#شازده_کوچولو، نخستین بار سال ۱۹۴۳ در نیویورک منتشر شد و با ترجمه به بیش از ۳۰۰ زبان دنیا، به عنوان یکی از محبوب ترین کتاب های تاریخ محسوب می شود. در این کتاب، #اگزوپهری با ارائه ی تصویری کودکانه، به بیان و شرح فلسفه خود از دوست داشتن، عشق و هستی می پردازد. #اگزوپهری با خلق پسرکی از اخترک ب ۶۱۲، در مقام پرسشگر، به بسیاری از سوالات کودکان و نوجوانان پاسخ می دهد. مسافر کوچولو از ستاره و گل سرخی که دارد صحبت می کند و این که چقدر این گل را دوست دارد.
اخیرا نیز انیمیشنی با همین نام و با بن مایه ای که از این کتاب گرفته بود، ساخته شده و به نقد دنیای مدرن و نظم صنعتی و مادی گرایانه امروز جهان پرداخته است. در نگاه اول، #شازده_کوچولو کتابی ساده به نظر می رسد، اما هر چه بیشتر پیرامون اندیشه ای که این متن را نگاشته است به تفکر و تحلیل و تحقیق می پردازیم، نکات فلسفی و افق هایی تازه در آن نمایان می شود.
#شازده_کوچولو
#رمان_نوجوان
#ادبیات_فرانسه
#آنتوان_دوسنت_اگزوپهری
#احمد_شاملو
#اهل_کتاب بمانیم
اخترک دوم، مسکن آدم خودپسندی بود.
خودپسند چشمش که به شازده کوچولو افتاد از همان دور داد زد:_ به به! این هم یک ستایشگر که دارد می آید مرا ببیند!
آخر برای خودپسند ها دیگران فقط یک مشت ستایشگرند.
شازده کوچولو گفت:_ سلام! چه کلاه عجیب غریبی سرتان گذاشته اید!
خودپسند جواب داد:_ مال اظهار تشکر است. منظورم موقعی است که هلهله ی ستایشگر هایم بلند می شود. گیرم متاسفانه تنابنده یی گذارش به این طرف ها نمی افتد.
شازده کوچولو که چیزی حالیش نشده بود گفت:_ چی؟
خودپسند گفت:_ دست هایت را بزن به همدیگر.
شازده کوچولو دست زد و خودپسند کلاهش را برداشت و متواضعانه از او تشکر کرد.
شازده کوچولو با خودش گفت:« دیدن این، تفریحش خیلی بیشتر از دیدن پادشاه است.» و دوباره بنا کرد دست زدن و خودپسند با برداشتن کلاه بنا کرد تشکر کردن.
پس از پنج دقیقه یی شازده کوچولو که از بازی یکنواخت خسته شده بود پرسید:
_ چه کار باید کرد که کلاه از سرت بیفتد؟
اما خودپسند حرفش را نشنید. آخر آن ها جز ستایش خودشان چیزی را نمی شنوند.
از شازده کوچولو پرسید:_ تو راستی راستی به من با چشم ستایش و تحسین نگاه می کنی؟
_ ستایش و تحسین یعنی چه؟
_ یعنی قبول این که من خوش قیافه ترین و خوشپوش ترین و ثروتمند ترین و باهوش ترین مرد این اخترکم.
_ آخر روی این اخترک که فقط خودتی و کلاهت.
_ با وجود این ستایشم کن. این لطف را در حق من بکن.
شازده کوچولو نیمچه شانه یی بالا انداخت و گفت:_ خب، ستایشت کردم. اما آخر واقعا چیِ این برایت جالب است؟
شازده کوچولو به راه افتاد و همان طور که می رفت تو دلش می گفت:_ این آدم بزرگ ها راستی راستی چه قدر عجیبند!
#شازده_کوچولو
#رمان_نوجوان
#ادبیات_فرانسه
#آنتوان_دوسنت_اگزوپهری
#احمد_شاملو
#اهل_کتاب بمانیم