حلیمه یعقوب ، زنی فقیر که کشورش را سرشار از ثروت کرد
ایشون « حلیمه یعقوب » هستند، جوانترین عضو یک خانواده 7 نفره از نژاد مالایی در سنگاپور که پدرش را در 8 سالگی از دست داده و پس از 10 سالگی به همراه مادرش که صاحب یک غرفه مواد غذایی بود کارهای خدماتی همچون شستن، تمیز کردن، پاک کردن میزها و ارائه خدمات به مشتریان را انجام میداده ، اما اکنون رییس جمهور سنگاپور است 👏
در زمان رییس جمهوری این خانوم ، درآمد سنگاپور به 2 تریلیون دلار افزایش یافت، گذرنامه سنگاپور قویترین گذرنامه در دنیا شد، بیکاری را به 1 درصد رساند، تمام مالیات ها را از محصولات سنگاپور حذف کرد، سنگاپور را به هشتمین کشور امن جهان تبدیل کرد!
@Vf_sisters_hj
8.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی ۳۹ میلیون آمریکایی در فقر مطلق!
۴۵ درصد مردم آمریکا به مسکن مناسب دسترسی ندارند
غرب غرب پرستان غرق در بحران #بیکاری #فقر #نژاد_پرستی .....
@AntiBBC
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرزتان را با اینها مشخص کنید!
تلاش دشمن و منافقان: تردیدافکنی و ترویج «ما نمیتوانیم» ؛ از صنعت هستهای تا جبههی مقاومت
رهبرانقلاب: با کسانیکه دشمن را تزئین میکنند با قوت و با صراحت حرف بزنید و مرز خود را مشخص کنید.
@AntiBBC
✨﷽✨
✅حضرت معصومه عليها السلام نمايى از حضرت زهرا عليها السلام
✍شباهتهاى متعددى را مى توان بين حضرت زهرا (س) و حضرت معصومه (س) بيان كرد كه همه، حكايت از شرافت ذاتى حضرت دارند. مرحوم آيه اللّه العظمى مرعشى نجفی قدس سره از پدر بزرگوار خود -آيه اللّه سيد محمود مرعشى- نقل مى كند كه او در نجف اشرف زندگى مى كرد و بسيار مشتاق بود به طريقى محل دفن جده اش حضرت زهرا عليها السلام را پيدا و زيارت كند.
براى اين مقصود ختم مجرّبى را -كه شامل چهل شب عبادت در حرم اميرالمؤمنين عليه السلام و امور ديگر بود- انجام داد تا شايد حضرت على عليه السلام او را به محلّ قبر شريف حضرت زهرا عليها السلام راهنمايى كند.
شب چهلم، بعد از انجام ختم و توسّل فراوان، به بستر خواب رفت. در عالم خواب به محضر امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام رسيد. امام به او فرمود: «عليك بكريمه اهل البيت- به زيارت كريمه اهل بيت عليهم السلام برو-» پدرم تصور كرده بود منظور امام، زيارت حضرت زهرا عليها السلام است لذا به امام عرض مى كند: قربانت گردم من نيز برنامه ختم را براى همين منظور انجام داده ام تا قبر آن حضرت را نشانم دهيد.
امام مى فرمايد: «منظور من قبر شريف حضرت معصومه عليها السلام در قم است. محلّ دفن حضرت زهرا از اسرار الهى است. طبق وصيت خانم بايد قبر مخفى بماند و من نمى توانم قبر حضرت فاطمه عليها السلام را بر خلاف وصيّت او معلوم كنم. به زيارت حضرت معصومه عليها السلام برو گويا به زيارت حضرت زهراعليها السلام رفته اى»
📚منبع: کريمه اهل بيت عليهم السلام، على اكبر مهدى پور، ص ۴۳
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
در #روز_دختر امسال جای محبت پدرانه حاج قاسم بین خانواده شهدا خالی است.. حاج قاسمی که خود هم منتقم خون شهدایمان بود هم پشت و پناه خانواده شهدا...
اما امسال..
