ولی اونجایی که که هایده میگه:
- ای بی خبر از حال بیمارم...
رفتی و خود را به که بسپارم...؟
باور نکردی حرف قلبم را...
آرام جانم...
دوستت دارم...
#هایده
#غمگین
#آهنگ
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
دوستش داشتم 🥲💔
#غمگین
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
تو هم محتاج خواهی شد...
#غم
#غمگین
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
این چقدر قشنگ بود...
راست میگه...
#حق
#غمگین
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
اگر مجال بیابم میانِ آغوشت ؛
گلایهها چه زیادند و گریهها بسیــــار...
#شعر
#دلتنگی
#غمگین
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
بعضی وقتا آدم وقتی ناراحته گریش نمیاد، ولی کلیداشو، وسایلاشو جا میذاره!
لیوان از دستش میفته، به یه نقطه خیره میشه، و وقتی باهاش حرف میزنی میگه: ببخشید نفهمیدم میشه یه بار دیگه بگی؟!
#غمگین
#حق
#افسردگی
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
بدترين درد وقتيه كه لبخند ميزنى تا جلوى ريختن اشكات رو بگيرى! ️
𝓣𝓱𝓮 𝔀𝓸𝓻𝓼𝓽 𝓹𝓪𝓲𝓷 𝓲𝓼 𝔀𝓱𝓮𝓷 𝔂𝓸𝓾'𝓻𝓮 𝓼𝓶𝓲𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓳𝓾𝓼𝓽 𝓽𝓸 𝓼𝓽𝓸𝓹 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓽𝓮𝓪𝓻𝓼 𝓯𝓻𝓸𝓶 𝓯𝓪𝓵𝓵𝓲𝓷𝓰!🖤
#غمگین
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
17.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید زیاد تجربه اش نکرده باشی...
ولی منی که این حرفا رو زندگی کردم بهت میگم...
اینی که بخوای و نخواد.... ته خطه 🙃
#غمگین
#غم
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ...
به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم به توصیه اطباء گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو .
خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ...
🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم..بماند
🔹یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ...
بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد.
🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! »
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» (هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد) ...
نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم»
#غمگین
#پند
#داستان
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
_
#غمگین
#درد
#مود
#حق
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه واسم سواله که یعنی تو دلت واسم تنگ نشد؟
یعنی صبحا که پاشدی گوشیتو چک کردی منتظر تکستم نبودی؟
وقتی که داشتی میرفتی بیرون منتظر مراقب خودت باش از طرف من نبودی؟
شبا دلت نخواست کل روزتو برام بگی؟
وقت کارای روزمرت اصلا یاد من نیوفتادی؟
تورو نمیدونم ولی من خیلی دلم واست تنگ شده....
📖از کتاب: من لایق خداحافظی بهتری بودم
#غمگین
#مود
#غم
#کتاب
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1
واقعا...
#غمگین
#عشق
#آیسن_هادسون
کانال آیسن اینجاست ⬇️
🖤https://eitaa.com/joinchat/1230242227Cb3298580a1