4_5823243790948766153.mp3
9.88M
علی رزاقی🎤
مازندرانی و فارسی ترکیبی
اشکام روگونه دنیام
خیس گریه س ای خدایا غمام قد یه دریاس دل من تک و تنهاس
من باخیالت شدم تنهاو بی کَس ای خدایاا
گرفته حال زارم اززمونه ای خدایا
نداره دیگه طاقت شوخی هام شده غارت
#ترکیبی مازنی و فارسی
🎶AHANGMAZANI❤️
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت چهاردهم سهراب و مادرش و حاج آقا وقتی داشتن خداحافظی می کردند پری پکر بو
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸
قسمت پانزدهم
اما سهراب وقتی وارد حیاط شد خبری شنید که چهارستون بدنش به لرزه دراومد سهراب در حالی که یاالله یاالله گویان وارد حیاط شده بود مینا با چشمی گریان و حالی آشفته گفت اگه برای پری اومدی دیگه پری نداریم
سهراب سرشو انداخت پایین و گفت والله من نگرانتون شدم قصد مزاحمت نداشتم
فرشته هم گریه کنان اومد بیرون و گفت چرا خشکتون زده آقا سهراب پری از دستمون رفت ما هم هیچکاری بلد نیستیم یکاری کن لااقل
سهراب که تازه منظور فرشته و مینا رو متوجه شد با دستپاچگی گفت چیشد مگه چه اتفاقی براش افتاده
مینا گفت تورو خدا یکاری کن خواهرم داره از دست میره یه کتری آب جوش ریخت رو صورتش سهراب دیگه منتظر بفرما نشد و با عجله رفت تو اتاق دید خاله رقیه از ناراحتی غش کرده و خبری هم از عمو حسن نیست مینارو صدا زد و گفت سریع یه لیوان آب بیارین خاله رقیه رو به هوش بیارین اینجوری بمونه عوارض بدی داره
بعدش گفت پری خانمو باید ببریمش شهر محلتون که ماشین نمیاد حداقل باید تا محل ما پیاده ببریمش اینجا کسی اسب نداره ؟
فرشته گفت اینوقت روز هیچ اسبی تو محل نیست
سهراب گفت معطل نکنید سریع یه تخته پیدا کنین ببندین پشتم کولش کنم ببرم
مینا گفت تخته رو برای چی میخوای
سهراب گفت چون نباید زیاد تکون بخوره مینا با گریه گفت ما که گفتیم هیچی بلد نیستیم
سهراب با عجله رفت یه تخته از در انبار جدا کرد و برگشت و با چادر محکم به پشتش بست بعد خم شد و گفت شما پری خانمو بذارین رو تخته و با یه چادر محکم ببندینش و یه پتو هم بکشین دورش محل سوختگیش نباید باد بخوره مینا و فرشته هم با عجله و دستپاچگی بالاخره کاری که سهراب گفته بود و انجام دادن و سهراب بدون معطلی حرکت کرد عموحسن که تازه از راه رسیده بود گفت چیشده ؟
مینا که با عجله پشت سر سهراب حرکت میکرد جریان سوختگی پری رو داشت تعریف میکرد که سهراب گفت ببخشید عموحسن ما وقت نداریم من سریع میرم روستای پایینی و با ماشین میبریمش درمانگاه شما یجوری خودتونو برسونید عموحسن گفت باشه پسرم بعد گریه ش دراومد و گفت یعنی مطمئن باشم دخترم زنده ست
سهراب گفت نگران نباش من تا جون دارم و هر چه در توان دارم سریعتر میرم سمت محلمون اونجا حکیم هم هست خلاصه یچیزایی بلده یه مداوای سطحی انجام میدیم و با ماشین سریع میبریمش شهر نگران نباشید خدا بزرگه انشاالله که هرچه زودتر خوب میشه
فرشته که به صورت سهراب دقیق شده بود دید سهراب داره اشک میریزه
فرشته دوباره گریه ش گرفت و رفت کنار پدرشو و گفت تورو خدا خواهرمو نجات بدین ما بدون پری نمیتونیم زندگی کنیم
عموحسن گفت منم مثل شمام حتی تصورشم برام سخته هرچی از دستم بر میاد براش انجام میدم دیگه خیلی از خونه دور شده بودن که عموحسن گفت مادرجونو یادتون رفت شما برگردین ما میریم
سهراب دیگه ازاونا جدا شده بود خیلی جلو بود و همچنان بسرعت از پستی و بلندی راه رد میشد اصلا هم به فکر پاش نبود که زخمی بود فقط میخواست هرچه زودتر پری رو برسونه به محل ...
