eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
81.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.5هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
❤آهنگ مازنی❤
به نام آن خدا که مهربان است رحیم و خالق هر دو جهان است سخنرانی طنز آقاااااا خالاصه پس از شور و مش
به نام خداوند هوش و خداوند رای خداوند روزی ده و رهنمای سخنرانی طنز این خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برگشت میکنه 😄به خیلی سال پیش بَیر نترس ۴۰ سال پیش شایدم بیشتر ☺️ آما شه خله سال آدم هسمّی و خَوِر نداشتمی 😊 و البت یحتمل بعد از این سخنرانی بدن مثله شده ی منو بالای کوه دماوند که سهله شاید نوک کوههای سراندیپ پیدا کنن اونم غیر قابل شناسایی😔 ولی درکه و به تنجر سر که نه در پای عزیزان بود بار گرانی است کشیدن به دوش خلاصه سر شمارو درد نیارم آقا تازه به ایام جوانی رسیده بودم و بقول گفتنی ها بنه ی سر نمی متم یکدست لباس ست گرفتم ۵۰۰ تا تک تومنی و گفتم الان دیگه کیج کیجائون برام غش میکنن لباس نو که دارم درسمم خوبه تیپ هم هعی بگی نگی کم بدک نیست از سمندون یه هوایی خوش تیپ تر بودم اسا جیف شه قرص دنی بود (شما یچیز دیگه بخونید ) به خواهرم سپردم که وقتی من رفتم به خونواده بگه که داداش زن میخواد بفکر سوروسات عروسی باشن خواهرم نیس بیجا حرف کش بود گفت کی ته خنه میاد منم که غرور مره سر هیت بود گفتم حالا که اینجوریه کاری میکنم کیجائون پاشنه ی در را از جا بکنن نگو 😝 خلاصه رفتم شهر و گفتم یه دورکی میزنمو در میان این غش کرده های حوری صفت و پری وش یکی را به همسری اختیار میکنم و تامام دختری که تو راه دبیرستانم نشون کرده بودم دیدم تو یه کتابفروشی کار میکرد و گفتم چه بهتر با یک تیر دو نشان میزنم هم ازدواج میکنم هم یک کار فرهنگی انجام میدم و بچه هامم همه کتابخون میشن رفتم کتابخونه آهاهاهاها مشتری چه خبر بود من مستقیم رفتم سمت فروشنده ی سمت چپی که همون دختره بود یَک دختر سفیدروی مقنعه ای و قد بلند بود و بسی هم خوش اخلاق سلام و احوالپرسی کردم و گفتم خانم ببخشید کتاب نود و سه دارید منتظر بودم که بگه نود و سه چیه و من هم در مزیتهای رمان ویکتور هوگو سخنسرایی کنم و سواد نداشته مو به رخش بکشم اما متاسفانه زد تو برجک ما و گفت از ویکتور فقط گوژپشت نتردامشو داریم یجوری گفت ویکتور که انگار ونه پِرِ خالقلی بود همینجور داشتم حرف میزدم و هرازگاهی دستی به موهایم میکشیدم و حس میکردم آمیتاب پاچان اون دوره ام دیدم یه پیرمرد با یه عینک بزرگ که قطر شیشه ی عینکش بَیر نترس نیم متر بود گفت چیکار داری منم به تته پته افتادم و گفتم کتاب میخوام گفت بیا پیش من اینجا فقط لوازم تحریره هیچی دیگه رفتم از لجش سه تا گوژپشت نتردام خریدم ادامه دارد چی جور هم😊 ارادتمند همگی شما -سید
داستان خانومی که از صفر به درآمد ۵۰ میلیونی رسید😱😱👇 من تنها نون آور خونه بودم و تو یه شرکت با‌ کار میکردمو وضعم داغون بود😔 تا اینکه با کانال زیر آشنا شدم و خداروشکر بعد دو ماه درآمدم ۴۵ میلیون شده😍 داستانشو اینجا گفتم براتون👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c راز درآمدمو فقط به 200نفر اول میگم 👆
🔴کار در منزل فقط با یک گوشی🔴 ✅درآمد روزانه بین 1 تا تا 20 میلیون تومانمناسب برای همه سنین از شهر هستی بزنن روی لینک پایین👇 https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c سریع عضو شو تا پاکش نکردن❌
۲ غذای مازندرانی که جزو میراث ناملموس ایران هستند! 😋 «کَئی پِلا» و «لاک سو» نام دو مورد از غذاهای پرطرفدار مازندرانی است که بسیار مقوی و پرخاصیت بوده و مهارت پخت آن‌ها در فهرست آثار ناملموس کشور به ثبت رسیده است. 🎶@AHANGMAZANI❤️
4_5820930371239285179.mp3
2.98M
بهنام حسن زاده🎤 وحید حیدری🎤 🎶دادا 🎶@AHANGMAZANI❤️
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت چهل و چهارم (پایانی) فاطمه و رضا وقتی رسیدند خونه ی سارا معصومه در ر
