#کرامتی_از_شیخ_انصاری
🔆نوه دختری شیخ انصاری به واسطه نقل میکردند:
🔆شخصی برای #زیارت قبر شیخ انصاری به درون مقبره رفت. دید پیرمردی آمد و پس از قرائت #فاتحه بسیار گریه کرد، وقتی علت را جویا می شود، او ماجرایی از خود و شیخ انصاری نقل می کند:
🔆 در گذشته دور جماعتی مرا به کشتن#شیخ ترغیب نمودند و من نیز قبول کردم.
🔆 شبی به هر نحوی بود خود را به داخل خانه شیخ رساندم او را در حال نماز رو به #قبله دیدم.
🔆 فرصت را غنیمت شمردم و آلت قتاله را بلند کردم تا بر سر شیخ بزنم، ولی با کمال #تعجب دیدم دستم دیگر پایین نمی آید و قدرت فرار هم ندارم.
🔆 وقتی نماز شیخ تمام شد بدون توجه به من به سجده رفته و#شکر خدا را گفت و به خداوند عرض کرد: پروردگارا من چه #تقصیری دارم که فلانی و فلانی شخصی را به نام فلان(( نام ها را به صراحت میگفتند)) را بر قتل من راضی کردهاند.
🔆 #خداوندا من از او میگذرم تو هم او را ببخش.
شیخ انصاری ص102
https://eitaa.com/joinchat/2400124981Cc8b982030d
#سال_نو شده بود و او هم آمده بود دید و بازدید
.
کلید را داخل قفل چرخاند ، درب را باز کرد و قاب #عکس ها را یک به یک دستمال کشید ، بوسید و به آغوش کشید
.
#سنگ_مزار را شسته بود و قاب عکس ها را روی سنگ چید.
.
#سیب و #خیار و #پرتقال گران شده ، اما سیب و خیار و پرتقال هم خریده بود تا اگر کسی میهمان فرزندِ شهیدش شد ، چیزی برای پذیرایی در بساط باشد .
.
و سپس زیرانداز را پهن کرد و نشست در مقابل قاب عکس ها ، بر بالین #شهید و شروع کرد به خواندن ...
.
#قرآن می خواند ، دعا می خواند ، با شهید حرف میزد و دعا می کرد .
.
گفتم : حاج خانم ، سلام علیکم
.
گفت : سلام
.
گفتم : امکانش هست کمی درباره شهید برایمان بگویید ؟ شروع کرد به گفتن و تازه فهمیدم که چه "آقا" بوده است صاحب عکس ...
.
و این داستان زیباترین و بهشتی ترین دید و بازدیدی بود که تا به حال دیده بودم .
.
اینجا قطعه ای از #بهشت است که در آن ، اهل زمین در ابتدای سال به #دیدوبازدید و حال و احوال با اهل بهشت می آیند .
.
#خداوندا ! به برکت خونِ اهلِ بهشت ، نسیم روح بخش بهشت را به زندگی ما بِدَم و خودت به زندگی ما برکت بده ...
#آقای_تحلیلگر
https://www.instagram.com/p/CMu54edhpbI/?igshid=19c1afdxdbjpd
@mrtahlilgar1
#سال_نو شده بود و او هم آمده بود دید و بازدید
.
کلید را داخل قفل چرخاند ، درب را باز کرد و قاب #عکس ها را یک به یک دستمال کشید ، بوسید و به آغوش کشید
.
#سنگ_مزار را شسته بود و قاب عکس ها را روی سنگ چید.
.
#سیب و #خیار و #پرتقال گران شده ، اما سیب و خیار و پرتقال هم خریده بود تا اگر کسی میهمان فرزندِ شهیدش شد ، چیزی برای پذیرایی در بساط باشد .
.
و سپس زیرانداز را پهن کرد و نشست در مقابل قاب عکس ها ، بر بالین #شهید و شروع کرد به خواندن ...
.
#قرآن می خواند ، دعا می خواند ، با شهید حرف میزد و دعا می کرد .
.
گفتم : حاج خانم ، سلام علیکم
.
گفت : سلام
.
گفتم : امکانش هست کمی درباره شهید برایمان بگویید ؟ شروع کرد به گفتن و تازه فهمیدم که چه "آقا" بوده است صاحب عکس ...
.
و این داستان زیباترین و بهشتی ترین دید و بازدیدی بود که تا به حال دیده بودم .
.
اینجا قطعه ای از #بهشت است که در آن ، اهل زمین در ابتدای سال به #دیدوبازدید و حال و احوال با اهل بهشت می آیند .
.
#خداوندا ! به برکت خونِ اهلِ بهشت ، نسیم روح بخش بهشت را به زندگی ما بِدَم و خودت به زندگی ما برکت بده ...
#آقای_تحلیلگر
https://www.instagram.com/p/CMu54edhpbI/?igshid=19c1afdxdbjpd
@mrtahlilgar1
✨
#حاج_قاســـم
- برگشت گفت: من آماده ام بروم
گفتم: حاجی موقعیت شما طوری نیست گه این حرف را بگویید! منطقه متاثر از #مسئولیت های شماست! خواهش میکنم این حرف ها را نگویید و نفوس بد نزنید .
گفت: ما کاره ای نیستیم، کاگردان اوست، همه اینها کار خداست...
این تعبیرش بود.
دوباره #تسبیح در دست گرفت و ذکر میگفت، اینبار بجای شوخی ها و صحبت های وسط ذکر گفتن، فقط #ذکر میگفت.
چند دقیقه که گذشت و نزدیک به دقایق برگشتن به #عراق متوجه شدیم که دارد تلفنی با #خانواده مغنیه صحبت میکند. نزدیک شدم. ناگهان جمله ای شنیدم که نفسم را نگه داشت. حاجی در جواب به سوال #خواهر مغنیه که پرسیده بود الان به کجا میروید گفت : "به مقتلم میروم..."
دیگر نتوانستم صبر کنم، به سمت ماشین هدایتش کردم تا سریع تر به پرواز برسد. رفتنی با عکس های #قاب شده #شهدا به دیوار چیز هایی میگفت
و رفت...
حوالی #ساعت یک و بیست دقیقه بود، داشتم اتاقش را مرتب میکردم. در حین تمیز کردن دست نوشته ای را با تاریخ امروز پیدا کردم که رنگ از رخسارم کشید. دست خط سردار بود و #امضا و خودکارش روی کاغذ. روی آن نوشته بود : "دارم می آیم. #خداوندا ! مرا پاک بپذیر..."
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
#hero
─┅═༅𖣔💛𖣔༅═┅─
#baghdad0120