عمو حسن با اون وضع پاش و استرسی که داشت تا برسه محل بعداز ظهر شده بود
وقتی رسید سراغ حاجی رو گرفت که خانمش بعد از سلام و احوالپرسی با عموحسن گفت شما بفرما خونه استراحت کن حاجی و آقا سهراب فکر کنم الان نزدیک شهر رسیده باشن
عمو حسن گفت مگه سهراب کی اومد
حاج خانم گفت خیلی وقته که رفتن اصلا نگران نباش حکیم گفت اگه زودتر برسه شهر درمان میشه حکیم هم باهاشون رفت عموحسن گفت آخه نمیتونم منتظر بمونم کسی رو نمیشناسید منو یجوری برسونه به شهر بعد از خجالتش درمیام دست کرد تو جیبش و یه کپه اسکناس درآورد و گفت اینم علی الحساب بدین بهش
جوانی پشت سر عموحسن سلام کرد و گفت حاجی شما به گردن همه مون حق دارین این حرفا چیه بیا ماشین دم دره
دو سه ساعته می رسونمتون
عموحسن تشکر کرد و داشت پولهارو میداد دستش اون جوون گفت حاجی حواست کجاست پولو بذار جیبت و بیا که سریعتر بریم...
سهراب وقتی کار بستری پری رو انجام داد و داشت از اتاق میومد بیرون پری رو دید که با چهره ی ورم کرده و قرمزش ملتمسانه سهراب را نگاه میکرد و اشک میریخت
سهراب گفت پری خانم نگران نباش من اگه کل زندگیمو وقف درمانت کنم نمیذارم چیزیت بشه پری نمیتونست بخنده اما میشد از چشماش ذوق و حسرت و غم را یکجا دید
سهراب روی پله های درمانگاه نشسته بود و غمگین ترین غروب زندگیش رو تماشا میکرد و اشک می ریخت با خودش گفت انشاالله که این آخرین غروب غمگین زندگیمون باشه
ادامه دارد..
نویسنده: ساداتی
AHANGMAZANI❤️
❄️کانال آهنگ مازنی❄️
4_5875065444708127457.mp3
2.04M
#شعر_شبانه
آمد و عالی ترین قبله نمای کعبه شد
آن امامی که قدمگاهش بنای کعبه شد
بوسه بر پایِ علی بن أبيطالب زدن
افتخارِ دلنشینی که برای کعبه شد
از شبِ میلادِ حیدر تا به محشر، بارها
خواندنِ "نادِ علی(ع)" مشکل گشایِ کعبه شد
خانهٔ امنِ الهی نیست جایِ دیگران
دیگران نه! شخص ِ حیدر آشنایِ کعبه شد
در خیالاتم شبی دیدم که جایِ سنگ و خشت
رج به رج؛ دُرّ نجف سنگِ نمایِ کعبه شد
تا که دیدم سرزده خورشید از جایِ شکاف
از همانجا در دلم ایجاد شد شوقِ طواف
خط به خط قرآن ندارد مَدخلی إلا علی(ع)
لب نخواهد گفت با صوتِ جلی إلا علی(ع)
لافتی إلا علی(ع)...فریاد میزد جبرئیل
در جوانمردی نباشد اولی؛ إلا علی(ع)
مُهر باطل خورد بر پرونده اش آنکه به غیر-
دستِ بیعت داد و گفت آری، بلي...إلا علی(ع)
من مسلمانم! ببین مابینِ کتفم حک شده
لا نبي إلا محمد(ص) لا ولي إلا علی(ع)
این عبارت میدرخشد بر جبینِ متّقین
مادرم زهراست(س)، بابایم أمیرالمؤمنین(ع)
آمد آقایِ تمام ِ عاشقانِ با شرف
نذرِ مولا ریسه بندان کن دلت را با شعف
وای بر حال اذانِ بی علی(ع)...فریاد از-
عمرِ آن گلدسته که؛ بی حبّ حیدر شد تلف
آمد و فوراً به راه افتاد باران در کویر
ریخت دریا، سیلِ مروارید در دستِ صدف
در حرم، حور و ملَک یکریز میریزند گل
ایستاده خادم از عرش ِ معلّی صف به صف
بر ضریحش خوشه ی انگورها کِل میکشند
من که میمیرم برایش کنجِ ایوانِ نجف
با خودش خیرِ کثیر آورده این خیراالبشَر
روز میلاد أبَاالزینَب(س) شده روزِ پدر!
#مرضیه_عاطفی
هدایت شده از ❤آهنگ مازنی❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
☃️صبح
❄️از راه رسیـد
☃️قلمت را بردار
❄️سر هر شاخه سلامی بنشان
☃️سـلام
❄️صبح قشنگتون بخیر
☃️روزگارتون از رحمت لبریز
❄️سفره هاتون از نعمت سرشار
☃️دلتون خوش،خوشیهاتون پایدار
❄️بهمن ماهتون پر باشد
☃️از خوشبختیهای ماندگار
صبحتون بخیر و شادی☃️❄️
@AHANGMAZANI❤️