🍃🌼✨
#رسیدیم_مشهد
✍️ دلنوشته با پدرجان
۴شنبه همزمان با اولین طلوع خورشید آذر.
مشهد مقدس
در ادامه بخوانید...👇
🍃🌼✨🍃🌼✨🍃🌼✨🍃🌼✨
.
💚 سلام بابای خوبم
دیشب وقتی کلام آقای بهجت را که برای محمدعلی گفته بودم یادم آمد، خودم هم منقلب شدم و گریستم؛ مثل باران پاییزی که دیروز قم آمد؛ نه نمنم بارانی که مشهد آمد و هنوز دو فرش را خادمان حرم جمع نکرده بودند، جای ابر استراتوس را آفتاب تابان توس گرفت و آخرین روز آبان را کرد مثل اولین روز بهار!☀️
باباجان ببخشید. داشتم از بحث اصلی خارج میشدم. عرضم این بود که بدجوری حرفم، همان که شما قبل از من شنیده بودید، خودم را تکان داد؛ یک چیزی مثل زلزله. توی هقهق گریه با خودم و خودت که فکر کنم مجموع هر دویشان بشود همان خودت! حرف میزدم و گله میکردم که باباجان حالا که اینقدر نزدیکی و حرف مرا زودتر از خودم میشنوی پس کجایی؟ چرا یک گوشه چشمی، یک نوک پایی...!؟🥺
باباجان به خدا ما هم دل داریم. میخواهیم ببینیم این قدمکهایی که برمیداریم مطلوب شما هست؟ میپسندی؟ یک لایکی! کامنتی! به خدا مُردیم از بیخبری.☹️
با ذکر انشاالله و ماشاالله📿 پیش میرویم و امید داریم که مرضیّ تو و پروردگار مهربانت باشد...
هر چند هر چه بود با همین چند خط نامه، دود شد و رفت هوا و با نام جدید ریاخان مشغول بازی با بادبادک عُجب و تکبّر است!🪁😞
باباجونم از ما که گذشت، حداقل یک فکری برای محمدم بکنید. هنوز نوجوانست. دل دارد. باران رحمت بیانتهایت که از جدّ بزرگوارت به ارث بردهای بر من و فرزندانم و شیعیانت بباران و ما را از لطف و نظرت محروم نکن.
حتماً شنیدهای که میگویند: «تا نیایی گره از کار بشر وا نشود.» پس بیا بابایی خوبم. چشممان به در سفید شد؛ هر چند که میترسم.😩
میترسم تو بیایی و کنار کعبه بایستی و انا المهدی سر دهی و دانه دانه یارهایت را ندا دهی و من در این معرکه یارکِشی، طرف تو نباشم. 😭
مولای من قبل از آمدنت، ما را برای خودت تربیت کن.
#روزمرگی_ادمین_احکام_یار
#رسیدیم_مشهد
🍃🌼✨🍃🌼✨🍃🌼✨🍃🌼✨