داستان «بانوی مهربان» - قسمت آخر
پنج سال بعد از اینکه محمدامین از طرف خدا به پیامبری انتخاب شد، یکی از قشنگترین روزهای زندگی خدیجه بانو رسید.😍
اون روز، خدیجه و حضرت محمد خوشحال بودند. همه ی فرشته های خدا و همه ی مردم مسلمان هم خوشحال بودند. اون روز، روزی بود که خدای بزرگ یک دختر مهربان به اونها داد. روزی که حضرت فاطمه به دنیا اومد.😍
خدیجه بانو، عاشق فاطمه بود. و فاطمه ی کوچولو هم مادرعزیزش رو خیلی دوست داشت.
پیامبرخدا، خیلی خوشحال بود که خدیجه بانو، مادرِ مهربان دخترشه...
البته محمدامین و خدیجه فرزندان عزیز دیگه ای هم داشتند که همه ی اونها خوب و مهربان بودند. اما فاطمه، با همه فرق داشت. خوبتر، مهربونتر و خوش اخلاق تر از همه بود.
خدیجه بانو، مهربون ترین مادر دنیا بود و فاطمه ی کوچک در کنار مادرش روزهای قشنگی داشت. فاطمه در آغوش مادر، می خندید، بازی میکرد، گریه میکرد و بزرگ میشد.
روزهای سختِ زندگی پیامبر، هنوز ادامه داشت، اما کم کم مردمِ بیشتری حرفهای خوب پیامبرخدا رو گوش میدادن و مسلمان میشدند.
و خدیجه بانو و فاطمه ی کوچکش هم همه جا و همیشه در کنار پیامبر بزرگ دین اسلام بودند.
حضرت خدیجه، یکی از بهترین بندگان خدای بزرگ بود که به خاطر پیامبر مهربان اسلام، سختی های زیادی رو تحمل کرد.
.
پیامبر، خدیجه بانو رو خیلی خیلی دوست داشت و خدای بزرگ به او گفته بود که خدیجه یکی از #بهترین زنان دنیاست که خدا خیلی دوستشون داره...
پایان
#قصه
#خدیجه_بانو
#مادر
#مادربزرگ
#صبور
#مظلوم