یاصاحب الزمان عج:
#تشرفات
🔷جوانی که بسیار به نماز اول وقت اهتمام داشت نقل می کرد که من در یکی از کشورهای اروپایی برای ادامه تحصیلاتم درس می خواندم. چند سالی بود که آنجا بودم محل سکونتم در بخش کوچکی بود و فاصله آن تا شهری که دانشگاه در آنجا بود زیاد بود. اکثر اوقات با ماشین این مسیر را طی می کردم پس از سالها رنج و سختی و تحمل غربت آماده بودم برای آخرین امتحان که امتحان سرنوشت ساز و مهمی بود سوار اتوبوس شدم و پس از چند دقیقه اتوبوس راه افتاد نیمی از راه را آمده بودم که یکباره اتوبوس خاموش شد. راننده پایین رفت، کاپوت ماشین را بالا زد مقداری موتور را نگاه کرد و دستکاری نمود، استارت زد، ماشین روشن نشد. دوباره و چند بار همین کار را کرد فایده نداشت! طولانی شد. چیزی دیگر به زمان امتحان نمانده بود وسیله ی نقلیه ی دیگری هم از جاده عبور نمی کرد نمی دانستم چه کنم. در اضطراب و ناامیدی به سر می بردم. تا شهر هم راه زیادی بود. نمی شد پیاده بروم. با خود فکر می کردم که همه ی تلاشهای چند ساله ام ازبین می رود و خیلی نگران بودم. یک باره جرقه ای در مغزم زد که ما وقتی در ایران بودیم در دعای ندبه، متوسل به امام زمان (عج) می شدیم و وقتی کارها به بن بست می رسید از او کمک و یاری می خواستیم این بود که دلم شکست و اشکم جاری شد. گفتم یا بقیة الله، اگر امروز کمک کنید و کارم را درست نمایید تعهد می کنم که تا آخر عمرم نمازم را همیشه اول وقت بخوانم!
پس از چند دقیقه یک آقایی از آن دورها آمد و بعد رو به راننده کرده و فرمود: چطور شده؟ ( با زبان خود آنها حرف می زدند) راننده گفت: نمی دانم هر کاری می کنم روشن نمی شود. ایشان مقداری ماشین را دستکاری کرده و کاپوت را بستند و فرمودند: برو استارت بزن راننده استارت زد و ماشین روشن شد! همه سوار ماشین شدند همین که اتوبوس خواست راه بیفتد آن آقا بالا آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: تعهدی را که به ما دادی یادت نرود،
#نماز_اول_وقت...
و بعد پیاده شدند و رفتند و من ایشان را ندیدم. (به نقل از کتاب داستانهای نماز)
💠تعهد به امام زمان (عج) بدهیم!
بنابراین شایسته است که هر منتظر واقعی و شیعه ی حقیقی مولای غائب از نظر، بکوشد که در انجام فرائض دینی به خصوص نماز اول وقت موفق شود و در این مسیر به ولی عصر و امام زمان خود تعهد دهد که از انجام فرائض خویش تخطی نکند و کوتاهی ننماید که امام همچون پدری مهربان برای امت است.
📚منابع و مأخذ:
1-اصول کافی، شیخ کلینی (ره)
2-بحارالانوار، علامه مجلسی (ره) ج ۵٢و۵٣
3- داستانهای نماز
4-الاحتجاج شیخ صدوقی
آیت الله سید ابوالحسن مهدویداستان تشرف مرحوم سید عبدالله قزوینی 14001001.mp3
زمان:
حجم:
7.48M
⏪داستان تشرف مرحوم سید عبدالله قزوینی
✅اگر انسان،حرکت معنوی داشته باشد، میتواند خدمت امام زمان علیهالسلام برسد.
#آیت_الله_مهدوی
#تشرفات
#فاطمیه
#امام_زمان
#سخنرانی_کوتاه
#جمعه
#تشرفات 💥
قسمت اول
یکی از اولیاء خدا فرموده اند:
من با توجه به این حقیقت که اباالفضل العباس الگوی وفاداری و خوار نمودن نفس و جوانمردی و ایثار است به ساحت مقدس امام زمان ارواحنافداه متوسل شدم و از ایشان تقاضا نمودم همانگونه که حضرت عباس علیه السلام در کنار امام زمانش بودند٬ من هم همیشه در کنار شما باشم .
✨💫✨
در عالم مکاشفه دیدم حضرت ولی عصر علیه السلام در مکانی مثل وسط دنیا ایستاده اند و بر تمام عوالم و حالات مردم احاطه و تسلط کامل دارند ٬ به همان سادگی که انسان به انگشتری که در دست دارد٬ احاطه کامل دارند.
