#امام_باقر_ع_شهادت
ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
دیدهی اشکبار یادش هست
آنهمه قلب زار یادش هست
روضهی بی شمار یادش هست
نیمه جان بین بستر افتاده
باز تب کرده، مضطر افتاده
به لبش ذکر مادر افتاده
یاد یک جای دیگر افتاده
چادر پرغبار یادش هست
زهر کرده اثر به اعضایش
ناتوان دست و بی رمق پایش
ترک افتاده است لبهایش
العطش العطش شد آوایش
لب زخمی یار یادش هست
پیر بود و خمیده قامت بود
خانهاش کل سال هیأت بود
به تنش ردی از جسارت بود
قاتلش روضهی اسارت بود
لحظههای فرار یادش هست
سالها قلب بی قراری داشت
گلهها از شتر سواری داشت
با رقیه چه روزگاری داشت
با غمش آه و گریه زاری داشت
آبله بود و خار یادش هست
همهی عمر خود پریشان بود
یاد جدش همیشه گریان بود
آی مردم حسین عطشان بود
آبروی قبیله عریان بود
یک تن و ده سوار یادش هست
عمههایش چقدر ترسیدند
کوچههای شلوغ را دیدند
مستها آمدند رقصیدند
به سر روی نیزه خندیدند
زینب بی قرار یادش هست
✍ #سیدپوریا_هاشمی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
خواهم کنم روایت، با صوتِ آشکارا
یک گوشه از تمامِ، غوغای کربلا را
وقتی که مرکب آمد بی راکبش ز گودال
حالِ حرم بهم ریخت، عصمت شد آشکارا
از پردههای خیمه بیرون شدند زنها
لطمهزنان به صورت، خَستند قلب ما را
من بودم و امامم، یعنی امام سجاد
مَحرم نمانده بود از اَقوام، خیمهها را
دیدم که بانوان تا، گودال میدویدند
سعیِ صفا و مروه اینجاست نینوا را
بر سر زنان تمامِ اهل حرم به گودال
کردند جمله بر پا اهلِ سما عزا را
کعبه حسین بود و اهلِ حرم به گِردش
با چشمِ خویش دیدیم خونبارشِ مِنا را
من همرهِ رقیه ملحق شدم به عمه
غلطان بهخاک دیدم فرزند مصطفا را
با گوشه چشمِ جدم، عمه به خیمه برگشت
نگذشت دیری اما، دیدم چنین قضا را
"وَالشمرُ جالِسٌ" وای، با چکمه روی سینه
دیدیم ساعتی بعد، آقای سر جدا را
بی سر عزیز زهرا افتاده بود بر خاک
این است عشقبازی با بندگان خدا را
تنگِ غروب بود و حکمِ امیرِ لشکر:
عریان کنید اینَک ابدانِ کشتهها را!
تنها همه به صحرا، سرها همه به نیزه!
نه با کسی مروت، نه با کسی مدارا
دیدم تمامِ سرها بر نیزهها چو خورشید
کردند سوی سرها، پرتاب سنگِ خارا
در بینِ آتش و دود شد صحبت از اسارت
از عمهاَم بجویید دنبال ماجرا را...
✍ #محمود_ژولیده
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولتسرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریه های من
خاک مزار من ز جفا بی نصیب نیست
زائر نمانده دور حریمم، عجیب نیست
مانند من امام غریبی، غریب نیست
گریه کنید اهل منا در عزای من
اهل زمانه غصه به قلبم رساندهاند
بر روح و جان من، غم و غربت چشاندهاند
من را به روی مرکب سمی نشاندهاند
از زهرِ زینِ اسب، ورم کرده پای من
از کودکی رسیده به من چهرهای کبود
در کربلا و کوفه و جولانگه یهود
از بس که زخمهای تنم در فشار بود
مانده نشان سلسله بر جای جای من
بر روی خار سخت مغیلان دویدهام
از ابن سعد و حرمله طعنه شنیدهام
هفتاد و دو ستاره سر نیزه دیدهام
این روضههاست گوشهای از ماجرای من
بازار و ازدحام نرفته ز خاطرم
آتش ز پشت بام نرفته ز خاطرم
بزم حرامِ شام، نرفته ز خاطرم
مانده ز شام کرب و بلایی برای من
یادم نرفته چشم ترِ عمه زینبم
آتش گرفته بود، پر عمه زینبم
یاد لباس شعلهور عمه زینبم
فریاد میکشد جگر مبتلای من
من روضهخوان غربت عمه رقیهام
مردم شکست، حرمت عمه رقیهام
آه... از شب شهادت عمه رقیهام
تغییر کرده صحبت و حال و هوای من
یاد غروب کرب و بلا زار و مضطرم
آن خاطرات میگذرد از برابرم
یک عمر یاد تشنگی جد اطهرم
ذکر حسین گشته دعا و نوای من
داغش برای اهل ولا سینه سوز ماند
بی حال، زیر خنجر آن کینهتوز ماند
در زیر آفتابِ بیابان سه روز ماند
اعضای جدِ تشنهلب و سر جدای من
✍ #محمدجواد_شیرازی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
روضه میخوانم از زبان کسی
که خودش داغ کربلا دیده
در حوالیِ قتلگاه حسین
خولی و شمر بی حیا دیده
باقرالعلم اینچنین فرمود
جدّ ما را به پنج حربه زدند
لشگری با تمام بی رحمی
به غریبی هزار ضربه زدند
یک نفر با هجوم شمشیرش
عدهای با هزار سر نیزه
بر تنش زخم بی شماره نشست
تیر بر تیر، نیزه در نیزه
یوسف افتاد بین صدها گرگ
پنجههایی پلید چنگش زد
آنکه بی تیر بود و بی نیزه
از همان راه دور سنگش زد
یوسف افتاد بی رمق در خاک
پیش چشم اله و محبوبش
بی حیایی رسید و با کینه
زد به زخم حسین با چوبش
دادِ زینب بلند شد اینجا:
پسر مادر مرا نزنید
تن صد چاک و بی دفاعش را
دیگر اینگونه با عصا نزنید
✍ #مجتبی_شکریان
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
مگر میشود گریه بسیار کرد...
