eitaa logo
امامت و امارت
187 دنبال‌کننده
82.8هزار عکس
45.9هزار ویدیو
4هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید. باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد. اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهاش به عسل چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. در این حال ماند تا آنکه نهایتأ غرق در عسل جان سپرد. لذت و خوشی چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ. پس باید بدانیم آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد، هلاک میشود.
📌 دو حاجت - قسمت اول 🔰 به احمد علاقهٔ بسیار داشتم؛ تسلط روحی‌ای که او روی دوستانش داشت، باعث می‌شد حتی از دوست هم فراتر باشد! روزي از اين سال‌های آخر، حرفی به من زد که بسيار تعجب کردم ولی چون به او باور داشتم منتظر شدم ببینم چه می‌شود. 🌌 من در دل خود دو حاجت داشتم که به کسی نگفته بودم. آن روز که احمد را دیدم، مخفیانه به من گفت: «محسن، تو از خدا دو حاجت خواستی؛ برای اينكه خدا حاجتت را بدهد روز عاشورا مراقبهٔ خوبی از اعمال و نفست داشته باش.» ❗️ با اينكه می‌دانستم احمد قدرت روحی بالایی دارد ولی در آن لحظه با تعجب به او نگاه کردم. او ادامه داد: «اگر می‌خواهی احتیاط کنی، يک روز قبل و يک روز بعد از عاشورا مراقب اعمالت باش و مواظب باش غفلت نکنی.» بعد از اين حرف احمد، حواسم را حسابی جمع کردم از آن به بعد اشتباهی نکنم... 🏴 محرم رسید و بخاطر حرف احمد حال خوبی داشتم. دهه اول محرم و بالاخره عاشورا و نيز بعد از آن بیشتر از قبل مراقب خود و اعمالم بودم. به ياد دارم سه روز بعد که در مسجد امین‌الدوله احمد را دیدم دستم را محکم فشار داد و گفت: «آفرين! وظيفه‌ات را خوب انجام دادی. خدا یکی از آن دو حاجت را به تو می‌دهد.» بعد با لبخند ادامه داد: «دوست داری بگويم حاجتت چه بود؟» ◽️ من که خیلی به احمد علاقه و اعتماد داشتم، گفتم: «نه! نیازی نیست.» بعد از چند روز بالاخره حاجتم را از خدا گرفتم. ⭕️ ادامه دارد... 📚 به نقل از کتاب «عارفانه»: خاطرات شهید احمدعلی نیری 📖 📎 ویژهٔ طرح چهل‌روزهٔ ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
📌 دو حاجت - قسمت دوم و پایانی 2⃣ احمد ادامه داد: «خدا حاجت دومت را برای اربعین گذاشته است تا ببيند چگونه مراقب اعمالت هستی.» من تا اربعین به مراقبه ادامه دادم ولی کاش روز اربعین بیشتر مراقبه می‌کردم... 👈 جریان از اين قرار بود: شخصی کنار من شروع به غیبت کرد. من وظیفه داشتم مانع او شوم، اما ملاحظه کردم و حرفی نزدم حتی كمی خندیدم! 🔻 بعد سریع به خود آمدم و متوجه اشتباهم شدم. سپس تا اربعین و بعد از آن مراقب بودم خطایی از من سر نزند. بعد از اربعین نزد احمد رفتم تا ببینم اوضاعم چگونه است؟ ◾️ احمد گفت: «متاسفانه وضعت خوب نیست و خدا فعلا حاجت دومت را نمی‌دهد؛» سپس به مجلس غیبت اشاره كرد و گفت: «نتوانستی آن‌طور كه انتظار می‌رفت مراقبه داشته باشی.» آه از دلم بر آمد زيرا به خاطر يک غفلت، شیرینی گرفتن حاجتم را از دست داده بودم. 📚 به نقل از کتاب «عارفانه»: خاطرات شهید احمدعلی نیری 📖 📎 ویژهٔ طرح چهل‌روزهٔ ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
مهمان نور.pdf
1.54M
📝 فایل 📌 «مهمان نور» 💬 کتاب را برمی‌دارد و شروع به ورق زدن می‌کند... کتابی که واژه‌هایش تابش بی‌پایان نور است... اما او دلش نمی‌خواهد اتاقش روشن باشد. 🔘 ویژهٔ شهادت واحد مهدویت مصاف، مهدیاران @Mahdiaran