«از طرف ملت ایران روز دختران حاج قاسم مبارک »
💥 @akhbarr_sepah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادای حق انگشتر حاج قاسم برای یک دختر شهید ، چی بود
@khameneei_ir
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 از کجا بفهمیم خدا هر امتحان رو با چه قصدی از ما میگیره؟
#تصویری
@Panahian_ir
🕌 نذر درحرم حضرت عبدالعظیم(ع)
فرزندم را در راه امام حسین(ع) تقدیم کنم!
http://T.me/salmanerey🇮🇷
🌹مادرشهید #مسلم:
....خیلی زود لایق مادری شدم. اما احساس می کردم،
بعداز۵۰ سال نذر و نیازخداداردبه من فرزندمیدهد.
قبل از تولد بچه ام،یم روز رفتم زیارت حرم حضرت عبدالعظیم (ع)
به ضریح که رسیدم،دستهایم را کره زدن وهمانجا«نذرکردم»:
اگر خدا به من پسری داد،اورا در«دستگاه امام حسین(ع)»تربیت ودرراه او تقدیم کنم.
آن زمان خبری ازجنگ نبود.بعدهابه خودم گفتم:
«چرا این #نذر راکردم؟ مگر دوباره واقعه #کربلا اتفاق می افتد؟»
بخاطر همین اسم پسرم را «مسلم» گذاشتم.
مسلم مادر! مسلم مظلوم من! مسلم باحیای من!
🌹 سنی نداشتم و کم تجربه بودم،اما می خواستم از همان ابتدا مسلم را جوری خاص #تربیت کنم. در دوران بارداری وشیردهی،
بجز غذای خانه وغذاهای #نذری،غذای دیگری نمی خوردم.
خیلی به «لقمه #حلال» حساس بودم.
فقط برای «کارهای ضروری» ازخانه بیرون می رفتم.
🌹بعداز «مسلم» صاحب پنج فرزند دیگر هم شدم،اما حساسیتم برای #تربیت مسلم،چندبرابر بقیه بود.اوهم بابقیه فرق داشت.
بالیدنش ورشدش همه خاص بود.به قدوبالایش که نگاه می کردم،حظ می کردم.
این مسلم من است. مسلم زیبای من! پسررشیدمن!
🌹مسلم پنج سالش بود که #خواب دیدم اسب زیبایی جلوی خانه ما آمدومسلم سوار آن شد.یک دفعه اسب تاخت و مسلم روی زمین افتاد. #چادرم را دورکمرم پیچیدم ودرحالی که فریاد می زدم،خودم را به مسلم رساندم.دیدم دستهایش سوخته.جیغ کشیدم.محمدآقا همسرم، ازخواب بیدارم کرد ولیوانی آب به دستم داد.رفتم بالای سرمسلم،خواب بود.دستهای کوچکش رابوسیدم وروی چشمهایم گذاشتم.
🌹گاهی از مدرسه که به خانه برمی گشت،«کفش و لباس» نداشت.یکباررفتم مدرسه وگفتم: «چرابچه من اینطوری به خانه برمی گردد؟»
وقتی آمدداخل دفتر مدرسه ومرا دید،رنگش پریدوگفت:
«مامان! توکه آبروی منو بردی! من خودم وسایلم رابه بقیه که ندارند،می بخشم.»
حتی مدیرمدرسه هم اشک در چشمانش جمع شد،چه برسد به من که مادر بودم. مادرمسلم!
🌹روز اعزام ازمن خواست که در خانه بااوخداحافظی کنم،تامبادارزمنده هایی که «مادرندارند» دلشان بشکند.قبول کردم،اما دلم طاقت نیاورد. #چادرم را سرم کردم ودنبالش راه افتادم.
مرتب برمی گشت وبه در ودیوارمحله نگاه می کرد.انگاری که بخواهد برای آخرین بار خداحافظی کند.به دیوارتکیه دادم و #چادرم را روی چشمهایم گرفتن.
یک دفعه دلم برایش تنگ شد.خیلی دلم برایش تنگ شد.
🌹پیکرش را که آوردند،صورتش قابل شناسایی نبود!پدرش گفت:
«این پسرمانیست.» گفتند:«مادرش بیاید ،اوحتما می شناسدش.»
سه خال روی گردنش داشت ومهمترآنکه «دستهایش سوخته بود!» خوابم همانجا تعبیرشد.رو به پدرش گفتم: «این شهید،مسلم ماست!»
و #چادرم را روی چشمهایم گرفتم.
📚 کوچه باران- امیراسماعیلی-انتشارات پرنده- ص۳۳،۳۵
#مصاحبه با خانواده های معظم شهدا