🖤
دیشبش مشغول امتحان فردا [صرف] بودم
ذهنم درگیر بود و مشوش خوابیدم
سحر تلخ و خابآلود بیدار شدم
ایستادم به نماز ...
الله اکبر...
بابا طبق روال شبکه خبر را روشن کرد
میخواندم : صراط الذین انعمت علیهم...
به گوشم خورد...حاج قاسم سلیمانی
میخواندم: ولاالضاین....
شهیدش کردند!
شهید حاج قاسم سلیمانی...
صدای اخبار در گوشم پیچ میخورد
دیگر نفهمیدم چه خواندم
چشمانم سیاهی رفت
بابا گریه میکرد
مامان غمبرک زده بود
پشتم میلرزید...
انگار ساعتها بر من گذشت این دورکعت ...تا سلام را دادم...
ابر بودم ...
حالا باریدم...
در بهتی عمیق فرو رفته بودیم ...
امتحان کنسل شد
روی موتور بودیم
همسرم میراند...
باد سرد وجودم را شلاق میزد
اشک هایم روی گونههایم یخ میزدند
آسمان هم بغضش ترکید...
قطره های ریز و تند باران مداوم روی سرمان میبارید
رفتیم اجتماعی در حرم یا دورشهر...
رفتیم تا کمی این حجم از خشم و بهت و بغض را فریاد کنیم!
حالا...
هر سحر #تلخ از خواب بیدار میشوم...
به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمیکنم باور....
#حاجقاسمسلیمانی
#ابومهدیالمهندس
#انتقامترومیگیریم
#سحرتلخ
#سحرفراموشنشدنی
#۱:۲۰
۱۳
۱۰
۹۸