غرور، تکبر، فخر، افتخار به خود و خویشتن برتر انگاری؛ کلیت کتابی است که #دونالد_ترامپ پیش از انتخابات ۲۰۱۶، برای از دور خارج کردن #باراک_اوباما و نامزد مورد حمایت او یعنی رقیبش، #هیلاری_کیلینتون منتشر کرد.
با خواندن این کتاب نظام سرمایه داری را بصورت کاملا عریان خواهید دید، افول ایالات متحده #آمریکا، پرچم دار تمدن غرب را در هر فصل و صفحه این کتاب ورق خواهید زد. از اقتصاد و بهداشت گرفته تا اخلاقیات و اجتماعیات.
#دونالد_ترامپ در این کتاب با اتکا به آمار ها و واقعیات حاضر، سیاست های هشت ساله #باراک_اوباما را به سخره گرفته است و حتی پا را از آن نیز فرا تر گذاشته و به رئسای پیشین ریاست جمهوری ایالات متحده نیز تاخته است. البته این کتاب شامل فصل های دیگری هم هست. سرفصل هایی که تفاوت ارزش های اجتماعی جامعه غربی و لیبرال را با ارزش های جامعه اسلامی نشان می دهد. جایی که #دونالد_ترامپ در آن بسیار به خود و داشته ها و اموال خود افتخار می کند و فخر می فروشد و به معنای واقعی کلمه، خویشتن برتر انگاری را به نمایش می گذارد. از دارایی یازده میلیارد دلاری اش تا زمین های گلف و هتل های لوکسش، همه و همه را مایه عظمت و برتری خود می داند.
بله، او با صراحت، خود را از همه فاضل تر و داناتر و عاقل تر می داند و در کمال وقاحت دیگر نامزد ها را احمق توصیف و فرا تر از توصیف، توهین می کند.
آیا می بایست هر لحظه در انتظار گسترش #ترامپیزم و ظهور ترامپ های دیگر در این #دنیا_مدرن باشیم؟!
(راستی، در کشور خودمان هم ترامپ داریم؟)
#آمریکای_زمین_گیر
#دونالد_جی_ترامپ
#سمیرا_محتشم
#افول
#تمدن_غرب
#اهل_کتاب بمانیم
شهروند #آمریکا بودن خوش شانسی است.
می دانم چقدر خوش شانسم. روزی که متولد شدم، بزرگترین بلیط بخت آزمایی دنیا را بردم. من در ایالات متحده #آمریکا متولد شدم، با فرصت های شگفت انگیزی که هر شهروند آمریکایی دارد. حق تبدیل شدن به بهترین فرد ممکن، حق استفاده از خدمات درمانی مساوی با همهٔ آمریکایی های دیگر، حق آزادانه حرف زدن(که اتفاقا آن را حقی بسیار جدی می دانم)، حق انجام اعمال مذهبی به شیوه ای که خود آن را انتخاب می کنید، حق موفقیت به اندازه سخت کوشی و استعدادتان. حق امنیت در خانه هایشان به لطف بزرگ ترین سازمان های اجرای قانون در همه جا و امتیاز پرورش خانواده تان با علم به این نکته که زنان و مردان بهترین نیروی نظامی جهان از شما حفاظت می کنند.
فکر می کنم پدر و مادرم باید دانسته باشند چقدر به آمریکایی بودنم افتخار خواهم کرد. من در روز پرچم یعنی چهاردهم ژوئن به دنیا آمدم.
به شما می گویم چگونه به آمریکایی بودنم افتخار می کنم. شاید شنیده باشید که من خانه ای در پالم پیچ فلوریدا دارم که نام آن مایک لاگو به معنای دریا تا دریاچه است. این خانه ۱۲۸ اتاق دارد. این بنای دیدنی به عنوان یک اثر تاریخی ملی ثبت شده، یکی از زیبا ترین خانه هایی است که تاکنون ساخته شده اند. این بنا را ای. آف. هوتون و همسرش مارجری مری وودر در پست در سال ۱۹۲۷ ساخته اند.
زمینی که این خانه در آن واقع شده بنا به گزارش ها معادل بیست آکر زمین موجود در فلوریدا است. بعد از این که خانه را خریدم، می خواستم مردم بدانند چقدر به آمریکایی بودنم افتخار می کنم و شکرگزارم، بنابراین تصمیم گرفتم پرچمی را جلوی خانه ام به اهتزاز در بیاوریم، یک پرچم #آمریکا که هیچ کس نمی تواند آن را نادیده بگیرد، پرچمی مناسب این خانهٔ زیبا.