✨💫✨
در آن حال "معنای قطب عالم امکان" برایم روشن شد٬ *ایشان بر تمام مردم و اعمالشان نظارت داشتند* و من خودم را در کنارحضرت دیدم که ایستاده ام دست به دامان ایشان شدم و خواهش کردم که همیشه درکنارشان باشم و به هیچ عنوان ازمن جدا نشوند.
ادامه دارد
@asserajolmonir ✌️
محب المهدی عج:
🌱تشــرفات...
یکی از خادمین مسجد مقدس جمکران نقل کرده است:
یک روز سربازی به من مراجعه کرد و از من یک عریضه خواست که به او تقدیم کردم، دیدم آن را تا کرد و در جیبش گذاشت! گفتم: چرا نمی نویسی و در چاه نمی اندازی؟! گفت: خودکار ندارم. گفتم: بیا این خودکار. گفت: نه حالا می روم و در وقت دیگری می نویسم. چند ساعتی گذشت و من می خواستم مسئولیت کاری ام را به خادم نوبت بعدی بسپارم که دیدم آن سرباز هنوز نرفته است. گفتم: مگر تو نمی خواستی امروز به مأموریتی که داشتی بروی، همانطور که حال منقلبی داشت گفت: من از اینجا نمی روم! گفتم: مگر مرخصی تو تمام نشده و راه تو دور نیست؟!(چون محل مأموریت او اهواز بود)گفت: هرچه میخواهد بشود، بشود.
من متوجه شدم که باید جریان مهمی برایش پیش آمده باشد اصرار کردم که ناگهان گریه اش گرفت و در حال گریه گفت: من وقتی عریضه را گرفتم در فکر بودم که حکایت این عریضه چه می شود؟!؟! یک وقت دیدم آقای بزرگواری که چهره او دل و دین را با هم می برد، در کنارم ایستاده اند به من فرمودند: «چرا عریضه ات را نمی نویسی؟!» گفتم: آقاجان خودکار ندارم. فرمودند:«این خودکار» و خودکار سفیدی را از جیب مبارکشان بیرون آوردند و به من مرحمت فرمودند، من عریضه را از جیبم بیرون آوردم و مشغول نوشتن حوائجم شدم. دیدم قلم روی کاغذ خیلی روان حرکت می کند و دیگر به فکر کردن نیازی ندارم و تند تند می نویسم،
یکمرتبه به فکر فرو رفتم که این آقا کیست که از قلبم خبر داد و می دانست که من می خواهم عریضه بنویسم و در همین حال یک مرتبه متوجه شدم که دیگر در کنارم نیست و من سرگشته و حیران دارم قدم می زنم و نمی توانم از مسجد دل بکنم و بیرون بروم.
من او را بوسیدم و گفتم: به تو تبریک می گویم که امام زمان به تو لطف خاصی فرموده اند و در ضمن گفتم: من می توانم آن خودکار را ببینم؟ گفت: بله و آن را به من نشان داد، به او گفتم: من مایلم این خودکار را به مبلغ ده هزار تومان از تو خریداری کنم! گفت اگر با تمام دنیا هم معاوضه کنی آن را نمی دهم.
📗مجله منتظران شماره ۳۸ ص ۲۷
#تشرفات
🌼منتظران ظهور
#تشرفات
#داستان_تشرف
🔴🔵 امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد مرحله قیام شده است.
♦️ میرزا ابوالفضل قهوه چی به ظاهر پيرمردي عامي و ساده اما در واقع يكي از شيفتگان و شرف يافتگان آستان مقدس امام زمان روحي فداه بود آن جناب نسبت به مسجد جمكران علاقه فراوان نشان مي داد و چه بسا تشرفات مكرر و توفيقات بي مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شريف به دست آورده بود .
🔷 از آن جناب نقل شده است كه در يكي از تشرفاتم به جمكران در عالم مكاشفه ، خدمت امام زمان رسيدم و آن حضرت خطاب به من فرمود :
🔶 ميرزا ابوالفضل ! از اين همه جمعيت كه مي بيني به جمكران آمده اند حتي يك نفر به خاطر من نيامده ، بلكه هر يك از ايشان به خاطر حاجت خويش آمده است .
