eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
380 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
487 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 📡قم بروز
✅ در پی پخش محتوای نامناسب در شبکه استانی قم؛ نفوذ یا غرض؛ عمدی یا سهوی؟ 🔷صبح جمعه شانزدهم خردادماه کارتون پت ومت از شبکه استانی قم پخش شد اما مهم مضمون و محتوای این کارتون بود. در این کارتون پت و مت مشغول ساخت مشروب بودند که از کاشت تا برداشت مشروب را در قالب یک کارتون به خوبی آموزش می داد. این کارتون با این مضمون بدون هیچ نظارتی حال عمداً و یا سهواً در شبکه استانی نور پخش شد. 🔷پخش برخی تصاویر نامناسب از شبکه های مختلف صدا و سیما در گذشته هم اتفاق افتاده بود اما پخش چنین کارتونی با این محتوا آنهم در شبکه استان قم اقدامی بسیار نامناسب است که می طلبد در این خصوص بررسی مناسبی صورت بگیرد. باید مشخص شود این کوتاهی و اهمال عمدی بوده است یا سهوی؟ ممکن است در رخ دادن این حادثه غرض ورزی وجود داشته باشد و یا فردی ضدانقلاب و نظام به صداوسیما استان نفوذ کرده و اقدام به پخش این‌چنین محتوای نموده باشد که باید هر چه سریع‌تر این موضوع پیگیری شود. 🔷امیدواریم نظارت‌ها در صداوسیمای استان به دلیل آن جایگاه قم بیشتر شود تا در آینده شاهد چنین اشتباهاتی در شبکه نور نباشیم. http://qomefarda.ir/20362 🔻درقم بروز باشید🔻 🚩 https://t.me/joinchat/AAAAAD9QdKoCvpperK3e1g 🎯 🚩 http://eitaa.com/joinchat/195690501C9373542362 🎯
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت هشتم 🇮🇷 دیگر نه گلوله‌ای مانده بود و نه رمقی. سالار بهم گفت : چه کارت کنم، عقب که نمی‌تونم ببرمت ؟! - می‌دونم کاری ازت بر نمی‌آد همه جارو عراقی‌ها گرفتن. - همین جوری که نمی‌تونم بزارمت برم. - الان عراقی‌ها سر می‌رسن، نری اسیر می‌شی. - تو با این وضعیت چی به روزت می‌آد؟! - گلوله ندارم، جَدم رو که دارم. - وجدانم قبول نمی‌کنه ولت کنم. صدای عراقی‌ها را از پشت سنگر می‌شنیدم. صدای هلهه و شادی عراقی‌ها هر لحظه بیشتر می‌شد. به سالار گفتم : اینجا نمون، تو را به جدم قسم زود از اینجا برو ! سالار خودش می‌دانست که راهی جز رفتن ندارد. سالار کنار نیزار می رفت و برمی‌گشت. نگاهم می‌کرد، دو دل و مردد بود که بماند یا برود. این نرفتن او خیلی حرصم می‌داد. خودش را که از میان نیزارها به درون آبراه انداخت، نفس راحتی کشیدم! تنها نبودم، شهدا کنارم بودند. نمی‌دانم چرا با بودن کنار شهدا آن‌همه احساس آرامش داشتم! صدای فرمانده‌ای که از پشت خط با بی‌سیم ما را صدا می‌زد و کسی نبود جوابش را بدهد، شنيده می‌شد. بعضی از صحبت‌های او توی بی‌سیم در ذهنم مانده : «چرا جواب نمیدی، حرف بزن قاسم، تو جاده چی شده ؟! قاسم، قاسم، طالب! بعد با صدای بغض‌آلودی از پشت بی‌سیم می‌گفت : یعنی همه شهید شدن... کسی صدای منو می‌شنوه...خاک بر سر ما که زنده‌ایم. برگردیم بگیم همه شهید شدند و ما زنده برگشتیم...