#پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه...
زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو...
اما #عبدالحسین فرار می ڪرد...
پیر زن داد می زد میگفت:
نرو...
میڪشنت...
بدبختت میڪنن...
وایسا خانوم میگه نرو...
اما اونجا ڪه یاد #خدا نیست قرار نه فرار باید ڪرد...
بعد یڪ روز آوارگی خودش و رسوند #پادگان...
آخه اهل روستا بود ،شهر رو بلد نبود.
اومد جلو دژبانی تا خودش رو معرفی ڪرد...بازداشتش ڪردند...
سرباز و آوردن جلو فرمانده...
#فرمانده هر چی میتونست حرف بارش کرد...
#عبدالحسین فقط نگاه ڪرد
بهش گفت باید برگردی خونه ،
#نوڪریه خانومو ڪنی...
خانوم امر بر تو هست...
هر چی ڪه خانوم گفت:
باید بگی چشم
#عبدالحسین گفت:
نه ، هر چی #خدا گفت بگم چشم.
من تو اون خونه برنمیگردم...
تو اون خونه یه زن نامحرم هست.
تو اون خونه یه زنی هست ڪه $حجاب و #حیا رو رعایت نمیڪنه...
فرمانده گفت:
حالا ڪه نمیری باید صبح تا شب،
شب تا صبح دستشویی های #پادگان رو بشوری...
(دستشوییای #پادگان ۱۸تا بود روزی ۶بار هر بار ۴نفر اینا رو میشستند...)
شبانه روز #عبدالحسین تنهایی دستشوییا رو میشست...
بعد ده ، پونزده روز رفتم طرف #عبدالحسین ببینم چیڪار میڪنه.
صدای #عبدالحسین رو شنیدم...
داشت میخوند برا خودش و دستشویی میشست...
نزدیڪ تر رفتم دیدم داره گریه میڪنه...
گفتم بچه مردم و چی به روزش آوردن داره گریه میڪنه...
یه چیزیم زیر لب میگه...
👈هی میگفت:
دستشویی میشوروم ،
ڪثافتا رو میشوروم،
اما " #دل_آقام رو #نمیشڪونوم... "👆
روایتی از زندگی #سردار بزرگ #سپاه_اسلام ...
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🌺کانال شهید احمد حاجیوند الیاسی ومهدی نظری🌺https://eitaa.com/ahmadelyasi1369