eitaa logo
اهل کتاب
135 دنبال‌کننده
152 عکس
1 ویدیو
4 فایل
اهل کتاب صادق معرفی کتاب و ترویج فرهنگ مطالعه و تفکر «هرکس‌باکتاب‌ها‌آرام‌گیرد هیچ‌آرامشی‌راازدست‌نداده‌است....» #امام‌علی‌؏ ارتباط با مدیر @ibrahimshojaat صفحه‌ی اینستاگرام: Instagram.com/ahleketab
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی‌دانم چند دقیقه با تو بودم. زمان برایم کوتاه گذشت. پرچم را باز کرده و در هوا تکانش دادند. بوی نویی پارچه وحشیانه بینی‌ام را چنگ زد و رویای آغوشت زیر پرچم سه رنگی که رویت کشیدند تا ابد جا ماند. من ماندم و دنیای بعد از تو... آدم‌های بعد از تو که خیلی‌شان با من خوب تا نکردند. همه چیز برای تو تمام شده بود، اما از همان لحظه جنگ نابرابر برای من شروع شد. درِ آمبولانس را باز کردند. به ثانیه‌ای پلاکاردی را روی تابوتت چسباندند و دور شدی. من داخل ماندم و در آمبولانس بسته شد. میان اشک‌هایم فقط توانستم نوشته‌ روی پلاکارد را کج و معوج بخوانم: "دانشجوی شهید"‌. بینی‌ام را محکم بالا کشیدم. اشک‌هایم را پاک کردم. صدایم را بلند کردم و بر سر یکی از مسئولینی که همراهم بود کوبیدم. _دانشجوی شهید...؟! داریوش دانشمند بود! برخلاف تصورم روحیه جنگجویی در من زنده‌تر می‌شد. باید نامت را زنده نگه می‌داشتم. باید همه این جوان باکلاس صورت سه تیغ کراواتی را می‌شناختند. تو سیزده سال سابقه کار در وزارت دفاع داشتی و کنار شهید علی‌محمدی و شهید شهریاری مشغول پروژه‌های هسته‌ای بودی. خانواده نوپای سه نفره‌مان یک سال تهدید و تعقیب و گریز را به جان خریده بود. برای پروژه حساسی که زیر دستت بود ممنوع الخروج شدی. می‌توانستی به راحتی استعفا بدهی، پروژه را رها کنی و بروی. مثل تمام آن‌هایی که بی‌صدا رفتند و آب هم از آب تکان نخورد. اما ماندی پای وطنت. پای اعتقادی که از پدر و مادرت در تو ریشه دوانده بود. تو قدردان بودی‌ قدردان لباس سبز سپاهی پدرت و لالایی دامنه‌ کوه‌های آبدانان. وقتی که پدرت نبود و سینه‌اش را جلوی دشمن سپر کرده بود. اما از همان روز بعد از تو آدم‌های قدرناشناس یکی یکی جلو می‌آمدند و نامردی می‌کردند. حرف‌های زیادی شنیدم. یکی می‌گفت اتفاقی و به اشتباه کشته شدی. چه اتفاق و اشتباهی که یک سال پشتش تهدید و ارعاب از جانب دشمن آرامش را از زندگی‌مان گرفته بود. در شهری که همه چیز آرام به نظر می‌رسید، من و تو تمرین فرار از ترور می‌کردیم. یکی دیگری می‌گفت که قتل ناموسی بوده و بابت این حرف‌های مفتش بارها و بارها من را بازجویی کردند. داریوش، این آدم‌های قدرناشناس پشت تیپ و ظاهرشان پنهان شده بودند. یکی یکی مرا می‌چزادند و من باید به همه می‌فهماندم که داریوش برای وطنش کشته شده است نه هیچ چیز دیگر. باید بهشان می‌فهماندم تیپ و ظاهر من و داریوش را به پای بی‌اعتقادی‌مان نگذارید. ما از کودکی قلب‌مان برای وطن تپیده است. بمانیم