قاسم... !» لحظات آخر فقط صدای گریه‌اش را از پشت بی‌سیم شنیدم و دیگر آن ارتباط یک‌طرفه قطع شد. باید به خودم می‌قبولاندم دارم اسیر می‌شوم. سعی کردم همان لحظه، از تمام دلبستگی‌ها‌یم دل بکنم. دل بریدن از خانواده و تعلقات دنیایی سخت بود. نگاهم بالای سنگر و جاده بود ببینم کی سر می‌رسند. لباس‌هایم خون‌آلود و خاکی بود. از بس لباس‌هایم خونی بود که رنگ تیره گرفته و مثل چوب خشک شده بود. شدت درد کلافه‌ام کرده بود و انتظار اینکه بالاخر چه خواهد شد، عذابم می‌داد. از تشنگی نا نداشتم، دهانم خشک شده بود، نم دهانم را به زور قورت می‌دادم. از بس تشنه بودم سعی کردم از آبراه کناری آب بخورم. درد پایم را تحمل کردم و سینه‌خیز خودم را روی زمین کشیدم، پای مجروحم که از ساق به هیچ استخوانی وصل نبود، دنبالم کشیده می‌شد. کلاه آهنی یکی از شهدا را از لا‌به‌لای نی‌ها توی آب جزیره فرو بردم، دستم به آب نرسید. با سختی دور گرفتم و برگشتم. عراقی‌ها چند متری پشت سنگر روبه‌رویم بودند. چشمانم رو‌به‌رو را می‌پاییدند. دو دستم را از پشت روی زمین قرار دادم تا تکیه‌گاهم باشند.چشمم به نوک سنگر بود که ناگهان سه، چهار نظامی عراقی از سنگر بالا آمدند . . ◀️ ادامه دارد . . . با ما همراه باشید هر روز یک قسمت از کتاب بی‌نظیر پایی که جا ماند قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/364838962C9a26860858
هدایت شده از پشتیبان مشق مقاومتی
📌 آیا نظام مخالف این است که افراد دارای ثروتهای سنگین بشوند؟ (قسمت دوم) 👈 بخش مهمی از ابلاغ سیاستهای کلی اصل 44 توسط رهبر انقلاب، واگذاری شرکتهای دولتی از طریق است. پ.ن: در یک سخنرانی، رهبر انقلاب دو بار به این موضوع پرداخته اند تا مبادا کسانی به اسم اسلام و انقلاب با ثروتمند شدن قانونی مردم مخالفت کنند. لینک قسمت اول👇 https://eitaa.com/mashgh626/1009 🆔 @mashgh626
داستان های کتاب 👇
❗️توجه 💢فقط ۶ روز دیگر فرصت دارید تا با مطالعه کتاب مجید بربری یا خاطرات سفیر در مسابقه کتابخوانی مسجد شرکت کنید. 🎁جوایز: ۲ کمک هزینه سفر زیارتی و ۱۰ بن خرید از فروشگاه همسایه ⏰ مهلت شرکت در مسابقه : تا 31 خرداد ماه 📦ارسال رایگان در بسته بندی بهداشتی ➕ تخفیف ویژه جهت سفارش کتاب کافی است آدرس منزلتون رو به شماره09100117668 پیامک نمایید. 🔸 🔹 @ketab_1399
♦️واکنش کیهان به سخنان اخیر روحانی درباره گرانی 🔹روزنامه کیهان در نقد سخنان اخیر رئیس جمهور نوشت: رئیس‌جمهور در جلسه ستاد اقتصادی دولت در واکنش به گرانی‌ها اخیر در بازار مسکن، خودرو و لوازم‌خانگی به‌گونه‌ای از این نابسامانی‌ها انتقاد کرد و در موضع منتقد سخن گفت که گویی فرد دیگری ۷ سال است که بر مسند ریاست‌جمهوری کشور نشسته و باید پاسخگو این وضعیت باشد. ✅کانال اخبار 20:30👇 http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت نهم 🇮🇷 سه، چهار نظامی عراقی از سنگر بالا آمدند . . . از نگاهشان فهمیدم از این طرف سنگر، یعنی جایی که من بودم، می‌ترسیدند. چند نارنجک در فاصله‌ی ده، دوازده متری‌ام پرتاب کردند. ترکش یکی از نارنجک‌ها به دست راستم خورد. یکی از آن‌ها چشمش به من افتاد، تیربارش را به طرفم نشانه رفت و با صدای بلند گفت : لاتتحرک! تکان نخور! نگاهم به نگاهش بود که ادامه داد: ارفع یدیک، دست‌هاتو ببر بالا! دست‌هایم را بالا بردم با صدای بلند گفت: ارمی سلاحک، سلاحتو بنذاز. دیگر نظامی کنارش پرچم عراق را روی نوک سنگر به زمین کوبید. تصویری از اولین نظامی عراقی که اسیرم کرد، در ذهنم نقش بسته است، آدم لاغراندام با چشمان ریز و صورت سبزه که لباس پلنگی پوشیده بود و خال سیاهی روی پیشانی‌اش بود. وقتی دست‌هایم را بالای سرم بردم، سخت‌ترین لحظه برای هر سربازی در هر گوشه‌ای از جهان است. در آن لحظه بدجوری پیش خودم و عراقی‌ها شکستم. به دلیل خونریزی، عطش و شدت گرمای سوزان ضعف شدیدی پیدا کرده بودم. شرجی هوا اذیتم می‌کرد. تنگی نفس و خفگی بهم دست داده بود. پشه‌ها و مورچه‌ها