🌹روز #چهارشنبه به نام #حضرت_موسى_بن_جعفر و #حضرت_رضا و #حضرت_جواد و #حضرت_هادى علیهم السلام است. زیارت آن بزرگواران:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا حُجَجَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا نُورَ اللهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکُمُ الْیَقِینُ فَلَعَنَ اللهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى یَا مَوْلایَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ مُتَضَیِّفٌ بِکُمْ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا وَ هُوَ یَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیْتِکُمُ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️ این کار را انجام دهید تا در زمان ظهور به دنیا #رجعت کنید(برگردید).
استاد #عالی
#پیشنهادی...
🌹🍃🌹🍃
@Mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی
کاراتو برای امام زمان خالص کن!
@mahdisahebazman
1_483805987.mp3
2.19M
#اهمیت_ویژه_تبلیغ_برای_امام_زمان ۶
🔸حکایت فوق العاده زیبای مرد آذری در حرم ابالفضل العباس علیه السلام
☘مهدی شناسی ۱۵☘
◀️ ﺍﮔﺮ ﺁﺛﺎﺭ امام زمان (عج الله فرجه)ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ،ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﺎ ﺍﺻﻼ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ،ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؛ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ،ﻓﯿﻀﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ.
◀️ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯼ ﮐﺒﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ:ﻣﺤﻘﻖٌ ﻟﻤﺎ ﺣﻘّﻘﺘﻢ،ﻣﺒﻄﻞٌ ﻟﻤﺎ ﺍﺑﻄﻠﺘﻢ،ﻣﺤﺘﻤﻞٌ ﻟﻌﻠﻤﮑﻢ،،ﻣﺤﺘﺠﺐٌ ﺑﺬﻣّﺘﮑﻢ"[ﺣﻖ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ،ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﺪ.ﺑﺎﻃﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ،ﺁﻥ ﭼﻪ ﺭﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻃﻞ ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﺪ.ﺑﺎﺭ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻬﺎﻟﮏ،ﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﯼ ﻋﻬﺪ ﻭ ﺍﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ.]ﻣﻨﻈﻮﺭﻣﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
◀️ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺣﻘﺎﯾﻘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺍﺋﻤﻪ (ﻉ)- ﻭ ﺧﺪﺍ ﺟﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ.ﭘﺲ ﻣﺎ ﻫﻢ - ﮐﻪ ﺻﻨﺎﯾﻊ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ- ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺭﺍ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺟﺎﺭﯼ ﮐﻨﯿﻢ.
◀️ﺁﻥ ﻫﺎ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﺤﻘﻖ ﺩﺍﺩﻩ،ﻇﻬﻮﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ.ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ.ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺷﻌﺎﻉ ﺁﻥ ﻃﻠﻮﻉ ﻫﺴﺘﯿﻢ،ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﯿﻢ؛ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻧﻪ ﯼ ﻭ ﭼﺎﺭﭼﻮﺏ ﺑﺒﺮﯾﻢ ﻭ ﺭﻧﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﺰﻧﯿﻢ. و از او امامی را بسازیم که خودمان می خواهیم!
◀️ﺍﮔﺮ ﻋﯿﻦ ﺍﻻﻧﺴﺎﻥ،ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺧﺪﺍ،ﻣﻈﻬﺮ ﺧﺪﺍ،ﻇﻬﻮﺭ ﺗﺎﺑﺶ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﯼ ﺧﺪﺍﺳﺖ،ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ایشان ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﺷﯿﻢ.
#مهدی_شناسی
#قسمت_15
#دوشنبه
#چهار_شنبه
@Mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ امام زمان(عج) 1180 ساله هر روز داره میگه
#کسی هست مرایاری کند❓
#ببینید
🎙واعظ: استاد #شجاعی
✅فوق العاده.
🎞#کلیپ_مهدوی
@mahdisahebazman
🔹 #تلنگر
💠شیعه به دنیا آمده ایم تا موثر در تحقق
ظهور مولا باشیم...
@mahdisahebazman
1_14676328.mp3
1.21M
یا صاحب الزمان (عج) ...:
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امروز محکم تر #عهد سربازی و یاریم را تمدید میکنم.
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🏴🏴
@mahdisahebazman
🌹روز #پنجشنبه به نام #حضرت_امام_حسن_عسکرى علیه السّلام است. زیارت آن حضرت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِینَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِینَ صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ أَنَا مَوْلًى لَکَ وَ لِآلِ بَیْتِکَ وَ هَذَا یَوْمُکَ وَ هُوَ یَوْمُ الْخَمِیسِ وَ أَنَا ضَیْفُکَ فِیهِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکَ فِیهِ فَأَحْسِنْ ضِیَافَتِی وَ إِجَارَتِی بِحَقِّ آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.