بنابراین پرچم بی نهایت بزرگی به ابعاد ۱۵ در ۲۵ فوت را در میلهٔ پرچمی به ارتفاع ۲۰۰ فوت افراشتم. تماشای اهتزاز این پرچم در باد و پرواز غرورآمیزش منظرهٔ زیبایی بود.
#آمریکای_زمین_گیر
#دونالد_جی_ترامپ
#سمیرا_محتشم
#افول
#تمدن_غرب
#اهل_کتاب بمانیم
کمی هم شعر بخوانیم...
نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه
به تمنای تو دریا شده ام! گر چه یکی ست
سهم یک کاسه آب و دل دریا از ماه
گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم
که خداوند جدا کرده زمین را از ماه
صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از اوست
می توانیم برنجیم مگر ما از ماه!
#گریه_های_امپراتور
#فاضل_نظری
#شعر
#غزل
#اهل_کتاب بمانیم
خواندن سیره شهدا، شیرینی خاص خود را همیشه به همراه دارد. حال اگر شهید مایک فرمانده خاکی باشد که طعمی دیگر دارد. کتاب خاک های نرم کوشک، زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی است که بیشتر مطالب آن از زبان همسر گرامی این شهید است.
نکته جالب این کتاب، فروش بسیار بالا آن در سطح کشور است که این کتاب را به یکی از پر فروش ترین کتاب های دفاع مقدس بدل داشته است.
خواندن این کتاب آموزنده را به جوانان و نوجوانان عزیز توصیه می نمایم.
#خاک_های_نرم_کوشک
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#دفاع_مقدس
#زندگی_نامه
#سعید_عاکف
#اهل_کتاب بمانیم
شمع بیت المال
سید کاظم حسینی
فرمانده تیپ که سد، یک ماشین، اجباراً، تحویل گرفت. یک راننده هم می خواستند در اختیارش بگذارند که قبول نکرد. به اش گفنم، شما گواهینامه که نداری حاجی، پس راننده باید باهات باشد.
گفت: توی منطقه که شرعاً عیبی ندارد من خودم پشت فرمون بنشینم.
پرسیدم: تو شهر می خواهی چه کار کنی؟
کمی فکر کرد و گفت: تو شهر چون نمیشه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگر خواستم برم، با راننده می رم.
چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم. گفت: یک فکری برای این گواهینامه ما بکن سید.
به خنده گفتم: شما که دیگه راننده داری، گواهینامه می خواهی چه کار؟
گفت: همهٔ مشکل همین جاست که یک راننده بند من شده، اونم راننده ای که حقوق بین المال رو می گیره و مخارج دیگه هم زیاد داره.
خواستم باب مزاح را باز کرده باشم . گفتم: این بالاخره حق یک فرمانده تیپ هست.
گفت: شوخی نکن سید! همین ماشینشم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می ترسم قیامت نتونم جواب بدم، چه برسه به راننده.
تصمیمش جدی بود و مو، لای درزش نمی رفت. پرسیدم: حالا شما چند روز مرخصی داری؟
گفت: هفت، هشت روز.
کمی فکر کردم و گفتم مشکل بشه کاری کرد. ولی حالا توکل بر خدا خدا می رویم ببینیم چه می شه.
رفتیم اداره راهنمایی و رانندگی. هر طور بود مار ها را رو به راه کردیم.دو سه تا از افسر های خیّر و با حال خیلی کمکمان کردند. عبدالحسین اول امتحان آئین نامه داد و بعد هم توی شهری، و بالاخره گواهینامه را دادند. البته همین هم خودش یک هفته طول کشید. وقتی می خواست راهی جبهه بشود، برای خداحافظی آمد. بابت گواهینامه ازم تشکر کرد و گفت: بالاخره این زحمتی رو که کشیدی بگذار پای بیت المال، ان شا الله خدا خودش اجرت رو بده.
گفتم: حالا خودمونیم حاج آقا، شما هم زیاد سخت می گیری ها.
لبخندی زد و حکایتی برایم تعریف کرد؛ حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت مولی(سلام الله علیه) رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند. آن وقت حضرت شمع بیت المال را خاموش کردند و شمع شخصی خودشان را روشن کردند. طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند، دیگر حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا درازتر برگشتند. وقتی این ها را تعریف می کرد، لحنش جور خاصی شده بود. با گریه ادامه داد: خدا روز قیامت از پول و اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب می کشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کرد؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره!
