روز اُحُد آمد. حمزه با غیرتِ ایمان، صفِ کفار را میشکست.
شمشیرش آذرخش بود، دلش از نورِ یقین لبریز...
اما چه شود که دستان خیانت، تیری زهرآلود به سویش پرتاب کند؟
وای بر حنینه، آن زن سنگدل که انتقام برادرش را از حمزه گرفت!
آه... جگرم! حمزه بر زمین افتاد.
خونش ریخت، اما فریادش بلند بود: «مُتُّ عَلَی الْفِطْرَهِ» (بر فطرت پاک از دنیا رفتم)...
پیامبر (ص) آمد... دید عمویش را مثله کردهاند.
سرش بریده، شکمش دریده، جگرش را بیرون کشیدهاند...
آه از ناله پیامبر! فرمود: «لَنَا أَشْجَعُ مِنْ حَمْزَه؟!» (کیست شجاعتر از حمزه؟!)
اشکش جاری شد و گفت: «یا حمزه، یا کَشْفَ الْغُمَّه، یا ناصِرَ الرَّسول!»
ای عاشقان اهل بیت!
حمزه شهید شد، اما عزتش جاودان ماند.
او سیدالشهداست، شهیدی که فرشتگان بر پیکرش نماز خواندند.
آه... که چه سخت است روز وداع با شیران خدا!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
خدایا! به حق حمزه، ما را از پیروان راستین رسولت قرار ده.
و در روز جزا، ما را با شهدای کربلا و حمزه محشور کن...