eitaa logo
امامت و امارت
200 دنبال‌کننده
90.2هزار عکس
51.7هزار ویدیو
4.6هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆نوه دختری شیخ انصاری به واسطه نقل می‌کردند: 🔆شخصی برای قبر شیخ انصاری به درون مقبره رفت. دید پیرمردی آمد و پس از قرائت بسیار گریه کرد، وقتی علت را جویا می شود، او ماجرایی از خود و شیخ انصاری نقل می کند: 🔆 در گذشته دور جماعتی مرا به کشتن ترغیب نمودند و من نیز قبول کردم. 🔆 شبی به هر نحوی بود خود را به داخل خانه شیخ رساندم او را در حال نماز رو به دیدم. 🔆 فرصت را غنیمت شمردم و آلت قتاله را بلند کردم تا بر سر شیخ بزنم، ولی با کمال دیدم دستم دیگر پایین نمی آید و قدرت فرار هم ندارم. 🔆 وقتی نماز شیخ تمام شد بدون توجه به من به سجده رفته و خدا را گفت و به خداوند عرض کرد: پروردگارا من چه دارم که فلانی و فلانی شخصی را به نام فلان(( نام ها را به صراحت می‌گفتند)) را بر قتل من راضی کرده‌اند. 🔆 من از او میگذرم تو هم او را ببخش. شیخ انصاری ص102 https://eitaa.com/joinchat/2400124981Cc8b982030d
شده بود و او هم آمده بود دید و بازدید . کلید را داخل قفل چرخاند ، درب را باز کرد و قاب ها را یک به یک دستمال کشید ، بوسید و به آغوش کشید . را شسته بود و قاب عکس ها را روی سنگ چید. . و و گران شده ، اما سیب و خیار و پرتقال هم خریده بود تا اگر کسی میهمان فرزندِ شهیدش شد ، چیزی برای پذیرایی در بساط باشد . . و سپس زیرانداز را پهن کرد و نشست در مقابل قاب عکس ها ، بر بالین و شروع کرد به خواندن ... . می خواند ، دعا می خواند ، با شهید حرف میزد و دعا می کرد . . گفتم : حاج خانم ، سلام علیکم . گفت : سلام . گفتم : امکانش هست کمی درباره شهید برایمان بگویید ؟ شروع کرد به گفتن و تازه فهمیدم که چه "آقا" بوده است صاحب عکس ... . و این داستان زیباترین و بهشتی ترین دید و بازدیدی بود که تا به حال دیده بودم . . اینجا قطعه ای از است که در آن ، اهل زمین در ابتدای سال به و حال و احوال با اهل بهشت می آیند . . ! به برکت خونِ اهلِ بهشت ، نسیم روح بخش بهشت را به زندگی ما بِدَم و خودت به زندگی ما برکت بده ... https://www.instagram.com/p/CMu54edhpbI/?igshid=19c1afdxdbjpd @mrtahlilgar1
شده بود و او هم آمده بود دید و بازدید . کلید را داخل قفل چرخاند ، درب را باز کرد و قاب ها را یک به یک دستمال کشید ، بوسید و به آغوش کشید . را شسته بود و قاب عکس ها را روی سنگ چید. . و و گران شده ، اما سیب و خیار و پرتقال هم خریده بود تا اگر کسی میهمان فرزندِ شهیدش شد ، چیزی برای پذیرایی در بساط باشد . . و سپس زیرانداز را پهن کرد و نشست در مقابل قاب عکس ها ، بر بالین و شروع کرد به خواندن ... . می خواند ، دعا می خواند ، با شهید حرف میزد و دعا می کرد . . گفتم : حاج خانم ، سلام علیکم . گفت : سلام . گفتم : امکانش هست کمی درباره شهید برایمان بگویید ؟ شروع کرد به گفتن و تازه فهمیدم که چه "آقا" بوده است صاحب عکس ... . و این داستان زیباترین و بهشتی ترین دید و بازدیدی بود که تا به حال دیده بودم . . اینجا قطعه ای از است که در آن ، اهل زمین در ابتدای سال به و حال و احوال با اهل بهشت می آیند . . ! به برکت خونِ اهلِ بهشت ، نسیم روح بخش بهشت را به زندگی ما بِدَم و خودت به زندگی ما برکت بده ... https://www.instagram.com/p/CMu54edhpbI/?igshid=19c1afdxdbjpd @mrtahlilgar1
- برگشت گفت: من آماده ام بروم گفتم: حاجی موقعیت شما طوری نیست گه این حرف را بگویید! منطقه متاثر از های شماست! خواهش میکنم این حرف ها را نگویید و نفوس بد نزنید . گفت: ما کاره ای نیستیم، کاگردان اوست، همه اینها کار خداست... این تعبیرش بود. دوباره در دست گرفت و ذکر می‌گفت، اینبار بجای شوخی ها و صحبت های وسط ذکر گفتن، فقط میگفت. چند دقیقه که گذشت و نزدیک به دقایق برگشتن به متوجه شدیم که دارد تلفنی با مغنیه صحبت میکند. نزدیک شدم. ناگهان جمله ای شنیدم که نفسم را نگه داشت. حاجی در جواب به سوال مغنیه که پرسیده بود الان به کجا میروید گفت : "به مقتلم می‌روم..." دیگر نتوانستم صبر کنم، به سمت ماشین هدایتش کردم تا سریع تر به پرواز برسد. رفتنی با عکس های شده به دیوار چیز هایی میگفت و رفت... حوالی یک و بیست دقیقه بود، داشتم اتاقش را مرتب میکردم. در حین تمیز کردن دست نوشته ای را با تاریخ امروز پیدا کردم که رنگ از رخسارم کشید. دست خط سردار بود و و خودکارش روی کاغذ. روی آن نوشته بود : "دارم می آیم. ! مرا پاک بپذیر..." ─┅═༅𖣔💛𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