eitaa logo
اهل کربلا باشید
271 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
291 فایل
امام به ما آموخت انتظار در مبارزه است.
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ مولایت به خود وفا کرد! http://T.me/salmanerey🏴 🟣 اهمیت حق الناس وحقوق جامعه ✍ ابوبصیر می گوید: 🔺همسایه ای داشتم که به سبب پیروی از سلطان به رسیده بود و آن را وسیله ای برای خود قرار داده بود و گروه هایی را جمع می کرد و می خورد و مرا می کرد. چند بار شکایتش را نزد خودش بردم اما دست بر نداشت و چون پافشاری کردم 🔺گفت: ای مرد! من مردی گرفتارم و تو مردی اهل بخششی، اگر مرا به مولای خود معرفی کنی امیدوارم که خدا مرا بوسیله تو دهد. سخن او به دلم نشست وقتی به محضر امام صادق علیه السلام رسیدم حال او را برای آن حضرت بیان کردم. 💚فرمود: وقتی به کوفه برگشتی آن مرد به سراغ تو خواهد آمد، به او بگو: جعفر بن محمد می گوید: تو آنچه را که انجام می دهی کن، من هم بهشت را نزد خدا برای تو می کنم. وقتی به کوفه برگشتم آن مرد هم از جمله کسانی بود که نزد من آمد، او را نگه داشتم تا همه رفتند و منزلم خالی شد. 🔺پس گفتم: ای مرد! همانا تو را نزد امام صادق علیه السلام یاد کردم، ایشان فرمود: او را سلام برسان و به او بگو: اگر آنچه را که انجام می دهد کند، نزد خدا بهشت را برایش تضمین می کنم. پس به گریه افتاد سپس گفت: تو را به خدا آیا جعفر (بن محمد) این مطلب را به تو گفت؟! 🔺سوگند یاد کردم که آنچه را که گفتم آن حضرت فرمود. 🔺 پس گفت: همین مرا است و گذشت. تا اینکه بعد از گذشت روزگاری نزد من آمد و مرا صدا زد، ناگهان دیدم پشت در خانه اش است، 🔺گفت: ای ابابصیر! چیزی در خانه ام نبود، مگر آنکه آن را بیرون ریختم و اینک اینگونه ام که می بینی؛ پس من نزد برادرانم رفتم و چیزی که او را برای او جمع کردم. 🔺سپس روزهای کمی گذشت تا کسی را نزد من فرستاد که همانا من بیمارم، نزد من بیا. پس برای اینکه او را معالجه کنم نزد او رفت و آمد می کردم تا اینکه وقت او فرا رسید. 🔺نزد او نشسته بودم که در حال جان دادن بود، پس بیهوش شد سپس به هوش آمد و گفت: ای ابابصیر! مولای تو به خود وفا کرد، سپس از دنیا رفت. 🔺 گذشت تا اینکه در ایام نزد امام صادق علیه السلام اذن ورود خواستم. در ابتدای ورودم به داخل اطاق در حالیکه یکی از دو پایم در صحن خانه و پای دیگرم در دالان اطاق بود، 💚آن حضرت فرمودند: ای ابابصیر! ما به ای که به دوستت داده بودیم، وفا کردیم. ✍علی بن حمزه گوید: دوستی داشتم که از کاتبان دستگاه بنی امیه بود. پس به من گفت: از حضرت صادق علیه السلام برای من اجازه بگیر. 🔺من برای او اجازه ملاقات خواستم، 💚حضرت اجازه دادند. 🔺وی پس از ورود سلام کرد و نشست و سپس گفت: فدایت شوم!من در دیوان این قوم (بنی امیه) هستم و از مال و منال آنها به فراوانی رسیده ام و که به این مال تعلق می گیرد، نپرداخته ام. 💚امام صادق علیه السلام فرمود: اگر بنی امیه کسی را نمی یافتند که برای آنها بنویسد و خراج و مالیات بگیرد و از آنها دفاع کند و در جماعتشان حاضر شود، هرگز «حق ما را سلب نمی کردند» و اگر مردم آنها را و آنچه در اختیار آنهاست، ترک❌ می کردند، آنها جز آنچه که در دست داشتند، چیزی نمی یافتند. 🔺 پس آن جوان گفت: فدایت شوم! آیا برای من راه نجاتی هست؟ 💚حضرت فرمود: اگر بگویم انجام می دهی؟ 🔺 گفت: آری انجام می دهم. 💚حضرت فرمود: پس آنچه از دستگاه آنان به دست آورده ای، کن، به هر یک از صاحبان اموال شده که آنها را می شناسی، را باز گردان و اگر نمی شناسی، از جانب آنها بده و من در پیشگاه خدای عزوجل بهشت را برایت می کنم. آن جوان پس از سکوتی طولانی به آن حضرت گفت: 🔺فدایت شوم، انجام می دهم. 🔺راوی گوید: آنگاه جوان همراه ما به کوفه بازگشت و از تمام آنچه روی زمین داشت حتی لباسهایی که بر تنش بود، دست شست. 🟣 پس مالی را به او دادم و برایش لباسی خریدم و نفقه ای برایش فرستادم. چند ماهی نگذشت که آن جوان مریض شد و ما به عیادتش می رفتیم. روزی بر او وارد شدم که در حال بود، چشمانش را گشود و به من گفت: ای علی! سوگند به خدا که تو به وعده ای که به من داده بود وفا کرد و سپس مرد! و ما متولی کفن و دفن او شدیم. وقتی به حضور حضرت صادق علیه السلام رسیدم. ایشان چون به من نظر کرد فرمود: 💚ای علی! سوگند به خدا ما به وعده ای که به دوستت دادیم وفا کردیم. -گفتم: به خدا سوگند راست می گویی، فدایت شوم. سوگند به خدا او هنگام مرگش همین را به من گفت. 📚المحجة البیضاء، ج۴، ص۲۶۳-وسایل الشیعه، ج۱۲، ص۱۴۵