#خاک_های_نرم_کوشک
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#دفاع_مقدس
#زندگی_نامه
#سعید_عاکف
#اهل_کتاب بمانیم
تاکنون روایت های مختلفی را از واقعه ی کربلا شنیده ایم. این که مردم کوفه پنجاه هزار نامه برای امام حسین علیه السلام ارسال کرده و خواستار آمدنشان به کوفه شدند اما به ناگهان قول های خود را از یاد بردند و در مقابل ایشان ایستادند. کتاب نامیرا کتاب خوبی است که در قالب داستان زندگی و روایت های روزانه یک جوان که در نزدیکی کوفه زندگی می کند و با سران کوفه نیز در ارتباط است، چگونگی تغییر رویکرد بزرگان و مردم کوفه در قبال امام حسین علیه السلام را به نمایش می گذارد. این کتاب را بخوانید و خود را جای کوفیان بگذارید؛ آیا آمادگی پذیرش ولایت حسین بن علی را دارید؟!
#نامیرا
#رمان_مذهبی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مردم_کوفه
#صادق_کرمیار
#اهل_کتاب بمانیم
فصل چهارم:
ربیع و مادر در کنار سفره کوچک شام نشسته بودند. ام ربیع در ظرف او آشی می ریخت که از گندم کوبیده و گوشت بود. ام ربیع گفت:« خدا را شکر که نخواست تو را در قبیله ات تنها و بی یاور ببیند. کاش پدرت بود و می دید که بنی کلب چگونه حقیقت را دریافت و عبدالاعلی برای حسین بن علی پیمان خود را با بنی امیه نیز زیر پا نهاد.»
ربیع میل به غذا نداشت و چنان در فکر بود که سخنان مادر را نیز نمی فهمید. ام ربیع از حال او تعجب کرد. گفت:
« تو باید بیش تر از من شاد باشی که مردان قبیله ات راه تو را برگزیدند و در مقابل عمروبن حجاج و قبیله ای که عروست در آن است، سربلند شدی!»
ربیع آرام سر بلند کرد و به مادر نگریست و گفت:
« تو یقین داری که از جنگ میان دو مسلمان، خدا و رسولش خشنود می شوند؟!»
ام ربیع از این پرسش جا خورد. پرسید:
« تو در یاری حسین بن علی تردید داری؟»
« هرگز، اما به خشنودی خداوند در جنگ با یزید هم یقین ندارم.»
نگاه مادر از تعجب به نگرانی تبدیل شد. ربیع تاب چهره ی در هم مادر را نداشت. یکباره از جا بلند شد و گفت:
« اگر در جنگ میان اهل کوفه و شام، مشرکان بهره اش را ببرند و بر سرزمین مسلمانان مسلط شوند، نه حرمت کتاب خدا را نگه می دارند و نه سنت رسولش را، و نه حتی خاندان رسول خدا را...»
ام ربیع با خشم پاسخ داد:
« این سخن عبداللّٰه بن نمیر است نه پسر عباس!»
ربیع آرام گفت:
« این سخن عبداللّٰه است که سال هاست در غربت با جان خویش کلام خدا و سنت رسولش را پاس می دارد؛ و اکنون بیش تر از من حق دارد نگران دین خدا باشد.»
بعد برگشت و دو زانو در مقابل مادر نشست و گفت:
« چه می شد، اگر حسین بن علی خود به شام می رفت و با یزید گفتگو می کرد، تا این گونه مسلمانان پراکنده نشوند.»
ام ربیع گفت:« خدایا به تو پناه می برم!»
و به تندی برخاست و از اتاق بیرون رفت. جلو در یک لحظه ایستاد و رو به ربیع کرد. گفت:
« آیا عبداللّٰه چیزی را می داند که امام نمی داند؟!»
و بیرون رفت. ربیع دوباره در تردید به سخن مادر می اندیشید. کلافه نشست.
#نامیرا
#رمان_مذهبی
#امام_حسین_علیه_السلام
#مردم_کوفه
#صادق_کرمیار
#اهل_کتاب بمانیم
امروزه کتاب های زیادی پیرامون چگونگی دستیابی به #علم_بومی نوشته شده است، اما یقیناً یکی از بهترین و جذاب ترین آن ها، کتاب نشت نشای #رضا_امیرخانی است. آقای امیرخانی، پس از مدتی تحصیل در یکی از دانشگاه های ایالات متحده و پس از بازگشت به ایران، این کتاب را با رویکرد ایجاد سوال و به مقایسه گذاشتن دانشگاه ها و دانشگاهیان ایران و آمریکا، نگاشته است و سعی در آفریدن اثری ماندگار را داشته است و به نظر می رسد که تا حد قابل توجهی به هدف خویش رسیده است.