مگر میشود دیده خونبار کرد...
مگر میشود صحبت از خار کرد...
مگر میشود نقل بازار کرد...
ولی از غم و غصهاش دق نکرد!
مگر میشود خیمه سوزان شود...
درآن شعلهها عمه حیران شود...
کشیده نصیب یتیمان شود...
رد دستهاشان نمایان شود...
ولی از غم و غصهاش دق نکرد
مگر میشود لشگر نیزهدار
بیفتد به دنبال یک طفل زار
ببینی سر شاه را نی سوار
ز داغ رقیه شده بی قرار
ولی از غم و غصهاش دق نکرد
حرم شد گرفتار رنج و عذاب
چهها کرد با دستهامان طناب
مگر میتوان روضه خواند آب آب
مگر میشود حرف زد از رباب
ولی از غم و غصهاش دق نکرد
شبی که حرم سمت غمخانه رفت
به مهمانی قصر شاهانه رفت
ز شوق پدر طفل دردانه رفت
مگر میتوان گفت ویرانه رفت
ولی از غم و غصهاش دق نکرد
کنون این من و این دل گریهخیز
نشستم به بستر مریضِ مریض
چه باید کنم با غمش یا عزیز
مگر میشود گفت حرف از کنیز
ولی از غم و غصهاش دق نکرد
✍ #سیدپوریا_هاشمی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
از کودکی با آهِ سوزان گریه کردم
با کاروانی دیدهگریان، گریه کردم
هربار با مویی سپید و قامتی خم
عمه صدا میزد «حسین جان» گریه کردم
یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد
با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم
دنبال مرکب پا برهنه میدویدم
دنبال زنها در بیابان گریه کردم
دیدم که دستهدسته در گودال رفتند
شد شاهِ عالم سنگباران گریه کردم
دیدم یکی زانو زده بر روی سینه
گیسوی جدم شد پریشان گریه کردم
دیدم که آبِ مشک را روی زمین ریخت
سر میبُرید از ذبح، عطشان، گریه کردم
پیراهن یوسف به چنگ گرگ افتاد
میر بنی هاشم شد عریان گریه کردم
دیدم سپاهی حمله کرده سوی خیمه
تا صبح، من شام غریبان گریه کردم
همبازیام را پیش چشمم ضجر میزد
گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم
پیدا که شد تا صبح با عمه کشیدم
از گیسویش خار مغیلان گریه کردم
با چشمهایم کوچههای شام دیدم
کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم
دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار
برحال عمه من فراوان گریه کردم
دیدم که میبندد یکی با خیزرانش
لبهای یک قاریِ قرآن گریه کردم
مرضیه عاطفی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
زبانم قاصر است از وصف غمهایی که تو دیدی
ندیده هیچکس رنج و ستمهایی که تو دیدی
مصائب لحظه لحظه بر صدایت لحنِ ماتم داد
نوای نینوا شد زیر و بمهایی که تو دیدی
غروب و خیمه و غارت؛ چه بد شد قاتل جانت-
به روی چادر عمه، قدمهایی که تو دیدی
به رویِ نيزهها با خنده سرها را علَم کردند
دلم آتش گرفت از آن علَمهایی که تو دیدی
ندیده قدر یک ثانیه در عمرش به خود تاریخ
سپاهی از همان نامحترمهایی که تو دیدی
برای شیرخواره تیر شیر افکن مهیا شد
به دست کینهی آن بی جنمهایی که تو دیدی
نهایت! پنج سالت بود سال شصت و یک اما
کهنسال است و صد سالهست غمهایی که تو دیدی!
