هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
🕊💎فـروشـگاه چــادر مـشـکـی💎🕊
💕💕فـروش💕💕
💕💕فـــــوق💕💕
💕💕الــعـاده💕💕
💕💕چـــــادر💕💕
🛍با تخفیف ویژه خرید کنید👏👏
❤️به همراه خرید چادر مشکی از هدایای ویژه لذت ببرید ❤️
🌸سفارش خودتون رو نهایی کنید🌸
🌸هــدیـه ویــژه دریــافـت کــنـیــد🌸
👇🏻👇🏻👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکسپروفایل..
❌توجه❌ ❌توجه❌
چادر مشکی به شدت ارزان شد😍😍😍
برای خرید چادر مشکی با تخفیف ویژه ماه ربیع عجله کنید فرصت زیادی باقی نمونده😱😱
ـ✨✨✨✨✨✨✨🕋✨✨
ـ✨✨✨✨🕋✨✨🕋✨✨
ـ✨✨✨✨🕋✨✨🕋✨✨
ـ✨🕋✨✨🕋✨✨🕋🕋🕋
ـ🕋✨🕋✨🕋✨✨✨✨✨
ـ🕋✨✨✨🕋✨✨🕋✨✨
ـ🕋🕋🕋🕋🕋✨🕋✨✨✨
ـ✨✨✨✨✨✨🕋🕋🕋✨
ـ✨🌺✨🌺✨✨✨✨✨✨
ـ✨✨🌺✨✨✨✨✨✨✨
فقط کافیه شکل چادر رو لمس کنی👆🏻😍
ٰ
🔴 حتما کلیپ های تاثیرگذار و جذاب استاد #رائفی_پور را دیدید 👌
اینجا #منبع این مطالبه 😍👇
🏅« نشر آثار استاد رائفی پور »
💯 کلیپ و سخنرانی جدید و سیاسی روز
💚 حتما شماهم #امتحان کنید 😎☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ_تصویری
✍سخنرانی دکتر رفیعی
💠موضوع: از مسیر گناه به مقصد نمی رسیم!
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 وای وای کانال آوردم براتون چه کانالی👉🏻
🎂یه تولد بگیر کل فامیل دهنشون باز بمونه
💃میخوای همسرتو سورپرایز کنی دوباره عاشقت بشه؟
📱 کلیپ اسم تون برای تولد
🎉بیا تو این کانال ببین چه تبریکایی برات گذاشتم
👰🎂با این کانال متفاوت باش چون پر از ایده های لاکچری و تکه🎈🎉🎂
https://eitaa.com/joinchat/3668312139C62ad19f115
https://eitaa.com/joinchat/3668312139C62ad19f115
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکسپروفایل..
🔴 #خبر_فوری
🚘 فروش اقساطی فوری محصولات ایران خودرو و سایپا آغاز شد.
🔸بدون ضامن 🔸تحویل فوری
🔸اقساط 48 ماهه
🔸با 10 میلیون پیش پرداخت
🔴 قیمت جدیدو #شرایط_فروش پس از اعلام قیمت #ایرانخودرو + #سایپا +پارس خودرو را در لینک زیر بخوانید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2363949065C888149b305
http://eitaa.com/joinchat/2363949065C888149b305
👆👆فرصت محدود 👆👆
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی میخواست آب بکشد و نمیتوانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کردهای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد. آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسولالله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.
پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آوردهای؟ گفت: مردی خوشروی، شیرینکلام، خوشاخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آوردهای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدمهای مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت میخواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:
📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
📚قصصالروایات
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از گسترده انتظار
بک گراند 🖼
پروفایل ☁️🌬
دخترونه 👩❤️👩
استوری 💫
بیا خودت ببین همش اینجاست 🌝👇
https://eitaa.com/joinchat/652148813C7dc6452e68
https://eitaa.com/joinchat/652148813C7dc6452e68
صورتی ترین کانال ایتا☂☔️
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکسپروفایل..
voice.ogg
220.2K
📲 زنگ موبایل #زیبا رسید 🚩😍👇
https://eitaa.com/joinchat/652148813C7dc6452e68
https://eitaa.com/joinchat/652148813C7dc6452e68
زود بردارید تا حذف نشده ☝️☝️❤️
✨﷽✨
🌼در خدمت مادر
✍در زمان های قدیم، مردمی بادیه نشین زندگی می کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و می خواست در طول روز، پسرش کنارش باشد. این امر، مرد را آزار می داد و فکر می کرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد کوچ رسید، مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور، بگذار اینجا بماند. مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت باشد، آنچه می گویی انجام می دهم.
همه آماده کوچ شدند. زن هم مادرِ شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه فراوانی داشت و اوقات فراغت با او بازی می کرد و از دیدنش شاد می شد. وقتی مسافتی را رفتند، هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند.
مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم. زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم. مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا این کار را کردی؟ همسرش پاسخ داد ما او را نمی خواهیم، زیرا بعد ها او تو را همان طور که مادرت را گذاشتی و رفتی، خواهد گذاشت تا بمیری. حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت، زیرا پس از کوچ همیشه گرگان به سمت آنجا می آمدند تا از باقی مانده وسایل، شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.
مرد وقتی رسید، دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور آنها هستند. پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب می کند و تلاش می کند که کودک را از گرگ ها حفظ کند. مرد گرگ ها را دور کرده و مادر و فرزندش را باز می گرداند و از آن به بعد موقع کوچ، اول مادرش را سوار بر شتر می کرد و خود با اسب دنبالش روان می شد و از مادرش مانند چشمش مواظبت می کرد و زنش در نزدش، مقامش بالا رفت.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✨﷽✨
#یڪ_داستان_یڪ_پند
✍در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید. آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد. ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
📚نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