eitaa logo
⛅ امام زمان (عج) 🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
13.8هزار ویدیو
405 فایل
اقا جانم از خدا میخواهیم پرده های جهل و غفلت از دیدگان ما کنار رود تا جمال دلربای شما را بنگریم 🌥اللهم عجل لولیک الفرج تعجیل در ظهور اقا #صلوات ⚘ 🌟حتما به کانال کودک مهدوی سر بزنید: @montazer_koocholo تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️شهادت، عشق است. فرزند غايبش را سر سلامت بگوييد و باران اشکتان را در بي‏ شکيبي انتظار، بهانه سازيد! ▫️مولاي غايب غريبم! سرسلامت باد ما را در غم باباي شهيدت پذيرا باش؛ اي غمگين‏ ترين شيعه در عصر غيبت! ▪️شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام را محضر امام زمان ارواحنا فداه تسلیت عرض میکنیم 🏴🏴🏴 @mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 💢 چرا شبکه‌های ماهواره‌ای که مواجب بگیرانِ رژیم صهیونیست، سعودی، آمریکا و ... هستند، نگران انقلاب ایران شده‌اند؟ ⛔️ چه حادثه‌ای بعد از چهل سالگی انقلاب، این نگرانی را در آنان تشدید کرده است؟ "اثبات لزوم تشکیل حکومت اسلامی قبل‌ از ظهور" ـ با حضور اساتید بزرگ و مطرح مهدویت ویژه‌ی استاد 🏴🏴🏴 @mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌍زمان بعد از ظهورآقا صاحب الزمان ✨لباس اقا امام زمان همان لباس حضرت علی ع ✨پناه بردن امت پیامبر به آقا صاحب الزمان ✨شدت شوق مردم اخرالزمان از دیدن حضرت مهدی عج ✨هزار ودویست سال انتظار
عید بیعت - قسمت دوم.mp3
10.53M
🔊 ؛ 📌 « - قسمت دوم و پایانی » 👤 استاد ؛ استاد 🔻 تمامِ نبرد فرهنگیِ امروز، و فریب افکار، برای ایجاد یک بیماری در ذهنِ سربازان آخرالزمانی است؛ 🔥 ترس از 📖 اما قرآن می‌گوید: یاوران دین خدا، و نصرت‌دهندگان رسولانش، از هیچ سرزنش و تحقیری نمی‌ترسند! 📆 وعده ما: مشهد، دوشنبه ۵ آبان، ساعت ۱۴، ورزشگاه امام رضا، سخنران استاد و مداحی حاج محمد طاهری، حاج احمد واعظی، کربلایی حسین طاهری
أشهد أنّ لا حبیبَ الّا ... تو أشهد أنّ لا أمل الّا .... تو أشهد أن لا عمل الّا .. تو شهادت می‌دهم ؛ نه رفیقی ... نه آرزویی ... و نه هیچ عمل صالحی... جز تو و انتظار تو نیســـت💫!!! آغاز ولایتت بر پهنای گیتی، بر ما مبارک است! و مبارک تر آن روز که؛ چشمان مهربانت، پناه تمام دلشوره‌هایمان شود! 🤝
4_6014798091104814178.mp3
7.21M
🎧 سرود فوق العاده شنیدنی 🎼 به انتظارت شهر و چراغونی کردیم 🎤 🌙 آغاز امامت حضرت ولیعصر ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍که انگار دنیا چشم دیدن همین را هم نداشته و چوب لای چرخِ خوشی شان میخ کرد.در این بین،درد میانمان،مشترک بود.و آن اینکه هانیه هم با گروهی جدید آشنا شد.رفت و آمد کرد و هروز کم حرف تر و بی صداتر شد.شبها دیر به خانه می آمد در مقابلِ اعتراضهای عثمان،پرخاشگری میکرد.در برابر برادرش پوشیده بود و او را نامحرم میخواند،از اصول و شرعیات عجیب و غریبی حرف میزد و از آرمانی بی معنا درست شبیه برادرم دانیال! آن ها هم مثل من یک نشانی میخواستند اما تلاش ها بی فایده بود.هیچ سرنخی پیدا نمیشدنه از دانیال،نه از هانیه و این من و عثمان را روز به روز ناامیدتر میکرد و بیچاره مادر که حتی من را هم برای خود نداشت فقط فنجانی چای بود با خدا دیگه کلافه شده بودیم.هیچ اطلاعاتی جز اینکه با گروهی سیاسی و مذهبی برای مبارزه به جایی از آلمان رفته اند،نداشتیم چه مبارزه ایی؟