یکی از دوستان بزرگوارم می گفت:« شاید لازم باشد که هر دانشجویی، در ابتدای هر ترم، یک مرتبه این کتاب را بخواند تا شاید وظیفه اصلی خویش و راه رسیدن به #تولید_علم_اسلامی و #بومی را از خاطر نبرد.»
#نشت_نشا
#مقاله_بلند_انتقادی
#علم_بومی
#تولید_علم_اسلامی
#رضا_امیرخانی
#اهل_کتاب بمانیم
زندگی و علم!
مقدار مجاز فاصله ی شهر تا دانش گاه چه قدر باید باشد؟
مرکز ایالت ماساچوست امریکا، بوستون است. شهر ام. ای. تی، شهر هاروارد، شهر کمبریج... شهر فاین آرت، شهر موزه ی هنر های مدرن... شهر کافه های پر رونق، شهر کتاب خانه های عمومی شلوغ... شهر روشن فکران امریکا، شهر معروف ترین فستیوال های هنری... شهر به ترین شرکت های کامپیوتری، سیلیکون ولی (Silicon valley)...
روی پلاک های ماشین در تعریف ایالت ماساچوست نوشته اند، روح امریکا (The spirit of Massachusetts is the spirit of America)...
تابستان سال ۲۰۰۱ میلادی. شب بود و در محله ی هاروارد بودم. جایی با تابلو ی دانش گاه هاروارد رو به رو نشدم، اما کافه هایی دیدم به اسم هاروارد. بوتیک هایی به اسم هاروارد. متعجب جلو تر رفتم. ساختمان هایی با معماری فوق العاده قدیمی. اما هیچ نشانی از دانش گاه نبود. ساعت از ده شب گذشته بود، اما خیابان ها هم چنان شلوغ بود. مملو از جوان. جوان هایی که دور میز های کافه های خیابانی نشسته بودند و گپ می زدند. دانش جو هایی که کف پیاده رو ولو شده بودند و زیر نور چراغ خیابان تکالیفشان را می نوشتند. پسرکی که گیتارش را به دست گرفته بود و در ایوان خانه اش که مشرف به خیابان بود، آواز می خواند و ساز می زد... و من متعجب نگاه می کردم که پس کجاست آن دانشگاه عظیم و قدیمی. آن #مهد_علوم_انسانی ینگه دنیا... عاقبت دل به دریا زدم و از جوانی که از کافه بیرون می آمد، پرسیدم، این دانش گاه هاروارد کجاست؟ خندید و گفت، همین جا که ایستاده ای! طبقه بالای کافه را نشان داد؛ آپارتمانی که چراغ هایش روشن بود. گفت این کلاس فلسفه ی پرفسور مک آرتور است که با رضایت استاد و دانش جو این ساعت شب برگزار می شود. آن جوان که تازه هم صحبت گیر آورده بود، تا بعد از نیمه شب دانش گاه را به من نشان می داد... آن در را نگاه کن کنار سالن بیلیارد، آن دفتر دانش کده ی منطق است. طبقه ی بالای آن رستوران، دانش کده ی جامعه شناسی است. دیوار به دیوار فروش گاه لوازم التحریر، کتاب خانه ی عمومی است. پرفسور فلانی در این خانه زنده گی می کند. پرفسور بهمانی که حتما اسمش را شنیده ای، هم سایه ی من است...
گفت و گفت و گفت و من چارشاخ مانده بودم که این چه هارواردی است...
هاروارد یک دانش گاه نیست. یک محله است. با همه ی مشخصات یک محله. از کفاشی تا قصابی تا کلاس درس. از روزنامه فروشی تا مغازه فروش نوشت افزار تا کتاب خانه ی عمومی. از #گدا تا راننده تاکسی تا استاد دانش گاه... و تازه اگر هاروارد محله است، برکلی در شمال سان فرانسیسکو شهر است!
#نشت_نشا
#مقاله_بلند_انتقادی
#علم_بومی
#تولید_علم_اسلامی
#رضا_امیرخانی
#اهل_کتاب بمانیم
معرفی کتاب امروز، اختصاص به یکی از کتاب های حاجی پناهیان دارد. #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم را بخوانید و با زبان شیوا و عارفانه حاجی پناهیان، برخی از اسرار نماز را کشف، فهم و عمل کنید. کتاب جالبی است، خصوصاً زمانی که حاجی شروع به سوال پرسیدن از خداوند متعال، پیرامون نماز می کند.
