eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
379 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
488 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اینجا ایران است جایی که پرستاران بیمارستان امام صادق (ع) شهر دلیجان در استان مرکزی درحال اصلاح صورت پیرمرد کرونایی در شبِ سال تحویلن.. اینا رو مقایسه کنید با کشورهای مثلا متمدن که ادعای عدالت اجتماعی دارن اما بیمارای مسن‌شونو رهاکردن بمیرن تا به بیمارای جوونتر بهتر رسیدگی کنن
سلام علیکم 📌مهم مهم لطفا اگر با خانواده های دانش آموزان پایه نهم مدرسه خانم ثقفی ۲ که اسامیشان درذیل آمده است ارتباط دارید اطلاع بدید که حتما وارد کانال آموزشگاه خانم ثقفی بشن تا فرزندانشان از تکالیف ارائه شده توسط دبیران آگاه شده و آن را حل نمایند تا نمره مستمر برایشان منظور گردد . کلاس 2 / 9 : احسان ابراهیمی مهدی ابراهیمی آل نبی جعفرزاده جهانی پور خانی خلجی صلح دوست عبدالهی یزدی فاطمی نسب کشاورز 📒📕📕📗📗📘📘📘📗📕📒📒 کلاس نهم 3 باقری پژونتن پیله ور خوبرو دخیلی دورودی زینلی قربانی وصالی اگر به دانش آموزان فوق دسترسی دارید به اطلاعشون برسانید که از طریق سروش پلاس وارد کانال مدرسه خانم ثقفی ۲ شوند . لینک مدرسه خانم ثقفی ۲ sapp.ir/d1_saqafi2_qom
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
🖌 حضرت (ع) فرمود: شیوه رسول خدا (ص) این بود که در هر روز هفتاد بار بدرگاه خداى عزوجل استغفار و هفتاد بار توبه می کرد. 🖌 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً وَ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَبْعِینَ مَرَّةً. 📚اصول کافى جلد 4 صفحه: 266 روایة: 5
هدایت شده از کشکول حاجی
❤️سلام بر شعبان و اعیادش، ❤️سلام بر حسین و عباسش، ❤️سلام بر سجاد و سجودش، ❤️سلام بر نیمه شعبان و ظهور مولودش. 🌺 آغاز ماه رسول خدا (ص)، ماه شادی آل الله مبارک باد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕Join 👉 @kashkolhaji
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقدام جهادی هنرجویان هنرستان کاردانش انقلاب اسلامی (اداره آموزش و پرورش ناحیه ۲ قم) در ایجاد خطّ تولید #ماسک محافظ بهداشتی! کاش مسئولین ما هم به اندازه این جوانان خودباوری داشتند تا شاهد تکرار نام "تولید" در سال‌های متمادی از سوی رهبرانقلاب نبودیم! @Bisimchimedia
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتراض پرستاران آمریکایی نسبت به کمبود ماسک و تجهیزات پزشکی! آمریکا برای کادر پزشکی خودشون تجهیزات نداره اونوقت برای ایران میخواد تجهیزات بفرسته! جوک سال ۹۹ نیست؟😐 @Bisimchimedia
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت پنجم🇮🇷 ✒میخواهم درس بخوانم اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ... چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده .. چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ... بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ... - بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ... ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ... - یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/4267573291Gf87407caaa
هدایت شده از اخبار تهران20:20
🔸اول جمهوری چک ماسکهای متعلق به ایتالیا رو دزدید 🔹بعد ایتالیا کشتی حامل الکل طبی به مقصد تونس رو غارت کرد. 🔹حالا هم لهستانی‌ها محموله ژل ضدعفونی کننده متعلق به نروژ رو مصادره کردند. ( کارمندان رادیوفردا وبی بی سی و من وتو و... هم مشغول مسخره کردن بیمارستان صحرایی ارتش ایران ) 🎴 اخبار بدون سانسور از در ایران👇 http://eitaa.com/joinchat/2853175299Cb2c5125cdc
چهار تا کرونا سلام تقدیم واقعا اموزنده است برای وقت گذراندن وعبرت. مطالعه بفرمایید.بعد از 60 سال پادویی و زحمت، تو این دنیا 4 دهنه مغازه دارم و یک باب آپارتمان با همسرم تنها زندگی میکنم و 4 فرزندم، زندگی تشکیل داده اند. دوتا عروس دارم و دو تا داماد و چند تا هم نوه ی شیرین زبان یکی از مغازه ها را خودم میچرخانم و بقیه را اجاره داده ام . اوایل شروع کرونا همسرم خیلی اصرار داشت که این روزها مغازه را تعطیل کنم چون با مشتری های زیادی سر و کار دارم، نکند کرونا بگیرم، اما من گوش نکردم . همسرم برای اینکه مرا متقاعد کنه، همه ی بچه ها را شام دعوت کرده بود و کلی تدارک دیده بود . من اطلاع نداشتم و دَم عید مشتری زیاد بود و دیر وقت رسیدم خونه . دیدم همسرم خیلی گرفته و غمگین نشسته و کلی غذا و میوه و... پرسیدم چی شده مهمان داریم؟ چرا ناراحتی؟ گفت بشین خستگی رفع کن فعلا شام بخور برات تعریف میکنم . بعد از شام گفت: امروز زنگ زدم به بچه ها گفتم پدرتون حرف منو گوش نمیکنه میره درِ مغازه با این همه آدم سروکار داره می ترسم کرونا بگیره من نگرانش هستم، امشب همتون بیایید شام خونه ما ببینیم راضیش میکنیم نره مغازه، اما همشون به بهانه های مختلف زنگ زدن و گفتن نمی تونیم بیایم . گفتم اینکه ناراحتی نداره حتما کار داشتند. گفت چه کاری، اونا از ترس اینکه تو کرونا نگرفته باشی نیومدن. راستش خودم هم حالم گرفته شد و چند تا لعنت و نفرین کردم به کرونا و این وضع که پیش اومده و ... به خاطر نگرانی همسرم، مغازه را تعطیل کردم و بدون اطلاع بچه ها رفتیم کیش. بعد از چند روز یکی از پسرا زنگ زد که بگه مادر بزرگ زنش چشم عمل کرده که بریم بهش سر بزنیم. ولی همسرم حرفشو قطع کرد و از روی دق و دلی و با ناراحتی بهش گفت : تو به فکر مادربزرگ زنت هستی ، نمی پرسی بابات کجاست و حالش چطوره ؟ پسره گفت چطور مگه . همسرم گفت راستش بابات گرونا گرفته الان چند روزه آوردمش بیمارستان حالش وخیمه و احتمالا یکی دو روز دیگه هم زنده نیست. Y پسره مثلا ناراحت شد و گفت نمیشه که ما بیایم بهش سر بزنیم باید چکار کنیم؟ همسرم گفت هیچی اگه فوت کرد خودشون دفنش میکنند و مراسم هم که ممنوعه و ... منهم کلی خندیم و گفتم خوب فکری کردی که اینطوری بهشون گفتی، ببینیم چه کار میکنند . ما حدود یه هفته تو کیش موندیم و برگشتیم. البته تو این مدت بچه ها باز هم زنگ زدند و احوال منو از مادرشون پرسیدن و ایشون هم روز آخر گفت که من فوت کردم و مشغول کارهای قانویش برا دفن هست. آخرین باری که بچه ها به مادرشون زنگ زدند همه می گفتند احتمالا تو هم گرفتی ، آزمایش دادی؟ ایشون هم گفت نه، ممکنه، چون همش پیش باباتون بودم. بهمین خاطر اصلاً نیامدن که به مادرشون هم سر بزنند تا اینکه یه روز بهشون گفت: نترسید آزمایش دادم ، من ندارم ، اومدن خونه رو هم ضد عفونی کردن . گفتن پس شب میاییم پیشت. قرار گذاشتیم من تو اتاق پنهان بشم و بازی را ادامه بدیم . وقتی بچه ها اومدن، پس از کمی ناراحتی و پخش یه جعبه خرمایی که یکیشون آورده بود و... یکی از عروسا گفت: خدا بیامرزه، عمر خودشو کرده بود، خوب شد بچه ها نیومدن که بگیرن. یکی از دامادا گفت: خدا رحمت کنه، حمید دیر وقته اون برگه ها را نشون مامان بدید . یکی از دخترا ناراحت شد و گفت حالا چه وقت این کاره و ... هر چهارتاشون رفته بودند دنبال انحصار وراثت و بین خودشون مغازه ها را تقسیم کرده و آپارتمان را برای مادرشون در نظر گرفته بودند و کاغذی بین خودشون امضا کرده بودند و حالا سراغ سند ها را میگرفتند . همسرم گفت بذارید کفنش خشک بشه و ... از اتاق اومدم بیرون و کلی سرشون دادم زدم و ... وقتی دیدم به جای 4 تا فرزند، «چهارتا کرونا» بزرگ کردم، همانجا تصمیم گرفتم مغازه ها و آپارتمان را بفروشم و پولشو برای کمک به بیماران کرونایی اهدا کنم و با همسرم به دیاری دیگر کوچ کنیم، دیاری روستایی و عشایری که چند تا گوسفند بگیریم و تا پایان عمر با احشام و حیوانات زندگی کنیم که «چوپانی گوسفندان» به مراتب از بزرگ کردن این گونه فرزندان بهتر و پر بارتره . @Dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید مهدی قوام و سگی که در حال غرق شدن بود گرفتاری و بلا برای همه است به هم رحم کنیم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت ششم🇮🇷 ✒داماد طلبه با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد، اما این آخرین شانس من بود ... اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ... بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکر، تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ... اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ... یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ... - وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ... کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ... البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/4267573291Gf87407caaa
هدایت شده از صابرین نیوز.🇮🇷 روی عضویت کلیک کنید ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ لحظاتی از مراسم روضه خانگی رئیس دستگاه قضا 🔴 به کانال بپیوندید👇 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/809893908C41692f55d2
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
4_6043962491002684997.mp3
5.96M
💌 گاه می‌شود در شب یا روز تولد امام، اثرات گناه پنجاه سال را، از قلب زدود! 🔅اما یک شرط دارد! مقدمه‌ای می‌خواهد ..... 🎤 ✨ @ostad_shojae