eitaa logo
احکام به زبان ساده/ احکام‌یار
19.9هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
47 فایل
🧕پاسخ‌گوی احکام بانوان: @M_fae21 🧔🏻پاسخ‌گوی احکام آقایان: @hmmnaseh ✔️وسواس بانوان @YAHOSSIN313 🔴 ادمین تبلیغات @Mahjabin313 ✅ ختم و روزه استیجاری: @yasss313 🌠استوری‌های احکام یار😍 @story_yar احکام یار همه جا هست: https://zil.ink/ahkam_yar
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃 💚 مهربونترین بابای دنیا کیه؟! به درخواست بچه‌ها صندلی عقب نشستم تا به عنوان بالش و تشک و ننه قصه‌گو و پتو و همبازی و خیلی چیزهای دیگر ایفای نقش کنم. ماشین توی بیابان با سرعت می‌رفت و من تکیه داده بودم به پنجره و به آسمان با نگین‎های درخشانش چشم دوخته بودم. یک ستاره بیش از بقیه خودنمایی می‌کرد. شیشه را پایین کشیدم؛ ولی هجوم باد سرد پاییزی متقاعدم کرد که از پشت پنجره هم می‌شود آسمان را دید! لرزم گرفت. زیر پتوی ریحانه‌سادات قایم شدم. صورتش را به صورتم چسباند و خودش را توی بغلم مچاله کرد. - مامانی من شما و بابا رو خیلی دوست دارم. دستم را زیر لباس صورتی موهرش که تازه همین دو روز پیش برایش دوخته بودم فروکردم و شروع کردم به قلقلک. توی همین غش و ضعف رفتن، یک راه برای رهایی‌اش پیش پایش گذاشتم؛ این‌که من را بیشتر دوست داشته باشد! به خودش می‌پیچید و باز حرفش را تکرار می‌کرد. یاد چیزی افتادم. رو کردم به محمدعلی. - می‌دونی بهترین بابای دنیا کیه؟ اشاره کرد به پدرش که بی‌خبر از همه جا مشغول رانندگی بود. پرسیدم: «مهربونترین بابای دنیا چی؟» - بابا دیگه در گوش ریحانه زمزمه کردم: «بزرگترین بابای دنیا چی؟» ریز خندید و گفت: «بابای خودمه دیگه» رو کردم به محمدعلی. - ثروتمندترین بابای دنیا چی؟ به انتهای جاده چشم دوخت و گفت: «امام رضا» - قویترین بابای دنیا چی؟ محمدعلی و ریحانه به هم نگاه کردند و مانده بودند چه کسی را بگویند. لبخندی زدم و هر دویشان را در آغوش گرفتم. جای زینب‌سادات خالی بود. درس و دانشگاه بهانه‌ای شد برای نیامدنش؛ وگرنه الان به خواهر وبرادرش راه نمی‌داد! - بچه‌ها یه بابا هست که بهترین، قویترین، مهربونترین، بزرگترین، و ثروتمندترین بابای دنیاست. اونم کیه؟ محمدعلی با تردید گفت: «امام زمان؟!» لبخندی زدم و گفتم: «آقای بهجت رو می‌شناسی؟» ابروهایش را بالا انداخت و گفت: «نه» گفتم: «یکی از کسانی بودن که بارها امام زمان رو ملاقات کردن. خیلی آدم بزرگی بودن. انشاالله فرصت شد توی حرم امام رضا یکی از قصه‌هاشو برات تعریف می‌کنم. ایشون یه حرف عجیب و جالبی زدن» با دو چشمش خیره شد به لب‌های من. ادامه دادم: «ایشون می‌گفتن اونقدر این مهربونترین بابای دنیا به ما نزدیکه که قبل از این‌که حرفی که از دهنم درآمده گوشم بشنوه، ایشون می‌شنوه!» این بار محمدعلی هم همراه من به درخشا‌ن‌ترین نگین آسمان خیره شد و به فکر فرو رفت. ✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