🏴🏴🏴
@mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد #رائفی_پور
📝 «سختیها زیاد گَشته...»
🔺نشانه های #آخرالزمان
#پیشنهاد_دانلود_و_نشر📡
#کرونا
🌹🍃🌹🍃
@Mahdisahebazman
9کشتی.mp3
13.93M
#سلام_بر_ابراهیم 9
🇮🇷 این قسمت: کشتی
🌸 این مجموعه صوتی زیبا صدای یکی از منتظران امام زمان (عج) هسته
حتما به دلتون میشینه👌
🌷 و هر #پنج_شنبه تقدیم شما میگردد..
🌹🍃🌹🍃
@Mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ انحرافات انسان مدرن در #آخرالزمان
🔸️سولوگامی (ازدواج با خود)
🔸️زوفیلیا (ازدواج با حیوانات)
🔸️ازدواج با ربات
🔴 پیدایش#فاحشه_خانه_های_حیوانی
انسان ها به بن بست دنیایی رسیده اند
🌹🍃🌹🍃
@Mahdisahebazman
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چــهـل_و_هفـتـم
✍مردِ راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد دستگاه را به آرامی رویِ بدنم حرکت دادصدایِ بوق بلند شد صوفی ایستاد پالتو رو دربیار وقتی تعللم را دید با فریاد، آن را از تنم خارج کرد لعنتی.. لعنتی تو یقه اش ردیاب گذاشتن اینجا امن نیست سریع خارج شین صوفی چادر را سرم کرد من را به سمت ماشینِ پارک شده در گوشه پارکینگ هل داد
به سرعت از پارکینگ خارج شدیم، با چهره ایی مبدل و محجبه
چادر غریب ترین پوششی که میشناختم حالا رسیدنم به دانیال منوط به مخفی شدن در پشت آن بود به صوفی نگاه کردم چهره اش در پسِ این حجابِ اسلامی کمی عجیب به نظرمیرسید
درد لحظه به لحظه کلافه ترم میکرد حالم را به صوفی گفتم، اما او بی توجه به رانندگی اش ادامه داد کاش به او اعتماد نمیکردم سراغِ عثمان و دانیال را گرفتم بدونِ حتی نیم نگاهی گفت که در مخفیگاه انتظارم را میکشند و این تنها تسکین دهنده ی حسِ پشیمانم از اعتماد به این زن بود کاش از حالِ حسام خبر داشتم بعد از دو ساعت خیابانگردی ، در یک پارگینگ طبقاتی متوقف شدیم و باز هم تغییر ماشین و چهره چادر و مقنعه را با شالی تیره رنگ تعویض کرد سهم من هم یک کلاه و شال پشمی شد از فرط درد و سرما توانی در پاهایم نبود و صوفی عصبی و دست پاچه مرا به دنبال خود میکشید با ماشین جدید از پارکینگ خارج شدیم. این همه امکانات از کجا تامین میشد؟ دستانِ یخ زده ام را در جیبِ مانتوام پناه دادم چیزی به دستم خورد از جیبم بیرون آوردم مهر بود همان مهری که حسام، عطر خاکش را به تمامِ وجود به ریه میکشید یادم آمد آن روز از فرط عصبانیت در جیب همین مانتوام گذاشتم وبه گوشه ی اتاق پرتش کردم
نا خودآگاه مهر را جلویِ بینی ام گرفتم عطرش را چاشنیِ حسِ بویاییم کردم خوب بود، به خوبی حسام چند جرعه از نسیمِ این گلِ خشک شده، تسکینی بود موقت برای فرار از تهوع
صوفی خم شد و چیزی از داشبود بیرون کشید بگیرش بزن به چشمتو رو صندلی دراز بکش یک چشم بنده مشکی اینکارها واقعا نیاز بود؟ اصلا مگر من جایی را بلد بودم که بسته ماندنِ چشمم انقدر مهم باشد؟ از آن گذشته من که در گروه خودشان بودم
بی بحث و درگیری، به گفته هایش عمل کردم بعد از نیم ساعت ماشین ایستاد کسی مرا از ماشین بیرون کشید و به سمتی هل دادم چند متر گام برداشتن بالا رفتن از سه پله ایستادن باز شدن در حسِ هجومی از هوایِ گرم دوباره چند قدم و نشستن روی یک صندلی
