هدایت شده از ۱۱
📌تیتر عجیب همشهری آنلاین، رسانهی شهرداری
🔹نتیجه باقی ماندن تفاله های دولت سابق در کار
💤 آقای زاکانی! تعارف را کنار بگذارید!
▫️ فرض میکنیم تنظیم کننده از نظر مراجع تقلید درباره از دست دادن شرایط مرجعیت درباره ایشان بی خبر است.
🔹 از چه زمانی دفتر یک مرجع تقلید میت اطلاعیه می دهد که فطریه چقدر است؟ آنهم اینطور؟
🤔 آخر مبلغ فطریه چقدر شد؟! هدف از نشر چه بود؟
هدایت شده از دفتر ارتباطات فرهنگی
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت صد و پنجم
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/736
فصل نهم
من، مهتاب، مین(۱۵)
علیآقا بلافاصله به اطلاعات عملیات برگشت بود؛
گفت: "باید هر طور شده، پیکر حاج رضا مستجیری را هم پیدا کنیم."
خودش جلو افتاد
چند تیم را در چند مسیر سازماندهی کرد
به حالت دشتبان تا آنجا که ممکن بود جلو رفتیم
هیچ ردی از حاج رضا نیافتیم
بعد از مدتی فهمیدیم که آنها به کمین ضد انقلاب داخلی و ستون پنجم افتادهاند
بعد از مدتی به ما گفتند که دوباره روی ارتفاع گلمزرد کار کنیم
آقای کوهستانی هم از اطلاعات قرارگاه با ما همراه شد
تا زیر ارتفاع عراقیها رفتیم
وضعیت سنگرها، میدان مین و سایر ویژگیهای خط عراق را روی کاغذ نوشتیم
نماز ظهر را خواندیم
نان خشک و کنسرو ماهی را روی یک تکه پلاستیک آماده کردیم
داشتیم میخوردیم که صدای هلیکوپتر آمد
چشممان به آسمان بود
روی هلیکوپتر خیره ماندیم
نزدیک و نزدیک تر شد
تا جایی که دقیق بالای سر ما قرار گرفت
چرخش پروانههای هلیکوپتر گرد و خاکی ساخت که فکر کردیم پایین می آید
در اوج ناامیدی ما، دوباره بالا کشید و در ۲۰ متری بالای سر ما ایستاد
داخل هلیکوپتر یک ژنرال عراقی در کنار خلبان به خوبی دیده میشد
دستهای همه ما روی ماشه بود
نباید تا آنها عکس العمل نشان میدادند، شلیک میکردیم
نه جلو میرفت و نه عقب
مثل اجل معلق بالای سرمان بود
ناگهان صدای دیگری آمد
یک هلیکوپتر توپدار از دوردست به سمت هلیکوپتر فرماندهی نزدیک شد
کمی عقب تر، بالای آسمان ایستاد
منتظر بودیم که یک راکت به سمت ما بیاید
چشمانمان به سمت کابین خلبان بود و دستهایمان روی ماشه که هلیکوپتر ژنرال بالا رفت و چرخید و برگشت
هلیکوپتر توپدار هم پشت سر او از منطقه خارج شد
نفس راحتی کشیدیم و با دست پر برگشتیم
سربلند و خوشحال به علیآقا گزارش دادیم
علی محمدی نشسته بود و چیزی مینوشت
گفتم حتماً گزارش شناسایی مینویسند
همینطور که در حال نوشتن بود، خوابش برد
نزدیک شدم
کاغذ را برداشتم
وصیتنامه بود
کلماتش مثل نماز و دعا بود
وقتی میخواندم، حظ معنوی قرائت قران و گریههای شبانه او را در لابلای کلماتش حس میکردم
چشم باز کرد
کاغذ را انداختم روی سینهاش و عقب کشیدم
طوری که نفهمید وصیت نامه را خواندهام
پرسیدم: "چه مینوشتی!؟"
یقین داشتم که دروغ نمیگوید
لبخند زنان گفت: "نامهای خطاب به خانوادهام!"
◀️ ادامه دارد ...
هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوشلفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308
💯درڪ مفهومی سوره ی مبارکه فیل
💯تثبیت و شناسایی رنگها
💯تقویت مچ دست
💯شادی و جذابیت و تنوع
🌹#کاردستیفیل🐘باسیدیباطله
👈آینده را از مسجد بسازیم👉
💫 شڪوفه های مهدوی امین 💫
#شیفت_صبح
🌸🍃بهار۱۴۰۱🌸🍃
🍃@ahlolmasjed🍃