.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . ..
بسم هو💕
#طعمه_ای_برای_شکار
#برگ401
فرشید با مهربانی پاسخ می دهد:
آره یه سر اومدم نمازخونه دیدم یه گوشه تو خودت جمع شدی و خواب برده.
دلم نیومد صدات کنم، یه پتو انداختم روت که یکم استراحت کنی.
سعید-ممنون فرشید جان لطف کردی، باید برم خونه.
با اجازت.
فرشید-خواهش میکنم، به سلامت.
سعید به سمت خانه به راه می افتد، کلید را آرام در قفل می چرخاند و وارد می شود.
چراغ ها خاموش بود و به غیر از مهتابیِ کم سویِ حیاط و چراغ خواب سالن از سمت اتاق سارا هم نور می تابید!
سعید آرام چند تقه می زند و وارد می شود.
با ورودش به اتاق سارا چشم از کتاب هایش می گیرد و با لبخند خیره ی سعید می شود.
با شادی می گوید:
اومدی سعید؟
بشین، بشین برات چایی بیارم!
منتظر واکنش سعید نمی ماند و از اتاق بیرون می زند.
سعید هم گوشه ای می نشیند و سرش را به دیوار تکیه می دهد.
خدا را شکر می کند که سارا را دارد!
چند دقیقه ای می گذرد که سارا با یک سینی چایی وارد اتاق می شود.
کنار دو لیوان چایی سارا کشمش هم گذاشته بود.
سعید چایی با کشمش را بیشتر دوست داشت!
با لبخند می گوید:
پ. ن
پ. ن
✍به قلم ریحانه هادی
کپی با هر شرایطی مورد رضایت نویسنده نیست!❌
در پناه پروردگار🌱
.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . ..
@AKEP_khosh_galam
هدایت شده از 'ݐاسخگوۍحࢪفاٺ ッ
بسم الله🌱.
شرایط تبادل:
▪️تبادل به صورت شبانه انجام میشه
▪️اصولا ساعت 10 شب تا 10 صبح
▪️آمار کانال +300
▪️کانال فروشگاهی و فوتبال و محتوای بی مورد نباشه.
▪️بازدید خیلی ضعیف نباشه
📌با توجه به شرایط بالا در خدمتم:
@Bentolhade1500
💠همسایگی و تبادل ساعتی و... نداریم.
لطفا سوال نفرمایید🙃.
.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . ..
بسم هو💕
#طعمه_ای_برای_شکار
#برگ402
سعید چایی با کشمش را بیشتر دوست داشت!
با لبخند می گوید:
کشمش هم آوردی؟
سارا-جایزه حرف گوش کردناته!
در صورت هم نگاه می کنند و ریز می خندند، مادر و پدر خواب بودند و ممکن بود بیدار شوند.
سعید چایی را به لب هایش نزدیک می کند و جرعه ای از آن می نوشد.
سارا به برادرش نگاهی می اندازد، جوان و برومند بود.
چهره ی محجوبی داشت.
سعید با دیدن نگاه خیره ی سارا به شوخی می گوید:
اگه ازدواج نکرده بودم قطعا تفسیر نگاهت این بود که قراره یکی از اون دوستات رو قالب کنی بهم!
سارا نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد و مشتی نثار بازوی برادرش می کند.
سارا هم لیوان چای خوش رنگش را در دست می گیرد و آن را مزه مزه می کند.
سارا-خوشحالم که حالت خوبه سعید!
سعید لیوان خالی را در سینی قرار می دهد و با غمی که در صدایش موج میزد پاسخِ سارا را می دهد:
خوب نیستم سارا!
فقط دوست ندارم تلخیِ احوالم کسی رو ناراحت کنه.
توی ذهنم هزار تا فکر و خیاله!
نمیدونم حتی قراره فردا چی بشه.
چه سرنوشتی واسه من و تینا رقم خورده.
نمیدونم قاضی چه حکمی صادر میکنه.
پ. ن فقط دوست ندارم تلخیِ احوالم کسی رو ناراحت کنه🙃.
پ. ن
✍به قلم ریحانه هادی
کپی با هر شرایطی مورد رضایت نویسنده نیست!❌
در پناه پروردگار🌱
.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . ..
@AKEP_khosh_galam
هدایت شده از " اُنیـبُ🌻!
.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . ..
بسم هو💕
#طعمه_ای_برای_شکار
#برگ403
نمیدونم قاضی چه حکمی صادر میکنه.
نتیجه حکم روی شغل من که با تینا نسبت دارم تاثیر داره یا نه، مامان میتونه با این مسئله کنار بیاد یا قراره تا همیشه تینا رو یه لکه ننگ ببینه!
نمیدونم...
سارا دست روی دست های سعید می گذارد و می گوید:
کافیه داداش، دیگه ادامه نده!
بمیرم واست من، همیشه همین طور بودی.
دردات رو به کسی نمیگفتی، مثل همون موقع که زخمی شده بودی و بعددیک هفته تازه ما خبر دار شدیم چه اتفاقی افتاده.
خوب میشه سعید، مطمئنم، شک نکن!
سعید لبخند گرمی به روی خواهرش می زند و می گوید:
خداروشکر که یه دختر کله شق و پر انرژی و غرغرو تو خونه داریم!
سارا چشم هایش را ریز می کند و می پرسد:
بیشتر از تعریف کنایه بودااا.
بلند شو لیوان ها رو بشور ببینم بچه پررو!
سعید با خنده تنها نگاهش می کند، سارا دمپایی را از کنار دستش بر می دارد و روی پای سعید می زند، سعید چهره اش از درد جمع می شود و شروع به مالش پایش می کند.
سارا می گوید:
تا بعدی نرسیده زود دستور رو اجرا کن!
پ. ن دمپایی 😂🩴
پ. ن
✍به قلم ریحانه هادی
کپی با هر شرایطی مورد رضایت نویسنده نیست!❌
در پناه پروردگار🌱
.. . .. . .. . .. ﴾🕸🦋﴿ .. . .. . .. . ..
@AKEP_khosh_galam