eitaa logo
*شهیـد احمد محـمد مشلب*
276 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
449 ویدیو
55 فایل
{ · غــریـب طـ❤ـوس نــفــ7ـر‌ رشـتـه تـکـنـولـوژے اطـلـاعـات مــعـروف بـه شـهـیـد سـbmwـوار ولـادتـ🎂ــ:لـبـنــان🇱 شـ🌹ـهـات:سوریه ·} # چه_خوبه _آدم_بوی_خدا_رو_بده!😊 ایده های ناب و تبادلات 💫👇: @mahdi_a_b313 @H_alahverdii69 🌹💛❤٥١٧❤💛🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
|°💎°|: 😂🤣 دکتـــ👨🏻‍⚕ـــر با خنده بهش گفت: برادر! مگه پشت لباست ننوشتی ورود هرگونه تیر و ترکش ممنوع!!😄 پس چرا مجروح شدی؟! گفت: دکتر جان! ترکشه بیسواد بوده! تقصیر من چیه؟!🤕🤷‍♂ 😂😂😂 ‎‍‎‌‌‎‎‎@ahmadmashlab4718
😂🤣 تو جبهه هر کسی یک روز را به عنوان مسئول دریافت غذا و شستشوی ظرف‌ها و یا تمیز کردن سنگر و تقسیم غذا بین بچه های سنگر بود😁 که به آن شخص اصطلاحأ شهردار می گفتند🤦‍♂از قضا یکی از کارکنان شهرداری به جبهه آمده بود🤨 و بنده خدا هم کمی سن بالا بود ، که بچه ها هی می گفتند شهردار چای درست کن، شهردار غذا بگیر و...😨 بنده خدا هم از همه جا بی خبر که بره مثلا چای درست کنه، یا کاری دیگر انجام بده😅 که بعدا فهمید منظور از شهردار چی است. که همین دست مایه خنده بچه ها شده بود😐 🥀جعفر علی یاری گردان ادوات. لشکر 25 کربلا @ahmadmashlab4718
😅 آش صدام⁉️🤔 روزهاي اولي كه خرمشهر آزاد شده بود، توي كوچه پس كوچه‌هاي شهر براي خودمان صفا مي‌كرديم.😎 پشت ديوار خانه مخروبه‌اي به عربي نوشته بود: « عاش الصدام. » يك دفعه راننــ🚗ـــده زد روي ترمز و انگشت به دهان گزيد كه: پس اين مرتيكه آش فروشه!🧐 آن وقت به ما مي‌گويند جاني و خائن و متجاوز!😒 كسي كه بغل دستش نشسته بود، گفت: « پاك آبرومون رو بردي پسر 😐 عاش،بيسواد يعني زند باد!» 😂😂😂😂😂😂 @ahmadmashlab4718
😂 رزمنده‌ای تو جبهه بی سیم میزنه میگه : من حدود ۵۰۰ تا عراقی دستگیر کردم سریع بیاین ببرینشون ... پشت بیسیم گفتن خودت بیار...!😁 گفت:نه شما بیاین اینا نمیذارن من بیام😅😅 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ahmadmashlab4718
‌࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐ بین تانکر آب تا فاصله بود.😕 آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای سوتی شنید😱 ، سریع دراز کشید.😬 آب ریخت روی زمین 💦 ولی از خمپاره خبری نبود.☄🤔 برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا....😑😫 باز هم داشت تکرار می کرد که فهمید ماجرا از چه قرار است.🤦‍♂ موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید.... همین .😐😂😂 ┄•●❥ ↜ 😁 ┄•●❥ ↜ 😃 @ahmadmashlab4718
| | 😂🍃😂 ---------------------------------- وارد مسجد شدیم 🕌 سر و صدای زیادی بود.🗣 همه نشسته بودند. 🧔یک بسیجی گوشه ای نشسته، دستش را ستون کرده و به آن تکیه داده بود....🙂 مجید بدون آنکه متوجه باشه ، پای مصنوعیش رو روی دست بسیجی گذاشته بود و سعی می کرد انتهای صف رو ببینه.🤦‍♂🙄 بسیجی ابتدا طاقت آورد، اما بعد سروصدایش بلند شد و گفت: برااادر، مگه این پا مال شما نیست که نمی دونی کجا گذاشتی؟ 😐🤔دستم رو له کردی. 😶😑 مجید نگاهی به بسیجی کرد وگفت: نه برادر این پا مالِ ! 😂😂
😂👇😂👇😂 محافظ آقا(مقام معظم رهبرے) تعریف میڪرد میگفت رفته بودیم مناطق جنگے براے بازدید. توےمسیر خلوت آقا گفتن اگه امڪان داره ڪمے هم من رانندگے ڪنم☺️ من هم از ماشین پیاده شدم و آقا اومدن پشت فرمون و شروع ڪردن به رانندگے میگفت بعد چندڪیلومتر رسیدیم به یڪ دژبانے ڪه یڪ سرباز آنجا بود ما نزدیڪ شدیم و تا آقا رو دید هل شد.😂😂 زنگ زد مرڪزشون گفت: قربان: یه شخصیت اومده اینجا..😱 از مرڪز گفتن ڪه ڪدوم شخصیت؟ !! گفت: قربان نمیدونم ڪیه ولےگویاڪه آدم خیلے مهمیه 😱😳 گفتن چه آدم مهمیه ڪه نمیدونے ڪیه؟!! گفت:قربان؛نمیدونم ڪیه ولے حتما آدم خیلےمهمیه ڪه حضرت آیت الله خامنه‌ایے رانندشه!!😂😂😂 این لطیفه رو حضرت آقا توجمعےبیان ڪردند...🤣🤣 ‎‎‌‌‎‌
