هدایت شده از مبصر
🔺 فلسفه نذری دادن چیه؟🍲🍵🍶 چرا بیشتر توی #محرم و #صفر، #نذری و #اطعام میدهیم؟ 👆👆
از داغ یک جگرگوشه... از داغ #تشنگی و #گرسنگی چند #کودک اسیر...
🔹 سلام خدا بر یتیمان #کربلا.. سلام خدا بر اسرای نینوا.. سلام خدا بر #عترت پیامبر(ص)...
#گرسنگی #مهربانی #انسانیت #حضرت_رقیه (س) #کودک #کودکان #شیعه #اسلام
🇮🇷 t.me/MobserChannel
🇮🇷 eitaa.com/Mobser
هدایت شده از انگشتر و حرز امام جواد اسرارالشفاء
#احکام #عزاداری
💠سوال : با توجه به اطعامهایی که در #ایام_محرم داده میشود و انسان به حلال بودن آنها یقین ندارد، آیا خوردن آنها اشکال دارد؟ لطفا هم از نظر فقهی و هم از نظر اخلاقی پاسخ فرمایید. اگر #نذری کسی که خمس نمیدهد را بخوریم چطور؟
✅جواب: در مواردی که انسان غذایی را که یقین ندارد به حرام بودنش، مثلا اطعام میکنند عزاداران را یا غذایی آماده کرده اند در این ایام و برای شما میآورند یا فردی نذری میدهد و شما یقین دارید که خمس نمیدهد، به نظر حضرت آقا خوردن آن غذا، چون یقین به حرام بودن یا مخلوط به حرام بودن آن ندارید، یعنی یقین ندارید این غذا حرام است، یقین ندارید که متعلق خمس است، خوردنش اشکال ندارد. اما از نظر اخلاقی چون پرسیدند بعضیها میگویند اگر پول خمس در آن باشد ممکن است اثر وضعی داشته باشد. اگر بتوانید احتیاط کنید خوب است؛ به این معنا که اگر تبعات سویی ندارد نخورید، قبول نکنید، یا اینکه اگر مثلا متعلق خمس است - نه به این معنا که حتما متعلق خمس است یعنی شبهه دارید خودتان خمسش را بپردازید یا اگر موردی هست که ممکن است از باب شبهه حرام شک داشته باشید، یعنی مثلا مال مردم باشد، به عنوان رد مظالم بپردازید؛ گرچه واجب نیست. در حکم اولی که گفتیم شما یقین ندارید غذا از حرام است یا مخلوط به حرام است، خوردنش اشکالی ندارد. بنابراین در مجالس عزا که شرکت میکنید و طعام برای شما میآورند و امثال اینها، خوردنش اشکال ندارد، از نظر فقهی حرام نیست. اما اگر کسی بخواهد - خلاصه به قول معروف جز اولیای الهی باشد - پرهیز بیشتری داشته باشد احتیاط خوب است.
@Esteftaate_rahbar کانال استفتائات رهبر
هدایت شده از انگشتر و حرز امام جواد اسرارالشفاء
#احکام #عزاداری
💠سوال: آیا می شود کسی که روز #اربعین #نذری دارد آن را روز قبل اربعین انجام دهد؟
✅جواب: اگر #صیغه مخصوص نذر را ـ که در رسالههای عملیه ذکر شده است ـ نخوانده، عمل به آن لازم نیست و میتواند تغییر دهد، ولی اگر با لفظ مخصوص خوانده شده و مربوط به روزهای معینی بوده، باید بر طبق آن عمل کند.
🏴 #ماه_محرم
@Esteftaate_rahbar کانال استفتائات رهبر
🕌 نذر درحرم حضرت عبدالعظیم(ع)
فرزندم را در راه امام حسین(ع) تقدیم کنم!
http://T.me/salmanerey🇮🇷
🌹مادرشهید #مسلم:
....خیلی زود لایق مادری شدم. اما احساس می کردم،
بعداز۵۰ سال نذر و نیازخداداردبه من فرزندمیدهد.