دانیال کجای این قصه بود؟ مبارزه...مبارزه...مبارزه... کلمه ایی که روزی زندگی همه مان را نابود کرد حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده.من و دانیال مبارزه ای نداشتیم برای دل بریدن از هم.اصلا همین مبارزه حق زندگی را از ما گرفته بود و هر دو قسم خورده بودیم که هیچ وقت نخواهیمش..اما حالا نمیدانستم در کدام قسمت از زندگیم ایستاده ام.عثمان با شنیدن این کلمه تعجب نکرد،تنها جا خورد...و فقط پرسید:مبارزه؟؟ مگر دیگر چیزی برای از دست دادن داریم که مبارزه کنیم؟؟ و من مدام سوالش را تکرار میکردم. و چقدر ساده،تمام زندگیم را؛در یک جمله به رخم کشید این مسلمان ترسو! ای کاش زودتر از اینها با هانیه حرف میزد و تمام داشته هایش را روی دایره میریخت و نشانش میداد که چیزی برای مبارزه نمانده. حکم صادر شد،مسلمانها دیوانه ای بیش نیستند.اما برادرم دوست داشتنی بود.پس باید برای خودم می ماند. حالا من مانده بودم و تکه های پازلی که طراحش اسلام بود.باید از ماجرا سردرمیاوردم حداقل از مبارزه ای که دانیال را از من جدا کرد.و تنها سرنخهای من و عثمان چند عکس بود و کلمه ی مبارزه 🍂🌼🍂🌼🍂 ✍مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته کرده بود در وجودمان.و من هر شب ناخواسته از پیگیری های بی نتیجه ام به مادرِ همیشه نگران توضیح میدادم و او فقط با اشک پاسخ میداد. تا اینکه بعد از مدتها تلاش چیزی نظرم را جلب کرد.سخنرانی تبلیغات گونه ی مردی مسلمان در یکی از خیابانها ظاهرش درست مثل دانیال عجیب و مسخره بود.کچل ریش بلند،بدون سبیل و به رسم مسلمانان کلاهی سفید و توری شکل بر سر داشت. چند مرد دیگر روی سکویی بلند در اطرافش ایستاده و با مهربانی پاسخ جوانانِ جمع شده را میدادند و برشورهایی را بین شان توزیع میکردند. ای مسلمانان حیله گرآن دوست مسلمان با همین فریبگری اش،دانیال را از من گرفت آخ که اگر پیداش کنم،به سنت خودشان ذره ذره نابودش میکنم سریع با عثمان تماس گرفتم و آدرس را دادم.تا آمدنش در گوشه ایی از خیابان ایستادم و با دقت به حرفهای مبلغان گوش دادم.چه وعده هایی.بهشت و جهنم را میان خودشان تقسیم کرده بودند و از مبارزه ای عجیب میگفتند و احمقهایی که با دهان باز و گوشهایی دراز،آب از لب و لوچه شان آویزان بود یعنی زمین آنقدر ابله داشت؟ زمان زیادی نگذشته بود که عثمان سریع خود را رساند.با سر به مرد سخنرانِ روی سکو اشاره کردم.و او هم با سکوت در کنار ایستاد.و سپس زیر لب زمزمه کرد بیچاره هانیه...! از وعده هایِ دروغین که قبولش نداشتم از مبارزه ایی که جز رستگاری در آن نبود از مزایای دنیوی و اخروی که اصلا نمیخواستم شان راستی هانیه و دانیال گول کدام وعده دروغین را خورده بودند؟ سخنرانی تمام شد.برشورها پخش شدند.و همه رفتند جز من که یخ زده تکیه به دیوار روی زمین نشسته بودم و عثمانی که با چهره ایی نگران مقابلم روی دو زانو خم شده بود و با تکان،اسمم را صدا میزد:سارا.. سارا.. خوبی؟و من با سر،خوب بودن دروغینم را تایید کردم.بیچاره عثمان که این روزها باید نگران من هم میشد بازویم را گرفت و بلندم کرداین حرفها این سخنرانی برام آشنا بودو... ⏪ ... ?@mahdisahebazman ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💚 من ز خود هیچ ندارم که بدان فخر کنم هر چه دارم همه از نوکری خانه توست جز در خانه تو هیچ کجا خیری نیست هرچه خیر است آقاجان به در خانه توست. ✨شبت بخیر تمام زندگیم✨