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#مذهبی
#علی_رضا_پناهیان
#اهل_کتاب_بمانیم
ادب آموزی؛ از اسرار وجوب #نماز
سرّ اینکه خداوند همه ی ما را به #نماز امر کرده و این عملیات تکراری را بر ما واجب نموده، چیست؟ یکی از اسرارش رعایت ادب در مقابل پروردگار است. بر اساس بسیاری از روایات- که به برخی از آنها اشاره شد- خداوند متعال می خواهد بندگانش مودبانه #نماز بخوانند.
#نماز خواندن، رسیدگی به واجبات نماز است. #نماز خوب خواندن یعنی اینکه واجبات #نماز را بپذیرم، و به آن گردن بنهم. واجبات #نماز طوری قرار داده شده اند که معمولا برای انسان خسته کننده هستند. قسمت های واجب #نماز به گونه ای است که بعد از چند روز،#نماز برای آدم تکراری می شود. کافی است همین را بپذیریم. و این پذیرش را در چهره و رفتار خودمان نشان دهیم.
به خدا نگوییم« خدایا، #نماز برای ما تکراری و ملال آور شده است» به خدا نگوییم که« عبادت دیگری به ما پیشنهاد بده تا برایمان جذاب تر باشد و ما با لذت عبادت کنیم!» به این فکر کنیم که چرا خدا #نماز را تا این اندازه تکراری، با یک روال ثابت ، به سوی یک #قبله ثابت، و یک سری #اذکار ثابت برای ما قرار داده است؟
در خانهٔ خدا بایستیم و بگوییم، خدایا! می خواهی #نماز برای ما تازگی نداشته باشد؟ پس می خواهی برای ما چه خاصیتی داشته باشد؟ همان را به ما بده! #نماز یک عمل جدید نیست که از بابت جدید بودنش برای ما لذت بخش باشد، عملیات #نماز از بس که تکراری است، لذتش از بین می رود.
این یعنی تو خواسته ای ما عملی را انجام دهیم که به خاطر جدید و تازه بودنش برای ما لذت و حلاوت نداشته باشد؟ پس اگر این را ندارد، برای ما چه دارد؟ همان را به من بده.
#نماز یک عبادت مودبانه است و همان طور که بیان شد؛ #نماز در قدم اول رعایت ادب است نه ابراز محبت به پروردگار عالم. ما خدا را دوست داریم. اما این دوستی ما را وادار نمی کند که روزی پنج بار #نماز بخوانیم. ما غالبا نمی توانیم سر #نماز با خدا عشق بازی کنیم. #نماز خیلی سریع ما را خسته می کند. حتی بعضی وقت ها موقع #اذان حالمان گرفته می شود و حوصله نداریم سراغ #نماز برویم.
پس خدایی که می داند ما اکثرا با #نماز رابطه قشنگی نداریم، چرا آن را برای ما واجب کرده؟ آیا بهتر نیست خدا صبر کند تا ما عاشق و عارف شویم، آنگاه برویم #نماز بخوانیم؟
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#مذهبی
#علی_رضا_پناهیان
#اهل_کتاب بمانیم
کمی هم #شعر بخوانیم....
اشعار این هفته از مجموعه رباعی #میلاد_عرفان_پور انتخاب شده است که در کتاب #راهبندان منتشر شده است.
رباعي اول
دیگر جانم به جست و جویت نرود
دیگر دلِ من تشنه به سویت نرود
کم بارانی! همان نباری بهتر
ای ابر برو که آبرویت نرود
رباعي دوم
ای در خور و خواب مانده دنیای شما
ای بستر عافیت مهیّای شما
آلودگی شهر فقط ذره ای از
آلودگی هوای دل های شما
رباعي سوم
تو مثل بهار، مثل باران خوبی
چون جان می خواهمت که چون جان خوبی
خوبان همه عیب های پنهان دارند
غیر از تو که آشکار و پنهان خوبی
رباعي چهارم
فریاد بزن ساعت خاموشی را
از هوش برو محشر بی هوشی را
از یاد تو را می برد آخر دنیا
بسپار به خاطر این فراموشی را
#راهبندان
#رباعیات
#میلاد_عرفان_پور
#اهل_کتاب بمانیم