به نام خدا
در باشگاه کشتی بودیم آماده میشدیم برای تمرین چند دقیقه دیگر یکی دیگه از بچه ها هم اومد. تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون تیپ و هیکلت خیلی جالب شده. توی راه که میومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتبی درباره تو حرف میزدند. شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی ساک ورزشی هم که دستت گرفتی. کاملا معلومه که ورزشکاری
به ابراهیم نگاه کردم
رفته بود تو فکر. ناراحت شده بود. انگار توقع چنین حرفی رو نداشت
جلسه بعد که ابراهیم رو دیدم خندهام گرفت. پیراهن بلند پوشیدی بود و شلوار گشاد به جای ساک ورزشی، لباسها را داخل پلاستیک ریخته بود. از آن روز به بعد اینجوری به باشگاه میومد
بچه ها میگفتن بابا تو دیگه چجور آدمی هستی. ما میاییم باشگاه که هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و بعد هم لباس جذب بپوشیم اما تو با این هیکل قشنگ و رو فرم آخه این چه لباساییه میپوشی
ابراهیم به حرفهای آنها اهمیتی نمیداد
به دوستان میگفت اگه ورزش برای خدا بود، میشه عبادت. ولی اگه به هر نیت دیگه ای باشه ضرر میکنی
حکایتی که شنیدید درباره شهید ابراهیم هادی بود
امیدوارم لذت برده باشید و منتظر حکایتهای بعدی ما باشید
#جلسهخادمان
#سبک_زندگی
#شهیدهادی
🆔 @ahrar8