🌸256 بفرستید
در مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم.کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی سیم چی بودم .
چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 256 بفرستید.اما خبری نشد .بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد
.تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستیدبرادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.
تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی.
اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت
#طنز_جبهه
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
#طنز_جبهه😂🤣
موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین😢😢
همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم😁😁
تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود
آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود...
... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد💥💥
با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم💥💥
بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم😐😐😐😐
خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده😎
اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون😳😳
تنها کسی که پوتینش پاش بود حسین بود😃
از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم😳
آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین🤯
به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند😵
فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتین هاتون رو دم در چادر بذارین؟😡😡
این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه حواستون جمع باشه😧
زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین...😵
... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم🤕
مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده🤔
یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟😊😁
همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم:
آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟😲
حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم😱😳
بچه ها که شاکی شده بودند گفتند:
راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟🤨🤨🧐
حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم☺️
خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن
🙄گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین☺️
واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟😊😊😁😁
آه از نهاد بچه ها در نمی اومد
حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم🤣🤣
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸هوالباقی
هرچه میگفتی چیزی دیگر جواب میداد. غیر ممکن بود مثل همه صریح و ساده و همه فهم حرف بزند. بعد از عملیات بود، سراغ یکی از دوستان را از او گرفتم چون احتمال میدادم که مجروح شده باشد، گفتم: «راستی فلانی کجاست؟»
گفت بردنش «هوالشافی.» شستم خبردار شد که چیزیش شده و بردنش بیمارستان.
بعد پرسیدم: «حال و روزش چطوره؟»
گفت: «هوالباقی.»
میخواست بگوید که وضعش خیلی وخیم است و مانده بودم بخندم یا گریه کنم.
#طنز_جبهه
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌸اعزام مجدد
هنگامه عملیات بود و آتش خمپاره. تدارکات لشکر، برای انتقال مهمات و آذوقه نیروها، تعدادی «قاطر» به خدمت گرفته بود. هنگامی که درارتفاعات، در کنار ستون نیروها بالا میرفتیم، تا سوت خمپاره میآمد قاطرها زودتر از ما خیز میرفتند روی زمین تا ترکش نخورند! چند بار که شاهد خیزرفتن قاطرها بودیم، بچهها متعجب از یکدیگر علت این را که چرا آنها زودتراز ما خیز میروند، سۆال میکردند.
دقایقی گذشت و ما به راه خود ادامه دادیم. ناگهان سوت خمپاره آمد وقاطری که در کنارم بود سریع خیز رفت. من هم که روی جاده دراز کشیدم، نگاهم افتاد به شکم و ران قاطر. خوب که توجه کردم، دیدم جای چند زخم بزرگ که خوب شده بود، روی بدنش وجود دارد.
دیگر نتوانستم جلوی خندهام را بگیرم. بچهها پرسیدند که چرا میخندم،گفتم:
ـ شماها میدونین چرا قاطرها زودتر از شما خیز میرن؟
جواب همه منفی بود. با خنده گفتم:
ـ خب معلومه. این بیچارهها توی عملیات قبلی ترکش خوردن و اعزام مجددی هستن و دیگه میدونن با سوت خمپاره باید خیز برن که دوباره زخمی نشن.
#طنز_جبهه
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌸پانسمان سر
سقف سنگرمون ازتیرآهنهای قطور پوشیده و کوتاه بود با قد خمیده در آن نشست وبرخاست می کردیم ، یک بسیجی سالخورده جوان دل را فرستادند پیش ما ، آن شب نور فانوس را کم کردیم و خوابیدیم .
باصدای رسای یاعلی آخ از خواب پریدیم ، فتیله فانوس را بالا آوردیم ، صورت اون بنده خدا باخون سرش رنگین شده بود
تمام قد ایستاده بود و قصد داشت با نام یاعلی به ما بفهماند وقت نماز است ، سرش به تیرآهن برخورد و شکافته شده بود
موادضدعفونی کننده ای نداشتیم زخمش را پانسمان کنیم ، به یاد طبابت پیران خانواده افتادیم ، همگی دست بکار شدیم ، سروصورتش را با آب هور که جز تمیزی همه چی در آن بود شستشو دادیم و با تارهای عنکبوت که با خاک و...مخلوط شده بود ، پانسمان کاملا بهداشتی برایش اجرا کردیم
"تارعنکبوت دارای مقدار زیادی نمک ومواد ضد باکتری وضد قارچ است بخاطر همین بود زخمی راکه نیاز به بخیه پزشکی داشت ، جلوی خونریزی را می گرفت ، شاید طبابت امروزی ازنظربهداشتی آن را قبول نداشته باشد
آن بنده خدا پس از حدود ۴۰ سال الحمدالله سورومور گنده است ."
جامانده ازقافله شهدا غلامعلی حاجی قربانی ازسمنان
#طنز_جبهه
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
هدایت شده از 🕋 کشکول معنوی 🕋
🌸آخ جان گيلاس
حسينهي گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حكم صحراي عرفات را داشت. خلوتي براي بيتوته كردن.
در تمامي ساعتهاي شبانهروز هر وقت به آنجا ميرفتي در گوشه و كنار آن اوركت يا پتويي به سر كشيده در حال راز و نياز با خداي خود بود.
همراه دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسينيه پناه برديم. خلوت بود. جز يك نفر كه در گوشهاي چمباتمه زده و پشت به در ورودي مشغول ذكر و فكر بود. احدي نبود. سلامي داديم و نشستيم.
تازه چشممان داشت گرم ميشد كه يك مرتبه آن اخوي عابد و زاهد از جا جست و با صداي بلند و بيخبر از حضور ما گفت: «آخ جان گيلاس! اين يكي ديگر سيب نبود.»
بله، كاشف به عمل آمد كه رفيق ما از شر وسواس خناس به حسينيه گريخته و سرگرم كارشناسي كمپوتهاي اهدايي بوده است.
#طنز_جبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
هدایت شده از سنگرشهدا
#طنز_جبهه
#لبخندهای_خاکی
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛
داد میزد: آهــای... سفره ، حوله ، لحاف
زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه،
کمربند، جانماز، سایهبون، کفن، باندِزخم
تور ماهیگیریم ... هــمـه رو بُردن !!😂
شادی روحشون که دار و ندارشون
همون یک چفیه بود صلوات
@sangarshohada 🕊🕊