نام داستان کوتاه: دورهمی شیاطین –👈 قسمت اول👉 نویسنده: علی بهاری 👇👇👇 بسم الله الرحمن الرحیم ابلیس، شنل قرمزش را مرتب می‌کند. بر فراز سن می‌ایستد و جمعیت را خطاب قرار می‌دهد: «شیاطین عزیز! خوشحالم که امروز دور هم جمع شده‌ایم. امیدوارم شما هم یک روز مثل من بشید و در سه رشته پدرسوختگی، بی‌حیایی و پست‌فطرتی دکترا بگیرید. البته من قبلا هیئت علمی گروه تضرع فرشتگان بودم که به خاطر بی‌تعهدی اخراج شدم. لیاقت من رو نداشتند ولی با قدرت ادامه دادم و رفتم دنبال علاقه‌ام و دکترا گرفتم. الان هم در خدمت شما هستم. «یک لیوان آب لطفا بدید» لیوان آب را که می‌خورد ادامه می‌دهد: «همان طور که می‌دونید ما سه ماه سخت رجب و شعبان و رمضان رو داریم. در دو ماه اول رقیب داریم ولی دست‌مون هم بازه اما تو ماه سوم، کاری از ما ساخته نیست. مرخصی اجباری، بدون حقوق و ‌مزایا. ماه رمضان برای ما مثل محرم و صفر واسه مطرب‌هاست» یکی از شیاطین از وسط سالن بلند می‌شود و داد می‌زند: «پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم به توچال - برگشتنی چند تا جوون خیلی با عشق و با حال» که ابلیس فریاد می‌زند: «بشین سر جات. احمق جوگیر» ماموران جلسه، شیطان جوگیر شده را بازداشت و به دارالمومنین یزد تبعید می‌کنند. ابلیس ادامه می‌دهد: «عرض می‌کردم. اولش سخت به نظر می‌رسه ولی با تلاش و کوشش شدنیه. خود من اوایل که تازه مشغول شده بودم هرگز تصورش رو هم نمی‌کردم که بتونم آدم ابوالبشر رو گول بزنم. اما با یه میوه تونستم. پس شما هم می‌تونید. حالا یکی‌یکی گزارش کار عزیزان رو می‌شنویم. از همین میز جلو شروع می‌کنیم.» شیطانی جوان بلند می‌شود و صحبت‌هایش را شروع می‌کند: «ضمن عرض سلام و ادب خدمت ابلیس بزرگ، رهبر و پیشوای ضالین و مضلین. بنده مامور به گمراهی چند استاد دانشگاه روان‌شناسی هستم. تاکنون ده بار به مصرف کراک و شیشه دعوت‌شون کردم اما احمق‌ها هر بار میرن قهوه‌خونه، قلیون و چایی می‌زنند» ابلیس می‌گوید: «تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود. ابله! روان‌شناس مصرف می‌کنه؟ اگر هم بکنه صنعتی نمی‌زنه. جنس کله‌ات از چیه؟» شیطان جوان جواب می‌دهد: «از آتش قربان» ابلیس می‌گوید: «به همکارهای سابقم جبرائیل و عزرائیل قسم اگه از آب هم بود نباید این قدر احمق می‌شدی. دیگه چی کار کردی؟» شیطان جوان ادامه می‌دهد: «قربان چند بار هم تلاش کردم وادارشون کنم بدون مطالعه سر کلاس برن که البته دیگه این تلاش رو نمی‌کنم.» ابلیس با تعجب می‌پرسد: «چرا؟» شیطان جوان جواب می‌دهد: «چون همین طوری بدون مطالعه می‌رفتند. نیازی به بدنامی من نبود.» ابلیس می‌گوید: «خب پس شما مثل سربازی هستی که خدمتش افتاده تو آشپزخونه. خوب بهت خوش می‌گذره. بشین ببینیم نفر بعدی چی میگه.» ادامه دارد ... 🇮🇷برای دریافت مطالب زیبا و کاربردی با ما باشید. ✅ @morsalun_ir _ 👈 تلگرام، ایتا
هدایت شده از 
(حضرت عيسى عليه السلام) به شبانى رسيده فرمود: اى مرد تو عمر خود را به چوپانى صرف كردى اگر در تحصيل علم مى كوشيدى بهتر از اين بودى؟ عرض كرد: يانبى اللّه من شش مسئله از علم ياد گرفته‌ام و بدآنها عمل مى كنم. اول: آنكه تا حلال هست حرام نمى خورم و هرگز حلال كم نشود كه احتياج به حرام خوردن باشد. دوم: آنكه تا راست هست دروغ نمى گويم و هرگز راست كم نشود كه احتياج به دروغ باشد. سوّم: آنكه تا عيب خود را مى بينم به عيب ديگران مشغول نمى شوم و هنوز از اصلاح عيوب خود فارغ نشده‌ام كه به عيب ديگران بپردازم. چهارم: آنكه تا ابليس را مرده نبينم به گنج و خزانه مخلوق طمع ندارم و هنوز گنج و خزانه خدا كم نشده است تا محتاج مخلوق باشم.ششم آنكه: تا هر دو پاى خود را در بهشت نبينم از عذاب خداى تعالى ايمن نيستم و هنوز خود را در بهشت نديده‌ام تا از عذاب وى آسوده باشم. حضرت عيسى فرمود: (علم اولين و آخرين اين است كه تو خوانده و ياد گرفته اى). صلوات حکیم