🌹 ميرزا ابوالفضل ، در بازار قم قهوه خانه اي داشت ، اما هر چهار شنبه و هر جمعه آن را تعطيل مي كرد و به زيارت مسجد مقدس جمكران مي شتافت . روزي عده اي از بازاري ها به او گفتند : ميرزا ابوالفضل ! جمعه ها را براي خودت به جمكران برو ! و چهارشنبه ها را براي ما نرو ! بمان و به ما چايي بده ! در جوابشان گفت : براي چاي دادن به شما جمكران را رها نمي كنم . برخي از بازاري ها او را تهديد كردند و گفتند : اگر چنين كني قهوه خانه ات را مي بنديم . در جواب آنها گفت : ببنديد ! خيال مي كنيد كه به خاطر فروش چاي از امام زمانم دست بر مي دارم ؟! مگر من يوسف فروشم ؟! سرانجام عده اي از بازاري ها تهديد خود را با زدن قفل به در قهوه خانه او ، عملي كردند تا شايد وي را از عادت خويش باز دارند . اما آن مرد خدا ، هنگامي كه ديد به در قهوه خانه اش قفل زدند ، بلافاصله خودش نيز قفلي ديگر تهيه كرد و صدا زد : قهوه خانه ! خداحافظ !
🔺آن جناب خود نقل كرده است : در همان شب كه فردايش در قهوه خانه را قفل زدند ، آقا امام زمان را در خواب ديدم . حضرت فرمودند : ميرزا ابوالفضل ! بازاري ها تصميم گرفته اند بر در قهوه خانه ات قفل بزنند . گفتم : آقا جان ! قربانت گردم ! بگذار بزنند . مگر من بزغاله ام كه بع بع كنم و بگويم جو مي خواهم ؟! خدا ناظر است و رزق مرا مي دهد . من جمكران تو را به هيچ قيمتي رها نمي كنم . آقا لبخندي زدند . در همان حال از خواب پريدم و ديدم كه نزديك اذان صبح است ... صبح كه به قهوه خانه رفتم ، ديدم به در آن قفل زده اند.
🔴 میرزا ابوالفضل مدتی بعد از دنیا رفتند، یکی از خوبان قم او را در خواب دید که در همان عالم قبر(برزخ) یک کوله پشتی روی دوشش دارد و به آن شخصی که خواب می دید نزدیک شد و گفت آقا وارد قم شده و رد شد و رفت. این آقا وقتی از خواب برخواست، گفت: یعنی چه؟ میرزا ابوالفضل از دنیا رفته کوله پشتی یعنی چه؟ آقا واردقم شده یعنی چه؟نفهمید.
برای تعبیر خوابش پیش کسی رفت. گفتند این که دیدید کوله پشتی بر روی دوشش بود به این خاطر است که او عاشق ولی عصر(عج)بودند، عاشقی که از دنیا برود، عشق را از یاد نمی برد، یعنی برای رجعت آماده است و زمانی که امام زمان(عج) ظهور کند او نیز برمی گردد
🌺 و اما اینکه دیدید به تو گفت حضرت وارد قم شد، یعنی حضرت وارد مرحله ی قیام شد. پس واقعیت این است که قیام حضرت نزدیک است.
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از (✌️#آتاظهور✌️)
#تشرفات
حجةالاسلام مرحوم سید محمد گلپایگانی فرزند آیت الله سید جمال گلپایگانی رحمة الله علیهما فرمودند: پس از فوت پدرم شبی در خواب دیدم حضورشان مشرف و ایشان در اتاق مفروش به زیلو و فاقد اثاث نشسته اند. گفتم: پدر! اگر خبری نیست ما هم بدنبال کارمان برویم، وضع طلبگی در گذشته و حال، همین است که به چشم می خورد!!! فرمود: پسر حرف نزن! هم اکنون حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تشریف می آورند.
آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه شدم محبوب کل عالم، تشریف آوردند، پس از عرض سلام وجواب، حضرت، قبل از اینکه من حرفی بزنم فرمود: سید محمد، مقام پدرت این حجره محقر نیست، بلکه مقامش آنجاست. بر اثر اشاره دست حضرت نگاه کردم قصری باشکوه و ساختمانی با عظمت که «یدرک و لا یوصف» است، دیدم و خوشحال گردیدم. عرض کردم: "یابن رسول الله آیا وقت ظهور موفور السرور رسیده است تا دیدگان همه به جمال و حضور و ظهورت روشن شود؟"
فرمود: «لم تبق من العلامات الا المحتومات و ربما اوقعت فی مدة قلیلة فعلیکم بدعاء الفرج»
«از علائم ظهور فقط علامات حتمی مانده است و شاید آنها نیز در مدتی کوتاه به وقوع بپیوندند و برای فرج من دعا کنید.»
📚شیفتگان حضرت مهدی علیهالسلام ص١٨۴
#امام_زمان