دستی، چشم بند را از رویِ صورتم برداشت نور، چشمانم را اذیت میکرد چندبار پلک زدم تصویر مردِ رو به رو آرامش را به رگهایم تزریق کرد لبخند زد با همان چشمانِ مهربان خوش اومدی سارا جاان نفسی راحت کشیدم بودن در کنار صوفی دمادم ترس و پشیمانی را در وجودم زنده میکرد اما حالا این مرد یعنی عثمان، نزدیکیِ آغوشِ دانیال را متذکر میشد بی وقفه چشم چرخاندم دانیال پس دانیال کو؟ رو به رویم زانو زدصبر کن میاد دانیال به خاطر تو تا جهنمم میره لحنش عجیب بود چشمانم را ریز کردم منظورت از حرفی که زدی چیه؟خندید چقدر عجولی تو دختر کم کم همه چیزو میفهمی روی صورتم چشم چرخاند صدایش کمی نرم شد از اتفاقی که واست افتاده متاسفم چقدر گفتم برو دکتر، اما تو گوش ندادی تقریبا چیز خاصی از خوشگلیت نمونده واقعا حیف شدسارا تو حقیقتا دختر قشنگی بودی اما لجباز و یه دنده
صدای صوفی از چند قدم آن طرفتر بلند شد و احمق لحن هر دو ترسناک بود این مرد هیچ شباهتی به آن عثمانِ ساده و همیشه نگران نداشت
صوفی با گامهایی بلند و صورتی خشمگین خود را به عثمان رساند، یقه اش را چنگ زد چند بار باید به توئه ی احمق بگم که خودسر عمل نکن چرا گفتی با ماشین بزنن بهش اون جوونور به اندازه ی دانیال برام مهم بود
صوفی در موردِ حسام حرف میزد
باورم نمیشد یعنی تمامِ این نقشه ها محضِ یک انتقامِ شخصی بوداما چرا عثمان او در این انتقام چه نقشی داشت شنیدن جوابِ منفی برایِ ازدواج انقدر یاغی اش کرده بود حسام او کجایِ این داستان قرار داشت گیج و مبهم پریشان و کلافه سوالها را در ذهنم تکرار میکردم عثمان دست صوفی را جدا کرد هووووی چه خبرته رَم میکنی انگار یادت رفته اینجا من رئیسم محض تجدید خاطرات میگم، اگه ما الان اینجاییم واسه افتضاحیه که تو به بار آوردی پس نمیخواد بهم بگی چی درسته چی غلط انتظار نداشتی که تو روز روشن بندازمش تو ماشین بعدشم خودش پرید تو خیابون منم از موقعیت استفاده کردم الانم زندست...
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @Mahdisahebazman
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
4_6001048002414772713.mp3
3.25M
چه مانند عباس از آغاز همراه امام باشی، چه مانند وهب از میانه ی راه و یا مانند حُر در آخرین لحظات...
امام با آغوش باز تو را می پذیرد. مهم تا آخرین نفس پای امام ماندن است..
◾️ به عشق یاریت #دعای_ندبه میخوانیم
تعجيل در ظهور مولا ٥ #صلوات
#دعای_ندبه
🎤 #محسن_فرهمند
🏴🏴🏴🏴
@mahdisahebazman
💠 امام رضا علیه السلام ؛
🔅« مهدی(عجل الله فرجه) یگانه ی دوران است،کسی در کمالات به پایش نمی رسد.
هیچ دانشمندی با او برابری نمیکند،
همانند و مثل ونظیر ندارد.»
📚عیون اخبار الرضا،ج۱ص۲۱۹
@mahdisahebazman
باز هم میتوانید ظهور
امام زمان علیهالسلام را نزدیکتر کنید
#حدیث_ولایت #انقلاب_اسلامی
#حزب_الله_این_است #ظهور
@mahdisahebazman
4_5909047977573353611.mp3
12.76M
#شرح_دعای_ندبه ۶
✨ ندبه ؛ یعنی گریهی بر فراق
گریهی از سر دلتنگی
گریهی از سرِ خواستن واقعی....