هدایت شده از 
(حضرت عيسى عليه السلام) به شبانى رسيده فرمود: اى مرد تو عمر خود را به چوپانى صرف كردى اگر در تحصيل علم مى كوشيدى بهتر از اين بودى؟ عرض كرد: يانبى اللّه من شش مسئله از علم ياد گرفته‌ام و بدآنها عمل مى كنم. اول: آنكه تا حلال هست حرام نمى خورم و هرگز حلال كم نشود كه احتياج به حرام خوردن باشد. دوم: آنكه تا راست هست دروغ نمى گويم و هرگز راست كم نشود كه احتياج به دروغ باشد. سوّم: آنكه تا عيب خود را مى بينم به عيب ديگران مشغول نمى شوم و هنوز از اصلاح عيوب خود فارغ نشده‌ام كه به عيب ديگران بپردازم. چهارم: آنكه تا ابليس را مرده نبينم به گنج و خزانه مخلوق طمع ندارم و هنوز گنج و خزانه خدا كم نشده است تا محتاج مخلوق باشم.ششم آنكه: تا هر دو پاى خود را در بهشت نبينم از عذاب خداى تعالى ايمن نيستم و هنوز خود را در بهشت نديده‌ام تا از عذاب وى آسوده باشم. حضرت عيسى فرمود: (علم اولين و آخرين اين است كه تو خوانده و ياد گرفته اى). صلوات حکیم
هدایت شده از محسن قربانی
این آخوندام ما رو ول نمی کنند...😒😏 ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می‌کرد: قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.🙂 وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست.😒🛫 به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.😤 رفتم پیشش نشستم بهش گفتم:حاج آقا اشتباه سوار شدید...مکه نمیره😐 گفت: میدونم گفتم: حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین😕 گفت: میدونم دیدم کم نمیاره😏 جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.😎 از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه. گفتم: حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.😂 دوباره خوابیدم.😴 بیدار که شدم دیگه نمی نوشت، گفتم چی شد؟ 📝برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.😳 شوکه شده بودم😳😥 ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم.........😨 بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.😶 تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.😕 حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنه‌ای مدظله العالی: "گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج) است."😊 این جملات وقتی بیش‌تر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج).❤ دکتر نظری @yamahdi313z🌸🌺🌺
سربازان وارد روستائی شدند و به همه زنان تعرض ڪردند به استثناء یک زن ڪه با مقاومت توانست سربازی را بکُشد و سر او را ببُرد پس از برگشت سربازان به پادگانها واقامتگاه ها ، همه زنان نیز از خانه هایشان بیرون آمدند و لباسهای پاره پاره خود را با گریه ای دلسوزانه جمع میڪردند به جزء آن زن.. ، از خانه اش باعزت و افتخار در حالی خارج شد ڪه با در دست داشتن سر آن سرباز ، به دیگر زنان با تحقیر نگاه میڪرد و گفت: تصور داشتید بگذارم به من تعرضی ڪند بدون آنڪه بمیرم یا او را بڪشم؟! زنهای روستا به یڪدیگر نگاه ڪردند و تصمیم گرفتند اورا بڪشند تا مبادا با شرافتش بر آنها برتری داشته باشد و هنگام بازگشت همسرهایشان پرسیده شود چرا همانند او مقاومت نکردید.. بنابراین باحمله ای دست جمعی ، او را ڪشتند (شرافت را ڪشتند تا خفت و ننگ زنده بماند)... VAFA