12.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
تنسی کانک لم تکن
تنسی کمصرع الطائر🥲💔
@ahsanol_hal68
.
جانا سرى به دوشم ودستى به دل گذار
آخرغمت به دوش دل وجان کشیده ام🌱
#شهریار
.@ahsanol_hal68
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
مرادِ من او
#قسمت۱۱
سعیدی بود که گفت کاری برایش پیش آمد و قادر نیست امروز بیاید. نگاهم به سمت در رفت هنوز همانجا ایستاده بود. به سمتش رفتم
_ سعیدی امروز نمیاد برگه رو بده میدم بهش
چند ثانیه مکث کرد نگاهش کردم اما نگاهش جایی حوالی یقه و دلی ام می گشت برگه را به سمتم گرفت
_ حتماً برسونید دستش
وقتی به خودم آمده بودم که رفته بود و من خیره به جای خالی اش بودم. به خودم نهیب زدم
_ آهای هادی ! حواست باشه شیطون شاد نشی
به اتاق برگشتم. خوشبختانه امروز سه شنبه بود و تا آمدن مشتاق دو ساعتی وقت داشتم که میان پوشه ها و کشوها را بگردم تا سرنخی بیابم.
بالاخره گشتنم نتیجه داد و جایی میان برگه ها برگه ای را با امضای مفتون پیدا کردم که نشان میداد در خواست ارز کرده بود.
مردک ارز دولتی را می گرفت اما به جای اینکه جنس اصل را وارد کند جنس دسته چندمی می آورد و بقیه را به جیب می زد.
کارهای مانده حسابداری را انجام دادم . بعد از ظهر دوباره به ستاد رفتم. آقای مهدوی به اتاقم آمد
_ سلام آقا
_ سلام هادی جان ، چه خبر؟
از جایم بلند شدم و به سمتش رفتم.
_ دارم گزارشکار می نویسم.
_ یعنی تموم شده
_ نه آقا ، فعلا میدونیم مفتون ارز می گیره اما در مورد اینکه آیا البرزی هم در جریانه یا اینکه مواد تراریخته رو چکار می کنند باید کار کنم
✨✨✨✨✨
کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است
✍#آلا_ناصحی
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
مرادِ من او
#قسمت۱۲
فرمانده دستش را روی شانه ام گذاشت
_ بهتر نبود کسی دیگه ای رو جات می ذاشتی ، مثلاً وحید
_ وحید درگیر یه کار دیگه است وقت نداشت اطلاعات آزمایشگاهی رو هم یاد بگیره
فرمانده خنده ای کرد
_ تو ولی وقت داری؟
_ بحث من فرق داره، کار من بعنوان مسئولشون بایدی هست ، جایی که نیروم نتونه من باید باشم
فرمانده با سر حرفم را تایید کردو بعد از گرفتن گزارش کار شفاهی از من رفت . یوسف را خواستم به اتاقم بیاید.
_ جانم آقا
_ با میرزایی هماهنگ کن یه ت میم برای مشتاقی و مفتون بذارین
_ چشم آقا
_ یوسف! بیست چهاری می خوام ها
_ باشه آقا ، البرزی چی؟
_ بهتون میگم، فعلا همین دوتا.
یوسف هم رفت و من بعد از سرو سامان دادن به کارهایم رفتم.
برای رفتن به اتاق حسابداری باید از کنار راه پله های طبقه ی بالا و اتاق آزمایشگاه می گذشتم . همین که نزدیک پله ها شدم صدای وحشتناکی درون سالن پیچید .
چشمم به همان دختر افتاد که پایین پله ها ایستاده بود و تکانی نمی خورد و داشت به فایل آلومینیومی بزرگی که از دست دو کارگر رها شده بود و روی پله ها راه افتاده بود نگاه می کرد.
✨✨✨✨✨
کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است
✍#آلا_ناصحی
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
.
در آرزویِ تو عُمر بُردم شَب و روز
عُمرم همه رفت و آرزویِ تو نرفت...🌱
#مولانا
@ahsanol_hal68
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
هرازگاهی...
برای آنانکه دوست شان داری
نشانه ای بفرست🌱
@ahsanol_hal68
Arash Eshghi - Majnoun (320).mp3
6.32M
.
🎧🎼
گفتم دلا عاشق نشو
عاشق شدی رسوا شدی
مجنونِ بی لیلا شدی
🎤#آرش_عشقی
#دلنواز
.https://eitaa.com/ahsanol_hal68