📌#روایت_کرمان
حال و هوایی دیگر
🌿چفیه را روی صورتش انداخته بود و سینی خرما را گذاشته بود روی سرش.
چشمم که به او افتاد برای لحظه ای مسیر پیاده روی کربلا برایم تداعی شد، زل زدم به سمت گلدسته های مسجد که کنار قبر #حاج_قاسم بود، یاد حرم حضرت عباس افتادم...
✨کنار سینی خرما به هوای کربلا ایستادم دنبال شباهت هایی بودم بین اینجا و آنجا.
که همشهری اش جلو آمد گفت: ((حسن چفیه ات رو بردار... سرت رو بگیر بالا.))
خندید و گفت: ((امروز رو می خوام نامحرم نبینم و نامحرم هم من رو نبینه.))
🥀شهید حسن محمد آبادی
📝راوی:رحیمه ملازاده
https://eitaa.com/ahlghalam