eitaa logo
شهید احمد مشلب
113 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
465 ویدیو
10 فایل
#کپےباذکـرصلوات تأسیس:6شہـریور 1400 ★هم زیبـا بود★هم پولــدار★نفر۷ تکنولوژےاطلاعات😍 تولد: ۹شهـریور ۱۳۷۴ شہادت:۱۰اسفنـد۱۳۹۴ Гاهل کشور لبنان معروف به شہید BMW سوار|لقب جهادے( غـ❤ـریب طوس) حذف لوگو از عکس ها،ادیت و...❌ آیدی کانال شهید احمد مشلب در روبیکا👇
مشاهده در ایتا
دانلود
ولی من همهٔ این ها را به لطف تعریف های ننه دقیق می‌دانستم و از زیر و بم ازدواج های فامیلی و نسبت های سببی و نسبی با خبر بودم ، برای همین کسی را از قلم نینداختم. از آنجا که در اقوام ما ازدواج های فامیلی زیاد داشتیم ، چندین بار خانم دکتر در ترسیم شجره نامه اشتباه کرد. مدام خط میزد و اصلاح می‌کرد. خنده اش گرفته بود و می‌گفت :« باید از اول شروع کنیم . شما خیلی پیچ پیچی هستید!» آخر سر هم معرفی نامه دادبرای آزمایش خون و ادامهٔ کار. روز آزمایش هم فاطمه همراه من و حمیدآمد، آزمایش خون سخت و دردآوری بود. اشکم در آمده و بود و رنگ به چهره نداشتم . حمید نگران و دلواپس بالای سر من ایستاده بود. دل این را نداشت که مرا در آن وضعیت ببیند. با مهربانی از درو دیوار صحبت میکرد که حواسم پرت بشود . می‌گفت: « تا سه بشماری تمومه..» آزمایش را که دادیم، چند دقیقه‌‌ای نشستم . به‌خاطر خون زیادی که گرفته بودند، ضعف کرده بودم . موقع بیرون آمدن حمید برگهٔ آزمایشگاه را به من داد و گفت :« شرمنده فرزانه خانم منکه فردا میرم ماموریت ، بی زحمت دو روز بعد خودت جواب آزمایش رو بگیر، هروقت گرفتی حتما به من خبر بده. برگشتیم باهم می‌بریم مطب به دکتر نشون بدیم.» این دو روز خبری از هم نداشتیم، حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که باهم در تماس باشیم. گاهی مثل مرغ سر کنده دور خودم می چرخیدم و خیره به برگهٔ آزمایشگاه، تا چند سال آینده رامثل پازل در ذهنم می‌چیدم . با خودم میگفتم :« اگر نتیجهٔ آزمایش خوب بود که من و حمید با هم عروسی می‌کنیم. ادامه دارد... (کتاب یادت باشد ) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین:
_سه حرف های مادرم در اوج مهربانی آرامم کرد، ولی ته دلم آشوب بود. هم می خواستم بیشتر باحمید باشم. بیشتر بشناسمش، بیشترصحبت کنیم، هم اینکه خجالت می کشیدم. این نوع ارتباط برای من تازگی داشت. نزدیکی های غروب همان روز حمید دنبالم آمد تا باهم به مطب دکتر برویم. یکی، دونفر بیشتر منتظر نوبت نبودند. پول ویزیت دکتر را که پرداخت کرد، روی صندلی کنارمن نشست. از تکان دادن های مداوم پایش متوجه استرسش می شدم.چند دقیقه ای منتظر ماندیم. وقتی نوبتمان شد، داخل اتاق رفتیم. خانم دکتر نتیجه ی آزمایش را با دقت نگاه کرد. بررسی هایش چند دقیقه ای طول کشید. بعد همان طور که عینکش را از روی چشم بر می‌داشت. لبخندی زد و گفت: باید مژدگونی بدین! تبریک میگم هیچ مشکلی نیست. شما می‌توانید ازدواج کنید. تا دکتر این را گفت، حمید چشم هایش را بست و نفس راحتی کشید.خیالش راحت شد. تنها دلیلی که می توانست مانع این وصلت بشود جواب آزمایش ژنتیک بود که آن هم شکر خدا به خیر بار از خانم دکتر تشکر کرد و با لبی خندان از مطب بیرون آمدیم. ادامه دارد... (کتاب یادت باشد ) •|صلوات بفرست رفیق|• ╔ ✾" 🍁 "✾ ════╗   @AhmadMashlab2020 https://eitaa.com/joinchat/2373058695C93f4727287 ╚════ ✾" 🍁 " ✾ ✦نام ادمین: