🔶️🔸️مادر...، مهربانتر از مادر🔸️🔶️
قسمت اول : یک توسل
✨﷽✨
_روال عملیاتها طوری بود که فرماندهان،باید تا پایین ترین رده،نسبت به زمین و منطقه عملیات توجیه میشدند.
منطقه عملیات والفجر سه،منطقه ای کوهستانی بود و پر از شیار و پر از پستی و بلندی.🌤
آن وقتها من مسئول ادوات لشکربودم.دیدگاه در اختیار ما بود و از آنجا باید آتش کنترل میشد.
یک شب مانده بود به عملیات.⚡️
قرار بود فرمانده لشکر و رده های پایین تر بیایند تو خود مقر دیدگاه.
آن شب تمام وضعیت ها باید چک میشد برای فردا شب که عملیات داشتیم.😢
چند دقیقهای طول کشید تا همه آمدند.
بینشان چهره دوست داشتنی😍و صمیمی برونسی هم خودنمایی میکرد بعد از خواندن چند آیه از قرآن فرمانده لشکر شروع کرد به صحبت.
بچه هارا،یکی یکی نسبت به مشکلات و مسائل عملیات توجیه میکرد.
از چهره و لحن صداش معلوم بود خیلی نگران است.
از روی همین حساب،احتمالش میرفت که هر کدام از فرماندهان،مسیر را گم کنند و نتوانند از پس کار بر بیایند.
وقتی نقشه را روی زمین پهن کردند،نگرانی😰 فرمانده لشکر و بچه های دیگر بیشتر شد.فرماندهی لشکر داشت از قطبنما و گرا و اینجور چیزها حرف میزد.
ما فقط یک شب🌙فرصت داشتیم. تصمیم گیری در آن زمان کم،با آن شرایط حساس،واقعا کار شاقّی بود برای فرمانده لشکر.
تو این مابین،عبدالحسین چهره اش آرامتر از بقیه نشان میداد.
حرفهای فرماندهی تمام شد.از حال و هوای معلوم بود که هنوز نگران است.
عبدالحسین رو کرد به او و لبخندی زد.آرام و با حوصله گفت:آقا مرتضی!
گفت:جانم.
عبدالحسین گفت:اجازه میدی یک موضوعی را خدمتت بگم.
فرمانده گفت:خواهش میکنم حاجی،بفرما.
عبدالحسین کمی آمد جلوتر.
خیلی خونسرد گفت:برای فردا شب احتیاجی نیست که من با نقشه و قطبنما برم.
همه برایشان سوال شد که او چه می خواهد بگوید...به آسمان،و به شب اشاره کرد
و گفت:
فقط یک(( یازهرا❤️)) و یک ((یا الله❤️)) کار دارد...|
که انشاءالله منطقه را از دشمن بگیریم
این ضرب المثل را زیاد شنیده بودم که؛سخن کز دل برآید،لاجرم بر دل نشیند.
عینیتش را ولی انجا دیدم.عبدالحسین حرفش رو طوری با اطمینان گفت که اصلا آرامش خاصی به بچه ها داد.
یعنی تقریبا پیچیدگی زمین و این حرف هارا تمام کرد.
از آن به بعد پرواضح میدیدم که بچه ها با امید بیشتری از پیروزی حرف میزدند.
شب عملیات،حاج عبدالحسین توانست زودتر از بقیه و با کمترین تلفات هدف را بگیرد با وجود اینکه منطقه عملیاتی او زمین پیچیده تری هم داشت.
همانطور که گفته بود،((یک توسل))لازم داشت_
#واحد_رشد✌️
#حاج_عبدالحسین_برونسی
#گدای_چادر_خاکی🥀
۱۱#_روز_تا_فاطمیه🏴
🔶️🔸️مادر...، مهربانتر از مادر🔸️🔶️
قسمت دوم : دستگیری حضرت زهرا (س)
✨﷽✨
زیر آتش شدید دشمن صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم کوشک و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا (س).😇
چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم.
حس کردم که اشک هام تند و تند دارند میریزند.😓
با تمام وجود خواستم که راهی پیش روی ما بگذارند.🤲
در همان اوضاع،یکدفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛صدای ملکوتی که هزار جان تازه به آدم میبخشید.😢
به من فرمودند:فرمانده!
اینطور وقت ها که به ما متوسل میشوید ما هم دستگیری میکنیم،ناراحت نباش
#واحد_رشد✌️
#حاج_عبدالحسین_برونسی
#گدای_چادر_خاکی🥀
۸#_روز_تا_فاطمیه🏴
🔶️🔸️مادر...، مهربانتر از مادر🔸️🔶️
قسمت سوم : درد و دل با مادر
✨﷽✨
از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می کرد! ...
رفتم توی راهرو حدس می زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی می خواند وقتی فهمیدم خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف می زند.
حرف نمی زد ناله می کرد و درد و دل اسم دوستان شهیدش را می برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می زد و تو های و هوی گریه می نالید: اونا همه رفتن مادر جان پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟...
#واحد_رشد✌️
#حاج_عبدالحسین_برونسی
#گدای_چادر_خاکی🥀
۶#_روز_تا_فاطمیه🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمیه🖤🥀
باز دوباره چشات رو باز کن عزیزم
من و نگاه کن که دارم
رو لحدت خاک میریزم💔
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#ما_بچه_های_مادر_پهلو_شکسته_ایم
#گدای_چادر_خاکی 🥀
T.me/behehst88
Eitaa.com/ahrar8
گزارش تصویری ویژه برنامه شهادت حضرت زهرا(س)📸🖤
ویژه برنامه ۱۴۰۱/۱۰/۵
#شهادت_حضرت_زهرا🥀
#گدای_چادر_خاکی🖤
#ما_بچه_های_مادر_پهلو_شکسته_ایم💔
T.me/behesht88
Eitaa.com/ahrar8