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
نفس کشیدن من رنگ و بوی غربت داشت
همیشه از غم بی انتها حکایت داشت
قد خمیدهی امروز، ارث دیروز است
چقدر پیریام از کودکی شکایت داشت
اگرچه آتش زهر است در تنم اما
نشد حریف دلم هرچقدر قدرت داشت
شبیه عمه نشسته نماز شب خواندم
نماز خواندن من هم به او شباهت داشت
به یاد حملهی بد موقع اراذل بود
که این دو چشم به بیداربودن عادت داشت
چگونه میرود از خاطرم غروبی که
هزارسال برای دلم مصیبت داشت
نه هیچکس کمک شاه تشتهلب میکرد
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
پناه رفت و زن و بچه بی پناه شدند
به نیزه رفتن او قیمت اسارت داشت
کسی لباس تنش را ز پیکرش میبُرد
کسی به خیمه زد و نیت جسارت داشت
خرابه بود که همبازی مرا کشتند
همان زمان که ز هجر پدر شکایت داشت
همان زمان که تنش را کبود میکردند
همان زمان که ز درد شدید لکنت داشت
ز داغ آن نَفَس بند آمده ز کتک
نفس کشیدن من رنگ و بوی غربت داشت
✍ #سیدپوریا_هاشمی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
ز خاطرات و مرورش هنوز بیزارم
به یُمن گریهی شب تا به صبح بیدارم
به آب مینگرم روضه میشود تکرار
به یاد العطش روزهای دشوارم
هنوز لحظهی گودال خاطرم مانده
هنوز فکر حسینم، هنوز میبارم
هنوز قابل لمس است جای دست سنان
به تازیانهی خود داده بسکه آزارم
تمام کودکیام با رقیه یکجا سوخت
هنوز هم که هنوز است من عزادارم
نرفته از نظرم عمهام زمین میخورد
نرفته از نظرم گریههای بسیارم
هجوم و غارت و پای برهنه و صحرا
من این سیاههی غم را چگونه بشمارم
تنم میانهی بازار بردهها لرزید
بلا کشیدهی شام سیاه بازارم
✍ #علیرضا_وفایی_خیال
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، میخواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطرۀ تلخ مانده در ذهنت
ز نیزهدار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگیست این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید با سهساله، چقدر
به روی خویش نیاوردهاید آبله را
دلیل قافله میبرد پا به پای خودش
نگاه تشنۀ آن کاروان یک دِله را
هنوز یک به یک، آری به یاد میآری
تمام زخم زبانهای شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور میشوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟
✍ #سیدحمیدرضا_برقعی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
نفس کشیدن من رنگ و بوی غربت داشت
همیشه از غم بی انتها حکایت داشت
قد خمیدهی امروز، ارث دیروز است
چقدر پیریام از کودکی شکایت داشت
اگرچه آتش زهر است در تنم اما
نشد حریف دلم هرچقدر قدرت داشت
شبیه عمه نشسته نماز شب خواندم
نماز خواندن من هم به او شباهت داشت
به یاد حملهی بد موقع اراذل بود
که این دو چشم به بیداربودن عادت داشت
چگونه میرود از خاطرم غروبی که
هزارسال برای دلم مصیبت داشت
نه هیچکس کمک شاه تشتهلب میکرد
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
پناه رفت و زن و بچه بی پناه شدند
به نیزه رفتن او قیمت اسارت داشت
خرابه بود که همبازی مرا کشتند
همان زمان که ز هجر پدر شکایت داشت
همان زمان که تنش را کبود میکردند
همان زمان که ز درد شدید لکنت داشت
ز داغ آن نَفَس بند آمده ز کتک
نفس کشیدن من رنگ و بوی غربت داشت
✍ #سیدپوریا_هاشمی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#امام_باقر_ع_شهادت
بیابان بود و صحرا بود، آنجایی که من بودم
هزاران خیمه بر پا بود، آنجایی که من بودم
شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما
گلاب اشک زهرا بود، آنجایی که من بودم
قیام عاشقانِ راستْقامت بود عاشورا
قیامت آشکارا بود، آنجایی که من بودم
تمام سورۀ ایثار و آیات جوانمردی
به هفتاد و دو معنا بود، آنجایی که من بودم
پیام روشن «اَلموت اَحلی مِن عسل» یعنی
شهادت هم گوارا بود، آنجایی که من بودم
چرا آتش بگیرند از عطش گلهای داودی
اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم
کسی از اسب میافتاد پشت نخلها، آری
علم در دست سقا بود، آنجایی که من بودم
صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما
خلیلالله تنها بود، آنجایی که من بودم
شعاع آفتاب از مشرق گودال سر میزد
که ثارالله پیدا بود، آنجایی که من بودم
عدالت زیر سم اسبها پامال شد، آری
ستم در حد اعلا بود، آنجایی که من بودم
شدم محو نگاه عمهام زینب که در چشمش
تمام دشت زیبا بود، آنجایی که من بودم
چرا آن روز تل زینبیه اوج عزت شد
که چشمانداز فردا بود، آنجایی که من بودم
چه گلهایی که زیر بوتههای خار پرپر شد
مگر پاییز گلها بود، آنجایی که من بودم؟
هلال ماه نو وقتی نمایان میشد از محمل
فقط یک نیزه بالا بود، آنجایی که من بودم...
https://eitaa.com/AhmadRahbari470