•|😅🌿|• ماموریت‌ما‌تمام‌شد، همہ‌آمده‌بودند‌جز«بخشے». بچہ‌خیلے‌شوخے‌بود☺️ همہ‌پڪر‌بودیم😢 اگر‌بود‌همہ‌مان‌راالان‌مےخنداند.🙂 یہو‌دیدیم‌👀دونفر‌ یہ‌برانڪارد‌دست‌گرفتہ‌ودارن میان .یڪ‌غواص‌روے‌برانڪارد‌آه‌و‌نالہ مےڪرد😫. شڪ‌نڪردیم ‌ڪہ‌خودش‌است. تا بہ‌ما‌رسیدند‌بخشے‌سر امدادگر داد زد🗣:«نگہ‌دار!»✋ بعد‌جلوے‌چشمان بہت زده‌ے دو‌امدادگر پرید‌پایین‌😅و‌گفت: «قربون‌دستتون!‌چقدر میشہ؟!!» 😆😁 و‌زد زیر‌خنده‌و‌دوید‌بین‌بچہ‌ها‌گم‌شد😂 بہ‌زحمت،امدادگرها‌رو‌راضےڪردیم‌ڪہ بروند!! ~✨💎~ 🦋 @ahmadmashlab4718
😂🌻 هوا خیلے سرد شدہ بود😶❄️ فرماندہ گردانمون همہ ے بچہ ها رو جمع ڪرد... بعد هم با صداے بلند گفت : ڪے خستہ است؟😉 همہ با انرژے گفتیم: دشمن!!!😎 ادامہ داد : * ڪے ناراحتہ؟ ☺️ - دشمن!!!!😌☘ * ڪے سردشہ؟!🙃 - دشمن!!!✌ * آفرین... خوبہ!👏🏻😅❤️ حالا برید بہ ڪارتون برسید پتو ڪم بودہ ، بہ گردان ما نرسیدہ..😁😝😂 🌱 @ahmadmashlab4718 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
❦̄̄̄̄∵ ͚͚͚̏💖🍃 ͚͚͚̋∵❦̄̄̄̄ °• 😁•° 😊 تازه اومده بود جبہہ یہ رزمنده رو پیدا ڪرده بود و ازش می پرسید: وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینڪہ ڪشتہ نشی چی میگی؟🤔 اون رزمنده هم فہمیده بود ڪہ این بنده تازه وارده شروع ڪرد بہ توضیح دادن:😅 اولاْ باید وضو داشتہ باشی😊 بعد رو بہ قبلہ و طوری ڪہ ڪسی نفهمہ باید بگی:😌 اللہم الرزقنا ترڪشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتڪ یا ارحم الراحمین😐😁 بنده خدا با تمام وجود گوش میداد ولی وقتی بہ ترجمہ ی جملہ ی عربی دقت ڪرد ، گفت: اخوی غریب گیر آوردی؟😐😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ahmadmashlab4718
*پیشنهاد مطالعه😄* 😂 از سنگر اومدم بیرون حمید که یه بچه شوخ و باحاله جلومو گرفت گفت حاجی مسئله تون🙄☝️ خندیدم گفتم بفرما😁 گفت حاجی من چند شبه خوابم نمیبره☹️😅 گفتم چرا کسالت داری؟ گفت نه حاجی فکر شما نمیذاره بخوابم😂☹️ گفتم فکر من چرا؟🧐😐 گفت دلمو دریا زدم بیام امروز داستانو تموم کنم چشام از بیخوابی ناله میکنه گفتم باشه اخوی بگو درخدمتم گفت حاجی چندوقته زندگی برام نذاشتی همش دارم فکر میکنم شما که ریشاتون اینقدر بلنده شبا میخوابی پتو رو میدی رو ریشات یا میدی زیر ریشات😂😂😂😂😂😂😂😂😢 گفتم ای شیطون مارو گرفتی😄 گفتی نه والله بگین خب🙄😐 گفت فردا بهت میگم😁 فردا شد حمیدو صداش کردم گفتم بر پدرت صلوات ،دیشب یکساعت درگیر بودم😂😂😂😂😂 گفت حاجی واس چی؟😐 گفتم از دست تو با اون سوالای هچل هفتت پتورو میدادم رو ریشام میخواستم خفه شم پتورو میدادم زیر ریشام یخ میکردم😂😅 خلاصه راه رفتن خودمم فراموش کردم شبای قبل چجور میخوابیدم😂 حمیدم از خنده ترکید و ازاینکه یه سوژه برا بچه ها پیدا کرده بود با خنده از من خدافظی کرد 🤪 ➖➖➖➖➖➖➖➖ @ahmadmashlab4718
خاﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻣﯽﮔﻔﺖ:🧕🏻 ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻭحاﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ اﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ🤕ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ👀ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ.☺️ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ؟😌 ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ😼ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ!😁 ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺁﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﯼ!😇 ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟😍🙈 ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ😌ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ!😉 ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: از ﺗﻮ بهترنبود😒 ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ😐🤣 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• @ahmadmashlab4718