❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت چهل و چهارم (پایانی) فاطمه و رضا وقتی رسیدند خونه ی سارا معصومه در ر
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸
قسمت اول
به نام خدا
در یک شب بارانی در روستایی دورافتاده و نزدیک به جنگل زیر نور رعد و برق یکی از زنان روستا که کارش،چوپانی بود زنی را دید که با کودکی حدودا یکساله و بقچه ای که در آن چیز زیادی نبود زیر درختی نشسته و زار زار گریه میکنه
زن چوپان ابتدا با دیدن این زن ترسید و به گمان اینکه از ما بهترون است چندین بار بسم الله گفت و دعاهایی را که بلد بود خواند و وقتی دید زن غریبه عکس العملی ندارد خاطرش جمع شد ولی دلش به حال زن سوخت و رفت کنارشو گفت خواهر جان خدا بد نده ظاهرا غریبی ؟
نزدیکترین روستا به ما چند ساعت راهه چطور شد ازینجا سردرآوردی نکنه خونه ی قوم و خویش خودتو گم کردی پاشو اینجا روستای کوچکی است اسم قوم و خویشتو بگو تا از همینجا صداش بزنم بیاد دنبالت
زن در حالی که گریه میکرد گفت من اینجا غریبم و کسی را ندارم شوهرم منو از خونه انداخته بیرون ناپدری و مادرم سالهاست به رحمت خدا رفتند و تنها یک دایی دارم که اصلا نمیدونم کجا زندگی میکنه یا خدای نکرده کجا دفن شده!
زن چوپان در حالی که شونه های زن غریبه را گرفته بود و برای دلجویی هر چند دقیقه شونه اش آرام میفشرد گفت نگران نباش من هم زنی تنها هستم این روستا مردم خوبی داره پاشو که خوب جایی به شب خوردی اسم و آدرس شوهرت را هم بده تا فردا بریم ادبش کنیم و ازش بپرسیم چرا زن به این خوشگلی را شبانه آواره کرده
راستی اول بگو اسمت چیه
زن غریبه گفت اسمم مریمه اما تا حالا کسی مرا به اسمم صدا نزده
خونه ی نا پدریم همه به من میگفتن چش سفید و سربار خونه ی شوهرم هم کسی نبود که صدام بزنه ولی این اواخر شوهرم منو کارگر سه تومنی صدا میزد چون ناپدریم منو در برابر سه تومن پول به همین شوهر بی دینم فروخت
زن چوپان خندید و گفت سه تومن خوبه که پدرم منو اینجا تنها گذاشت و رفت باز تو وضعت از من بهتره پاشو بریم خونه که این طفل معصوم یخ کرده
مریم بناچار دعوت زن چوپان را پذیرفت و همراهش راه افتاد
در تاریکی شب چیز زیادی مشخص نبود و مریم چندین بار نزدیک بود بیفته اما زن چوپان دستش را می گرفت و میگفت کوری مگه میدونی اگه بیفتی تا برسی ته دره من شاممو هم خوردم
مریم گفت تو چجوری تو این تاریکی شب میبینی من اصلا جایی رو نمی بینم
زن چوپان گفت به من میگن رعنا تیز چشم خدا از نعمت هایش فقط دو چشم تیزبین به من داد و والسلام
حالا میریم خونه می بینی
وقتی رسیدن خونه رعنا سریع پارچه ی کهنه ای پهن کرد و کودک را از بغل زن گرفت و روی پارچه گذاشت و لحافی از گنجه درآورد و روی کودک گذاشت
رو به مریم کرد و گفت من لباس اضافی ندارم اما صبر کن آتیش روشن کنم تا پیش آتیش بشینی و لباس خیست خشک بشه
مریم گفت برق ندارین؟
رعنا گفت روستای پایینی دارن ولی ما چون تعدادمون کمه تا برق بیاد عمر ما قد نمیده
چراغ نفتی گردسوز دارم ولی باید قول بدی که هرچی دیدی حرفی نزنی
مریم با تعجب قول داد و وقتی رعنا چراغ نفتی را روشن کرد مریم یکه خورد
رعنا برعکس صدای مهربان و دل پاکش صورت بسیار زشتی داشت
آنقدر زشت بود که چشمان زیبایش اصلا به صورتش نمی اومد و آدم فکر میکرد چشمهاش مصنوعیه
مریم دو دقیقه تحمل کرد اما صبرش سراومد و بخاطر اینکه این سکوت آزار دهنده رو بشکنه گفت خواهرجان اگه پسرمو ببینی متوجه میشی که ما همدردیم
رعنا سریع لحاف روی کودک را کنار زد دید کودک قشنگیه ولی وقتی لبخند زد رعنا تعجب کرد تو عمرش اولین بار بود که می دید کودکی با خندیدن زشت تر بشه برای اینکه مریم خودخوری نکنه گفت نه بابا پسرت زیباست من که بدترم و خندید و گفت پس بخاطر این انداختنت بیرون؟
مریم گفت نه فقط بخاطر این نیست حوصله داری داستان زندگیمو بگم
رعنا گفت نه والله اصلا حوصله ی گوش کردن ندارم بیشتر دلم میخواد حرف بزنم می دونی چرا
من سالهای ساله که تنهام اینقدر دم این دریچه نشستم و به حرف دیگران گوش کردم خسته شدم من دنبال کسی بودم که به حرفام گوش بده و چه کسی بهتر از تو حال که مهمانم شدی و هوای بیرون سرده مجبوری بشینی به حرفام گوش کنی ولی اگه خلاصه میتونی بگی زود بگو که من یه دنیا حرف دارم
مریم گفت ۱۳ سالم بود که ناپدریم منو به مرد پولداری فروخت و خودش و مادرم با اون پول ازون شهر رفتن هرچند بعدها شنیدم که دزد همون روز پولشونو گرفته و هردو رو کشته
اوایل زندگیم بد نبود و شوهرم که اونموقع صاحبکارم بودو تاجر فرش بود هر چند وقت یکبار برایم لباس و طلا میخرید و منو مجبور میکرد قبول کنم
AHANGMAZANI❤️
🌸❄️آهنگ مازنی❄️🌸👇👇
ادامه ی قسمت اول
داستان🌸چوپان و چشمه🌸
تا جایی که همه ی کارگرها مخصوصا خانمهایی که براش کار میکردند به من حسودی میکردن و خانمش هم یکبار اومد تمام لباسهایی رو که همین بی دین برام خریده بود از من گرفت و وسط حیاط آتیششون زد
ارباب با چرب زبانی خاص خودش زنش رو قانع کرد که چون سایه ی پدر و مادر بالاسرم نیست داره برای من دل می سوزونه و محض ثواب اینارو میخره اما من میدونستم که ارباب بخاطر دلسوزی برایم لباس و طلا نمیخره بلکه بی پدر به من نظر بد داشت
وقتی دید نمیتونه به هدف شومش برسه و تهدیدش کردم به خانمش میگم
فرداش خانمشو فرستاد سفر و با چرب زبانی و وساطت کارگرهاش و البته بالاجبار زنش شدم چون جایی رو نداشتم برم
وقتی من به عقدش دراومدم
دورترین نقطه ی شهر یک خونه خرید و منو برد اونجا و هفته ای یکی دو بار به من سر میزد اما تا چند سال اجازه نداد بچه دار بشم این اواخر وقتی بخاطر نداشتن بچه باهاش قهر کرده بودم و از تنهایی شکایت کردم ترسید که ماجرارو به خونواده ش بگم به من گفت باشه بچه دارشو ولی اگه دختر باشه باید ازینجا بری
منم قبول کردم
تا اینکه یکسال پیش پسرم به دنیا اومد
اما از بدشانسی من درست روزی که پسرم به دنیا اومد شوهرم در یک کار تجاری ضرر کرد و حدود یک سوم سرمایه ش رفت شوهرم این ضرر را به پای بچه گذاشت و گفت این بچه بدقدم است اون شب رفت و دیگه برنگشت تا اینکه پسرم چهارماهه شد یک شب اومد خونه و وقتی پسرمو بعد از چهار ماه دید زد تو سرشو گفت این پسر من نیست تو به من خیانت کردی و آنقدر با کمربندش منو زد که از هوش رفتم و خودش رفت اگه همسایه ها نبودن همون شب می مردم
تا اینکه دیروز با چهره ی بر افروخته و عصبانی اومد سراغ من و هرچه طلا و اجناس قیمتی داشتم را جمع کرد و با خودش برد و خونه رو هم فروخت به من گفت کاری کن که تو و پسرت رو اصلا نبینم حالا دیگه زنم نیست که بخوام منت کشی کنم برو با پسرت یه جایی گم شو که حتی اگه دنبالت هم بگردم نبینمت
هیچ پولی هم به من نداد و گفت برو هر غلطی میتونی بکن فقط تو این شهر نباش
ادامه دارد...
نویسنده: ساداتی
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_5821423068412645682.mp3
5.47M
#شعر_شبانه
مرد میرفت و جاده میخندید
کودکی بیاراده میخندید
پشت پرچین باغ آلوچه
دختری پر افاده میخندید
دست در دست بغض شالیزار
مرد دهقان ساده میخندید
توی مرداب لک لکی تنها
جفت از دست داده میخندید
بید مجنون هم از سر حسرت
سر به زانو نهاده میخندید
شاعری با تمام دلتنگی
سرخوش از جام باده میخندید
در مسیر عبور خودروها
پاسبانی پیاده میخندید
آن که میگفت دوستش دارد
مثل یک شاهزاده میخندید
عشق یعنی که خط پایانش
مرد میرفت و جاده میخندید
#حسین_نیک_سرشت
AHANGMAZANI❤️
❄️کانال آهنگ مازنی❄️
هدایت شده از ❤آهنگ مازنی❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶دیاری دیاری نزن اشاره
بهنام حسن زاده🎤
🎶@AHANGMAZANI❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باغ چایی شمال😍
@AHANGMAZANI❤️
❄️کانال آهنگ مازنی❄️
پسرش که سربازی رفت
دل مادرش هم بااورفت
به گمانم دل مادرش
درکوله پشتی پسرش جامانده بود😔
برای تمام سربازها آرزوی سلامتی و شادی داریم
سر کلاه ره چرخ هادی وِ اِنه👌🙏😍
مادرایی که زود دلتنگ میشین دعا میکنم ایشالااااا اتّا قشنگ شیمار بشین و عروستون این دلتنگی هارو تلافی کنه😝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال " با خدا باش" پادشاهی کن
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3079406226C7c4a9a65ca
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
4_5873205693804191974.mp3
2.03M
بریمانبند🎤
کیجاکاری نکن تی سر وسنی بیارم
تی ململ چشِّ بزنم حسری بیارم
چه تهدیدی😱🤦♀😂
وِسنی= هَوو
@AHANGMAZANI❤️