قبل از تولد بچه ام،یم روز رفتم زیارت حرم حضرت عبدالعظیم (ع)
به ضریح که رسیدم،دستهایم را کره زدن وهمانجا«نذرکردم»:
اگر خدا به من پسری داد،اورا در«دستگاه امام حسین(ع)»تربیت ودرراه او تقدیم کنم.
آن زمان خبری ازجنگ نبود.بعدهابه خودم گفتم:
«چرا این #نذر راکردم؟ مگر دوباره واقعه #کربلا اتفاق می افتد؟»
بخاطر همین اسم پسرم را «مسلم» گذاشتم.
مسلم مادر! مسلم مظلوم من! مسلم باحیای من!
🌹 سنی نداشتم و کم تجربه بودم،اما می خواستم از همان ابتدا مسلم را جوری خاص #تربیت کنم. در دوران بارداری وشیردهی،
بجز غذای خانه وغذاهای #نذری،غذای دیگری نمی خوردم.
خیلی به «لقمه #حلال» حساس بودم.
فقط برای «کارهای ضروری» ازخانه بیرون می رفتم.
🌹بعداز «مسلم» صاحب پنج فرزند دیگر هم شدم،اما حساسیتم برای #تربیت مسلم،چندبرابر بقیه بود.اوهم بابقیه فرق داشت.
بالیدنش ورشدش همه خاص بود.به قدوبالایش که نگاه می کردم،حظ می کردم.
این مسلم من است. مسلم زیبای من! پسررشیدمن!
🌹مسلم پنج سالش بود که #خواب دیدم اسب زیبایی جلوی خانه ما آمدومسلم سوار آن شد.یک دفعه اسب تاخت و مسلم روی زمین افتاد. #چادرم را دورکمرم پیچیدم ودرحالی که فریاد می زدم،خودم را به مسلم رساندم.دیدم دستهایش سوخته.جیغ کشیدم.محمدآقا همسرم، ازخواب بیدارم کرد ولیوانی آب به دستم داد.رفتم بالای سرمسلم،خواب بود.دستهای کوچکش رابوسیدم وروی چشمهایم گذاشتم.
🌹گاهی از مدرسه که به خانه برمی گشت،«کفش و لباس» نداشت.یکباررفتم مدرسه وگفتم: «چرابچه من اینطوری به خانه برمی گردد؟»
وقتی آمدداخل دفتر مدرسه ومرا دید،رنگش پریدوگفت:
«مامان! توکه آبروی منو بردی! من خودم وسایلم رابه بقیه که ندارند،می بخشم.»
حتی مدیرمدرسه هم اشک در چشمانش جمع شد،چه برسد به من که مادر بودم. مادرمسلم!
🌹روز اعزام ازمن خواست که در خانه بااوخداحافظی کنم،تامبادارزمنده هایی که «مادرندارند» دلشان بشکند.قبول کردم،اما دلم طاقت نیاورد. #چادرم را سرم کردم ودنبالش راه افتادم.
مرتب برمی گشت وبه در ودیوارمحله نگاه می کرد.انگاری که بخواهد برای آخرین بار خداحافظی کند.به دیوارتکیه دادم و #چادرم را روی چشمهایم گرفتن.
یک دفعه دلم برایش تنگ شد.خیلی دلم برایش تنگ شد.
🌹پیکرش را که آوردند،صورتش قابل شناسایی نبود!پدرش گفت:
«این پسرمانیست.» گفتند:«مادرش بیاید ،اوحتما می شناسدش.»
سه خال روی گردنش داشت ومهمترآنکه «دستهایش سوخته بود!» خوابم همانجا تعبیرشد.رو به پدرش گفتم: «این شهید،مسلم ماست!»
و #چادرم را روی چشمهایم گرفتم.
📚 کوچه باران- امیراسماعیلی-انتشارات پرنده- ص۳۳،۳۵
#مصاحبه با خانواده های معظم شهدا