دور زخم پایم جمع شده بودند و خونم را می‌مکیدند. دیگر در هیچ نقطه‌ای صدای تیراندازی به گوش نمی‌رسید. یکی از عراقی‌ها نزدیکم شد و با اسلحه به سینه‌ام کوبید. از پشت به زمین افتادم. همه‌ی حواسم به پایم بود که ضربه نبیند. یکی‌شان دستم را با سیم تلفن صحرایی از پشت بست. سی، چهل نظامی دور تا دورم ایستاده بودند. آن‌ها ساعت مچی، انگشتر، تسبیح، پول، و سایل شخصی شهدا را بر‌می‌داشتند. دو نفرشان سر تقسیم وسایل شهدا دعوایشان شده بود. تعدادی از آن‌ها وسایل شهدا را که برمی‌داشتند، به جنازه مطهرشان گلوله می‌زدند. سرم گیج می‌رفت. ضعف شدیدی داشتم. یکی از آن‌ها که جثه‌ی لاغر و قد نسبتا کوتاهی داشت، گلنگدن کشید و در حالی که به طرفم نشانه رفته بود، گفت: اقتلک؟ بکشمت؟! ترجیح دادم نگاهم به طرف نیزار‌های جزیره باشد تا چشمم به صورتشان نیفتد. موهایم را می‌کشیدند تا بهشان نگاه کنم. آرنجم از ضربه پوتین یکی از عراقی‌ها بدجوری درد می‌کرد. یکی‌شان به طرفم اسلحه کشید. فکر کردم جدی جدی قصد کُشتنم را دارد. به عربی فحش ‌میداد. چشمانم را به انتظار تیر خلاص بستم و شهادتین را گفتم. ◀️ ادامه دارد . . . با ما همراه باشید هر روز یک قسمت از کتاب بی‌نظیر پایی که جا ماند قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/364838962C9a26860858
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باسلام سالروز ورود شهداء غواص صلوات نثارشان داشته باشیم، حداقل کار ماست. کار دیگری که . . .
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
امروز سالگرد شهادت شهید غلام‌حسین کبیری است، رعنا جوان ۱۸ ساله‌ای که پیران فتنه‌گر را تا ابد شرمنده عمر کم اما پر عمق خود کرد! از این شهید بزرگوار به عنوان اولین شهید فتنه ۸۸ یاد می‌کنند، امیدواریم این مدافع حریم ولایت همنشین با صلحا و سید‌الشهدا باشند @Bisimchimedia
هدایت شده از صدای ایران | VOI
اونی نیست که را به نامت کنه ... ✅ اونیه که تا همراهت باشه ... 🆔 @voinews☑️
هدایت شده از کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽️واڪنش مردم به یڪ‌سوال‌خاص➰ آخرین‌باری‌ڪه‌به‌یادِامام زمان‌افتادید ڪِی بود؟! و جواب های شوڪ آور مردم...😔 ♥️ 🗞 ما به اندازه (یڪ‌لیوان) آب خوردنی، ما را نمیخواهند، اگر بخواهند و دعا میکنند فرج ما میرسد...😔 👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
هدایت شده از اکبر ابدالی
📚 کتاب اقتصاد مقاومتی در آمریکا روانه بازار شد موضوعات اصلی کتاب: ۱- چگونه آمریکا به یک قدرت اقتصادی تبدیل شد؟ ۲- بررسی اجمالی تاریخ اقتصادی ۲۵۰ ساله آمریکا ۳- بررسی زمینه‌های پیدایش افول اقتصادی آمریکا خرید در سایت پاتوق کتاب فردا👇 https://b2n.ir/USeconomy 🆔 @mashgh626
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
پرسش رسول الله از مسلمانان 🖌 (ص) فرمود: من نخستین کسى هستم که روز قیامت بر خداى عزیز جبار وارد شوم و با کتابش و اهل بیتم، سپس امتم (وارد شوند) پس از ایشان بپرسم چه کردید با کتاب خدا و اهل بیت من؟. 🖌قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَا أَوَّلُ وَافِدٍ عَلَى الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ كِتَابُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِی ثُمَّ أُمَّتِی ثُمَّ أَسْأَلُهُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ بِأَهْلِ بَيْتِی‏؟ 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 400 روایة: 4