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت اول به نام خدا در یک شب بارانی در روستایی دورافتاده و نزدیک به جنگل زیر نور رعد و برق یکی از زنان روستا که کارش،چوپانی بود زنی را دید که با کودکی حدودا یکساله و بقچه ای که در آن چیز زیادی نبود زیر درختی نشسته و زار زار گریه میکنه زن چوپان ابتدا با دیدن این زن ترسید و به گمان اینکه از ما بهترون است چندین بار بسم الله گفت و دعاهایی را که بلد بود خواند و وقتی دید زن غریبه عکس العملی ندارد خاطرش جمع شد ولی دلش به حال زن سوخت و رفت کنارشو گفت خواهر جان خدا بد نده ظاهرا غریبی ؟ نزدیکترین روستا به ما چند ساعت راهه چطور شد ازینجا سردرآوردی نکنه خونه ی قوم و خویش خودتو گم کردی پاشو اینجا روستای کوچکی است اسم قوم و خویشتو بگو تا از همینجا صداش بزنم بیاد دنبالت زن در حالی که گریه میکرد گفت من اینجا غریبم و کسی را ندارم شوهرم منو از خونه انداخته بیرون ناپدری و مادرم سالهاست به رحمت خدا رفتند و تنها یک دایی دارم که اصلا نمیدونم کجا زندگی میکنه یا خدای نکرده کجا دفن شده! زن چوپان در حالی که شونه های زن غریبه را گرفته بود و برای دلجویی هر چند دقیقه شونه اش آرام میفشرد گفت نگران نباش من هم زنی تنها هستم این روستا مردم خوبی داره پاشو که خوب جایی به شب خوردی اسم و آدرس شوهرت را هم بده تا فردا بریم ادبش کنیم و ازش بپرسیم چرا زن به این خوشگلی را شبانه آواره کرده راستی اول بگو اسمت چیه زن غریبه گفت اسمم مریمه اما تا حالا کسی مرا به اسمم صدا نزده خونه ی نا پدریم همه به من میگفتن چش سفید و سربار خونه ی شوهرم هم کسی نبود که صدام بزنه ولی این اواخر شوهرم منو کارگر سه تومنی صدا میزد چون ناپدریم منو در برابر سه تومن پول به همین شوهر بی دینم فروخت زن چوپان خندید و گفت سه تومن خوبه که پدرم منو اینجا تنها گذاشت و رفت باز تو وضعت از من بهتره پاشو بریم خونه که این طفل معصوم یخ کرده مریم بناچار دعوت زن چوپان را پذیرفت و همراهش راه افتاد در تاریکی شب چیز زیادی مشخص نبود و مریم چندین بار نزدیک بود بیفته اما زن چوپان دستش را می گرفت و میگفت کوری مگه میدونی اگه بیفتی تا برسی ته دره من شاممو هم خوردم مریم گفت تو چجوری تو این تاریکی شب میبینی من اصلا جایی رو نمی بینم زن چوپان گفت به من میگن رعنا تیز چشم خدا از نعمت هایش فقط دو چشم تیزبین به من داد و والسلام حالا میریم خونه می بینی وقتی رسیدن خونه رعنا سریع پارچه ی کهنه ای پهن کرد و کودک را از بغل زن گرفت و روی پارچه گذاشت و لحافی از گنجه درآورد و روی کودک گذاشت رو به مریم کرد و گفت من لباس اضافی ندارم اما صبر کن آتیش روشن کنم تا پیش آتیش بشینی و لباس خیست خشک بشه مریم گفت برق ندارین؟ رعنا گفت روستای پایینی دارن ولی ما چون تعدادمون کمه تا برق بیاد عمر ما قد نمیده چراغ نفتی گردسوز دارم ولی باید قول بدی که هرچی دیدی حرفی نزنی مریم با تعجب قول داد و وقتی رعنا چراغ نفتی را روشن کرد مریم یکه خورد رعنا برعکس صدای مهربان و دل پاکش صورت بسیار زشتی داشت آنقدر زشت بود که چشمان زیبایش اصلا به صورتش نمی اومد و آدم فکر میکرد چشمهاش مصنوعیه مریم دو دقیقه تحمل کرد اما صبرش سراومد و بخاطر اینکه این سکوت آزار دهنده رو بشکنه گفت خواهرجان اگه پسرمو ببینی متوجه میشی که ما همدردیم رعنا سریع لحاف روی کودک را کنار زد دید کودک قشنگیه ولی وقتی لبخند زد رعنا تعجب کرد تو عمرش اولین بار بود که می دید کودکی با خندیدن زشت تر بشه برای اینکه مریم خودخوری نکنه گفت نه بابا پسرت زیباست من که بدترم و خندید و گفت پس بخاطر این انداختنت بیرون؟ مریم گفت نه فقط بخاطر این نیست حوصله داری داستان زندگیمو بگم رعنا گفت نه والله اصلا حوصله ی گوش کردن ندارم بیشتر دلم میخواد حرف بزنم می دونی چرا من سالهای ساله که تنهام اینقدر دم این دریچه نشستم و به حرف دیگران گوش کردم خسته شدم من دنبال کسی بودم که به حرفام گوش بده و چه کسی بهتر از تو حال که مهمانم شدی و هوای بیرون سرده مجبوری بشینی به حرفام گوش کنی ولی اگه خلاصه میتونی بگی زود بگو که من یه دنیا حرف دارم مریم گفت ۱۳ سالم بود که ناپدریم منو به مرد پولداری فروخت و خودش و مادرم با اون پول ازون شهر رفتن هرچند بعدها شنیدم که دزد همون روز پولشونو گرفته و هردو رو کشته اوایل زندگیم بد نبود و شوهرم که اونموقع صاحبکارم بودو تاجر فرش بود هر چند وقت یکبار برایم لباس و طلا میخرید و منو مجبور میکرد قبول کنم AHANGMAZANI❤️ 🌸❄️آهنگ مازنی❄️🌸👇👇