چه کنیم که به این مقام برسیم؟
چه کنیم قلبمان به ندبه دچار شود؟
#استاد_شجاعی 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستم رو از توی دست امام زمان -عج- بیرون نیارم♥️✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان_عج
#استاد_الهی
#انتقام_سخت
#مهدویت
هدایت شده از Afsaneh iranpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه کسی قبل از نتانیاهو نام #شهید فخری زاده را به بمب اتم گره زد؟
🌹🍃🌹🍃
@Mahdisahebazman
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چــهـل_و_هــشـتم
✍پس حسام زنده بود و جریانی فراتر از یک انتقامِ بچه گانه
صوفی به سمتم آمدتو پالتوش یه ردیاب بود اونو خوب چک کردین با تایید عثمان ، مرا کشان کشان به سمتِ یکی از اتاقها برد درد نفسم را تنگ کرده بود با باز شدن در، به داخل اتاق پرتاب شدم و از فرطِ درد، مچاله به زمین چسبیدم صوفی وارد شد فریادش زنگ شد در گوشهایم احمقاین چرا اینجوری شد؟ من اینو زنده میخوام درباره ی چه کسی حرف میزد؟ کمی سرم را بلند کردم خودش بود، حسام غرق در خون و بیهوش در گوشه ی اتاق قلبم تیر کشید اینان از کفتار هم بدتر بودند عثمان دست در جیب شلوارش فرو برد و لبهایش را جمع کرد من کارمو بلدم اینجام نیومدیم واسه تفریح منم نمیتونستم منتظر بمونم تا سرکار تشریف بیارن پس شروع کردم ولی زیادی بد قِلقِ خب بچه ها هم حوصله اش سر رفت
باورم نمیشد آن عثمانِ مظلومو مهربان تا این حد وحشی باشد
صوفی در چشمانم زل زد دعا کن دانیال کله خری نکنه در را با ضرب بست حالا من بودمو حسامی که میدونستم، حداقل دیگر دشمن نیست
درد طاقتم را طاق کرده بودسینه خیز، خود را به حسامِ غرقِ خون در گوشه ی اتاق رساندم صدایش کردم چندین بار مرگش با آن همه زخم، دور از انتظار نبود وحشت بغض شد در گلویم او تنها حسِ اطمینان در میانِ آن همه گرگ بود، پس باید میماند با ترسی بی نهایت به پیراهنش چنگ زدم، با تمام توان تکانش دادم و نامش را فریادی کردم در گوشش حسام.. حسااااام نفسم حبس شد
چشمانش را باز کرد اکسیژن به ریه هایم بازگشت بیرمقی را در مردک چشمانش خواندم خواست دوباره مژه بر مژه بخواباند که صدایم بلندشد نه نخواب خواهش میکنم حسام من میترسم لبخند زد از همان لبخندهایِ مخصوصِ خودش خونِ دلمه بسته رویِ گونه اش اذیتم میکرد ردِ قرمزی از بینی تا زیر چانه اش کشیده شده بود اینجا چه خبره دانیال کجاست و در جواب، باز هم فقط لبخند زد چشمانش نایِ ایستادگی نداشت رهایش کردم بی آنکه خود بخواهم ناگهان درد هیولا شد، لگدم کرد مار شدم و در خود پیچیدم به معده ام چنگ میزدم و دندان به دندان ساییده، ناله میکردم میدانستم تمام این اتفاقات از سرچشمه ایی به نام دانیال نشات میگیرد و جز سلامتی اش هیچ چیز برایم مهم نبود حسام به سختی به سمتم نیم خیز شد صدایش بریده بریده گوشم را هدف گرفته بود طاقت بیار همه چیز تموم میشه من هنوز سر قولم هستم نمیذارم هیچ اتفاقی براتون بیوفته
فریاد زدم بگو بگو تو کی هستی اینا عوضیا با دانیال چه کار دارن برادرم کجاست لبش را به گوشم نزدیک کرد، و صدایی که به زور شنیدم اینجا پرِ دوربینِ، دارن مارو میبینن منظورش را نفهمیدم یعنی صوفی و عثمان، جان دادنمان را تماشا میکردند دلیلش چه بود جیغ زدم درد.. درد دارم.. دا..دانیااال همه تون گم شید از زندگیمون بیرون گم شید آشغالا چرا دست از سرمون برنمیدارید برادرمن کجاست؟ اصلا زنده ست صدایِ بی حال حسام را شنیدم آرووم باش همه چی درست میشه
دیگر نمیداستم باید به چه کسی اعتماد کنم صوفیِ عثمان و یا حسام
تمامِ نقش ها، جایگاهشان عوض شده بود صوفیِ مظلوم، ظالم عثمانِ مهربان، حیوان و حسامِ خانه خراب کن، آرامشِ محض حالا نمیدانستم باید از دانیال هم بترسم یا نه صدایِ بریده بریده و بی حالِ حسام بلند شد با موجی کم جان، قرآن میخواندنمیدانم معجزه ی آیات بود یا صدایش که تا به جانم میرسد، حکم مسکن را میافت دردم از بین نرفت اما کم شد انقدر کم که مجالِ نفس کشیدن پیدا کردم خماریش به جانم ننشسته بود که درِ اتاق با ضربی محکم باز شد
عثمان و صوفی بودند عثمان یقه ی لباسِ حسام را گرفت و او را تکیه به دیوار، نشاند ببین بچه ما وقت این مسخره بازیا رو نداریم مثه آدم، یا اسمِ اون رابط که تو سازمان، اطلاعاتو بهتون لو میده رو بگو یا اینکه دانیال الان کدوم گوریه حسام خندید شما رو هم پیچونده؟ ما فکر میکردیم فقط به ما کلک زده؟ صد دفعه گفتم، بازم میگم.. من.. نِ .. می.. دو.. نم ..بفهم من نمیدونم نه اسمِ اون رابطو نه آدرسِ اون گوری که دانیال توش دفنه...
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @mahdisahebazman
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