eitaa logo
مهد و پیش دبستانی ایثار(مدارس عهد)
256 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
58 فایل
🌈مهدایثار(شهیدحججی) 🏦(مدارس عهد) ☎️09127594436 #ویژه بچه های 4تا6سال #تربیت نسلی ازجنس سردارسلیمانی #کودک_استراتژیست #مهارت_یابی #طرح_مادرانه #پرورش_خلاقیت #مهد_مسجد_محور قم خ هنرستان خ ابراهیمی باغ کلباسی کوچه۶ پ۱۳ @ahd_mahd
مشاهده در ایتا
دانلود
به مناسبت شناسایی و بازگشت شهدای خان طومان😔 تاب تاب عباسی بابا جونم چه نازی میای دوباره باهم امروز بشیم همبازی؟ یعنی میشه دوباره سر روی پات بذارم؟ اگه تو باشی پیشم دیگه غمی ندارم مامان میاد کنارم دست منو می گیره میگه نشو عزیزم انقدر به عکسا خیره مامان میگه قراره تو برگردی به خونه از سوریه آوردن ازت برام نشونه بالاخره رسیدم به ارزوم بابا جون دلم برات تنگ شده باباجونِ مهربون 🌸🍂🍃🌸🌈مهدایثار ☎️09127594436 بچه های 4تا6سال نسلی ازجنس سردارسلیمانی @ahd_mahd
«محمد مثل گل بود» «محمد مثل گل بود» پر از عطر گل یاس شبیه یک شقایق پر از خوبی و احساس «محمد مثل گل بود» گل ختمی و شب بو میان باغ دنیا گلی خندان و خوشرو محمد آمد و من پیامش را شنیدم و حالا شاد شادم به آرامش رسیدم
بهمن پاشید پاشید بچه ها رسیده ماه بهمن چه جشنی داریم این ماه کوری چشم دشمن یه عده چل سال قبل گذشتن از دل و جون شهید شدن تا امروز بمونه دین و ایمون منو تو باید پاشیم دفاع کنیم ازین دین تا اهداف انقلاب نمونه روی زمین پاشید به امر رهبر قوی وچالاک بشیم نترسیم از دشمنا مردای این خاک بشیم با کار و دانش و علم ایران و آباد کنیم با همت و پشتکار رهبر و دلشاد کنیم اینو باید بدونیم یه روز خیلی نزدیک میان امام زمان بهم میگیم ما تبریک وقتی میاد آقامون دنیا گلستان میشه دلامون از دیدنش زنده به ایمان میشه 🌸🍂🍃🌸
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مامان میگه که امروز شهادتِ امامِ همیشه یاد امام تو قلبمه باهامِ امام پنجم ما محمدباقرِ مثل همه امام‌ها از بدی‌ها طاهرِ
بوی بهشت شیرا تازه از خواب بیدار شده بود. کش و قوسی به بدن قوی و نیرومندش داد. صدای قاروقور شکمش را شنید. یال طلا را دید. گوشه ای نشسته بود، یالش را با پنجه هایش شانه می کرد و در فکر بود! از همان جا صدا کرد:«اهای یال طلا چی شده اول صبحی؟ توی فکری؟ نکنه تو هم از گرسنگی کم آوردی!» یال طلا سرش را کمی بالا آورد و گفت:«گرسنه که هستم دو روزه هیچی نخوردیم!» پنجه هایش را بیرون آورد و گفت:«خسته شدم از این قفس! دلم زندگی می‌خواد دلم آزادی می‌خواد!» نگاهی به دوستانش کرد که گوشه‌ی قفس آرام باهم بازی می‌کردند. شیرا یالش را تکان داد و گفت:«بازم خوبه تنها نیستیم ما شیش تا همیشه با هم هستیم!» یال طلا دمش را تکان داد و گفت:«کاش بیرون از این قفس با هم بودیم!» شیرا جلو رفت. کنار یال طلا نشست:«چی شد که یک دفعه دلت خواست بری بیرون؟» یال طلا دماغش را بالا کشید و گفت:«بوی گل به مشامم رسیده! یه بوی خوب از صبح اینجا پیچیده، تو حس نمی‌کنی؟» شیرا دماغش را چندبار بالا کشید و گفت:«به به... راست می‌گی چه بوی خوبی میاد!» یال طلا صدایی شنید. یالش را تکاند و گفت:«گوش کن یه صدایی میاد!» شیرا گوش تیز کرد. در باز شد. چند نفر وارد شدند و کنار قفس ایستادند. یال طلا جلو رفت، رو به شیرا گفت:«بو نزدیک‌تر و بیشتر شد!» شیرا به مردبلند قد که لباس سفیدی پوشیده بود اشاره کرد:«بوی گل از امام هادیه (علیه السلام)!» چشمان یال طلا برقی زد:«چقدر آرزو داشتم امام رو از نزدیک ببینم!» شیرا با چشمان گرد پرسید:«نکنه داریم خواب می بینیم؟!» یال طلا که چشم از امام(علیه السلام) بر نمی‌داشت گفت:«خواب نیست ما بیداریم!» یال طلا یک دفعه از جا پرید:«نگاه کن امام دارن میان توی قفس!» امام هادی(علیه السلام) از پله های نردبان بالا رفت و وارد قفس شد. همه جا بوی یاس پیچیده بود. شیرا و یال طلا جلو رفتند. بقیه ی شیرها هم به سمت امام (علیه السلام) دویدند. یال طلا کنار پای امام(علیه السلام) نشست. امام هادی (علیه السلام) بر سر شیرها دست می‌کشید. یال طلا چشمانش را بسته بود و خودش را توی بهشت می‌دید. متوکل از بیرون قفس صدا زد:«یا ابوالحسن بیایید بیرون کافیه!» یال طلا با چشمانی پر اشک به رفتن امام(علیه السلام) نگاه می‌کرد. شیرا چشمانش را بست:«انگار خواب می‌دیدم، چه خواب شیرینی بود!» یال طلا یالش را تکان داد و گفت:«خواب نبودی ما امام(علیه السلام) رو از نزدیک دیدیم» 🌸🍂🍃🌸