؟
نزدیکترین روستا به ما چند ساعت راهه چطور شد ازینجا سردرآوردی نکنه خونه ی قوم و خویش خودتو گم کردی پاشو اینجا روستای کوچکی است اسم قوم و خویشتو بگو تا از همینجا صداش بزنم بیاد دنبالت
زن در حالی که گریه میکرد گفت من اینجا غریبم و کسی را ندارم شوهرم منو از خونه انداخته بیرون ناپدری و مادرم سالهاست به رحمت خدا رفتند و تنها یک دایی دارم که اصلا نمیدونم کجا زندگی میکنه یا خدای نکرده کجا دفن شده!
زن چوپان در حالی که شونه های زن غریبه را گرفته بود و برای دلجویی هر چند دقیقه شونه اش آرام میفشرد گفت نگران نباش من هم زنی تنها هستم این روستا مردم خوبی داره پاشو که خوب جایی به شب خوردی اسم و آدرس شوهرت را هم بده تا فردا بریم ادبش کنیم و ازش بپرسیم چرا زن به این خوشگلی را شبانه آواره کرده
راستی اول بگو اسمت چیه
زن غریبه گفت اسمم مریمه اما تا حالا کسی مرا به اسمم صدا نزده
خونه ی نا پدریم همه به من میگفتن چش سفید و سربار خونه ی شوهرم هم کسی نبود که صدام بزنه ولی این اواخر شوهرم منو کارگر سه تومنی صدا میزد چون ناپدریم منو در برابر سه تومن پول به همین شوهر بی دینم فروخت
زن چوپان خندید و گفت سه تومن خوبه که پدرم منو اینجا تنها گذاشت و رفت باز تو وضعت از من بهتره پاشو بریم خونه که این طفل معصوم یخ کرده
مریم بناچار دعوت زن چوپان را پذیرفت و همراهش راه افتاد
در تاریکی شب چیز زیادی مشخص نبود و مریم چندین بار نزدیک بود بیفته اما زن چوپان دستش را می گرفت و میگفت کوری مگه میدونی اگه بیفتی تا برسی ته دره من شاممو هم خوردم
مریم گفت تو چجوری تو این تاریکی شب میبینی من اصلا جایی رو نمی بینم
زن چوپان گفت به من میگن رعنا تیز چشم خدا از نعمت هایش فقط دو چشم تیزبین به من داد و والسلام
حالا میریم خونه می بینی
وقتی رسیدن خونه رعنا سریع پارچه ی کهنه ای پهن کرد و کودک را از بغل زن گرفت و روی پارچه گذاشت و لحافی از گنجه درآورد و روی کودک گذاشت
رو به مریم کرد و گفت من لباس اضافی ندارم اما صبر کن آتیش روشن کنم تا پیش آتیش بشینی و لباس خیست خشک بشه
مریم گفت برق ندارین؟
رعنا گفت روستای پایینی دارن ولی ما چون تعدادمون کمه تا برق بیاد عمر ما قد نمیده
چراغ نفتی گردسوز دارم ولی باید قول بدی که هرچی دیدی حرفی نزنی
مریم با تعجب قول داد و وقتی رعنا چراغ نفتی را روشن کرد مریم یکه خورد
رعنا برعکس صدای مهربان و دل پاکش صورت بسیار زشتی داشت
آنقدر زشت بود که چشمان زیبایش اصلا به صورتش نمی اومد و آدم فکر میکرد چشمهاش مصنوعیه
مریم دو دقیقه تحمل کرد اما صبرش سراومد و بخاطر اینکه این سکوت آزار دهنده رو بشکنه گفت خواهرجان اگه پسرمو ببینی متوجه میشی که ما همدردیم
رعنا سریع لحاف روی کودک را کنار زد دید کودک قشنگیه ولی وقتی لبخند زد رعنا تعجب کرد تو عمرش اولین بار بود که می دید کودکی با خندیدن زشت تر بشه برای اینکه مریم خودخوری نکنه گفت نه بابا پسرت زیباست من که بدترم و خندید و گفت پس بخاطر این انداختنت بیرون؟
مریم گفت نه فقط بخاطر این نیست حوصله داری داستان زندگیمو بگم
رعنا گفت نه والله اصلا حوصله ی گوش کردن ندارم بیشتر دلم میخواد حرف بزنم می دونی چرا
من سالهای ساله که تنهام اینقدر دم این دریچه نشستم و به حرف دیگران گوش کردم خسته شدم من دنبال کسی بودم که به حرفام گوش بده و چه کسی بهتر از تو حال که مهمانم شدی و هوای بیرون سرده مجبوری بشینی به حرفام گوش کنی ولی اگه خلاصه میتونی بگی زود بگو که من یه دنیا حرف دارم
مریم گفت ۱۳ سالم بود که ناپدریم منو به مرد پولداری فروخت و خودش و مادرم با اون پول ازون شهر رفتن هرچند بعدها شنیدم که دزد همون روز پولشونو گرفته و هردو رو کشته
اوایل زندگیم بد نبود و شوهرم که اونموقع صاحبکارم بودو تاجر فرش بود هر چند وقت یکبار برایم لباس و طلا میخرید و منو مجبور میکرد قبول کنم
AHANGMAZANI❤️
🌸❄️آهنگ مازنی❄️🌸👇👇