مُحدّث قُمی ره در کتاب گرانسنگ سفینةُ البِحار این قصّه تأمل زا را در عصر امام #کاظم علیه السلام نَقل نموده...
کانَ نُمضي یَوماً فی اَسواقِ مدینة..
روزی در بازار #مدینة همراه پدرم امام #صادق علیه السلام راه مي رفتیم..
فَجَذَبَ رَجُلُ ثَوبي..شخصی لباس مرا کشید و گفت: مَنِ الشِیخ؟
این #پیرمرد[ اشاره به پدرم امام صادق ] کیست؟
امام کاظم در جواب آن شخص فرمود: لا اَعرَفُ! { من این پیرمرد را نمیشناسم!}...
نکته: ملاحظه کنید شرایط خفقانِ سیاسی و امنیّتی حاکم بر کَلان شهر مذهبی دنیای #اسلام { مدینة } تا چقدر آلوده به #ویروس نِفاق و ظلم بوده! که امام کاظم برای حفظ جان پدر بزرگوارشان اینچنین #تقیّه میکرده!..
آری..نبود #دولت #انقلابی مؤمن در عصر امامان مظلوم علیهم السلام عامل زایش چنین شرایط سخت بوده...
@eshraghe110