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت دهم 🇮🇷 چشمانم را به انتظار تیر خلاص او بستم و شهادتین را گفتم. فکر می‌کنم متوجه شده بود که از مرگ نمی‌ترسم. به رنج‌ها، دردها و تحقیرهای اسارت که فکر می‌کردم، دلی به زنده ماندن نداشتم. در حالی که سرم پایین بود، کنارم نشست، موهایم را گرفت و سرم را بالا آورد، چنان به صورتم زُل زده بود، احساس کردم اولین بار است ایرانی می‌بیند. چند نظامی جدید آمدند. یکی از آنها با پوتین به صورتم خاک پاشید، چشمانم پُر از خاک شد. دلم می‌‌خواست دست‌هایم باز بود تا چشم‌هایم را بمالم. ساعت مچی‌ام توجه یکی از نظامیان را جلب کرد. سیم تلفن صحرایی را از دستم باز کرد، نفس راحتی کشیدم.از بس دست‌هایم را محکم بسته بودند، جای سیم‌ها روی دستم کبود شده بود. نظامی‌ای که جوان‌تر بود، دستم را گرفت تا ساعتم را درآورد. با اشاره دستم بهش فهماندم که درش می‌آورم و بهت می‌دهم ! دستش به طرفم دراز بود تا ساعتم را بگیرد. ساعت را که درآوردم، انداختمش توی آب! بعد از شهادت برادرم تصمیم گرفته بودم ساعت او را برای یادگاری نگه دارم ! برایم سخت بود ساعت مچی برادر شهیدم روی دست کسانی باشد که قاتلان او بودند. برایم مهم نبود به خاطر این کارم چه برخوردی با من می‌کند.اینکار آن‌قدر او را عصبانی کرد که با لگد به چانه‌ام کوبید و با قنداق اسلحه‌اش به کتفم زد. آن لحظه، در خیالم به برادرم فکر می‌کردم که بهم می‌گفت : ناصر! ساعت من دست عراقی‌ها چه می‌کنه ؟! یکی از نظامی‌ها دوباره دست‌ هایم را بست ! یکی از نظامیان کنارم ایستاد و گفت :«سب الخمینی؛ به خمینی فحش بده!» دیگر نظامی همراهش لوله اسلحه‌اش را روی ‌پیشانی‌ام گذاشت و این حرف افسر را تکرار کرد. ستوان ازینکه حاضر نبودم به امام توهین کنم، عصبانی شده بود. یکی‌شان کمپوت و دیگری پوست میوه‌اش را به طرفم پرت کرد. یکی از نظامی‌ها با لگد به پهلویم کوبید، نفسم گرفت! خدا خدا می‌کردم به پایم نزنند. نظامی دیگری زیر چانه‌ام را گرفت، سرم را بالا آورد، کشیده‌ی محکمی زد! یکی از آن‌ها که آدم چاق و هیکلی بود، با پوتین به پای مجروحم کوبید.از شدت درد فریادم بلند شد. تشنگی امانم را بریده بود. از شدت ضعف روی طرف راست بدنم در کانال دراز کشیدم. دو نظامی که یکی از آن‌ها سرگرد بود کنارم ایستادند. سرگرد به قیافه و زخم‌هایم خیره شد و گفت : «عطشان، تشنه‌ای؟!» گفتم: «نعم، بله.» با اشاره‌اش، سربازی از فانسقه‌اش قمقمه‌اش را در آورد و به سرگرد داد. سرگرد درِ قمقمه را باز کرد، مقدار کمی آب ریخت روی سرم، طوری که سردی آب را حس کردم. نگاهم به دستش بود که آب قمقمه را در مقابل زبان عطش‌زده‌ام به زمین ریخت ! ◀️ ادامه دارد . . . با ما همراه باشید هر روز یک قسمت از کتاب بی‌نظیر پایی که جا ماند قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/364838962C9a26860858
سلام و عرض ادب مجلس عزای شب شهادت امام صادق علیه السلام سخنران: حجه‌الاسلام استاد خورشیدی امشب پس از نماز عشا مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
هدایت شده از بیداری ملت
💢 تشکّر مریم رجوی از شورای شهر تهران‼️ 🔴 بیداری ملت @bidariymelat @bidariymelat
هدایت شده از اکبر ابدالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💹 نگاه به ورود مردم به اقتصاد که باعث شدن افراد می‌شود. 85/11/30 🔻 چرا برخی ابهاماتی را در ذهن مردم وارد میکنند ... نه به نه به 🆔 @mashgh626