🔅 معنای انتظار
⁉️ برای ظهور امامی که مأمور به ایجاد عدالت است، آمادهاید؟
✅ انتظار یعنی چه؟ انتظار به معنای مترصّد بودن است. در ادبیّات نظامی یک چیزی داریم به نام «آمادهباش»؛ انتظار یعنی «آمادهباش»! باید «آمادهباش» باشیم. انسان مؤمن و منتظر، آنکسی است که در حال «آمادهباش» است. اگر امام شما که مأمورِ به ایجاد عدالت و استقرار عدالت در کلّ جهان است، امروز ظهور بکند، باید من و شما آماده باشیم. این «آمادهباش» خیلی مهم است؛ انتظار به این معنا است. انتظار به معنای بیصبری کردن و پا به زمین کوبیدن و چرا دیر شد و چرا نشد و مانند اینها نیست، انتظار یعنی باید دائم در حال «آمادهباش» باشید.» ۱۳۹۶/۰۲/۲۰
➕ #انتظار_فرج #حدیث_ولایت
👉 @mahdisahebazman
#مهدویت_و_رسانه 23
منتظر المهدی:
⭕️ با این تفاسیر، متخصص بی سواد هم داریم!
🔹 فقط بی سوادها بخوانند!
از آنجایی که یکی از راههای مقابله با شستشوی مغزی، داشتن سواد رسانه ایست، در این شماره با بعضی از اصول مهم سواد رسانه آشنا میشویم. پنج گام از هزار گام برای کسب سواد رسانه ای:
🔸 گام اول: ترفندها و تکنیک های عملیات روانی رسانه ها را بشناسید.
🔸 گام دوم: هویت منبع اطلاعات رسانه مورد نظر و وابستگی ها و روابط آن را شناسایی کنید.
🔸 گام سوم: سابقه رسانه و موضع گیری های آن را بررسی کنید.
🔸 گام چهارم: تنها به تیتر اخبار و محتوای رسانه و اطلاعات اکتفا نکنید.
🔸 گام پنجم: منابع و رسانه های مخالف یا رقیب با منبع اطلاعاتی مورد نظر را شناسایی و بررسی کنید، تا به تحلیلی دقیق و بی طرفانه برسید.
📚 تکنیک های عملیات روانی، در حوزه رسانه و خبر؛ احمد قدیری ابیانه
#چهار_شنبه
#جمعه
🏴🏴🏴
@mahdisahebazman
دعای سمات
3.24M
قرات دعاي #سمات
#قرار_جمعه_ها
🔻بزرگترین درد من این است
که همه هستند
و تو نیستی 😔
السلام علیک یا مهدی زهرا (عج)
▪️دنیا غروب جمعه چه دلگیر میشود
اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیها
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 🔥
قسمت پنجم
آره... هم زبر و زرنگ تر شدم،هم قد کشیدم ... هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم ...
توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟😤
خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم ... از پشت سر صدام زد ... تو کجا رو داری که بری؟
هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون ... 😕
بین ما همیشه واسه تو جا هست ...
اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت ...
رفتم متل ... دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه ... این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن ....☺️
گریه ام گرفت ...😭
دستخط حنیف بود ...
به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم ... فردا زدم بیرون دنبال کار ... هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده ...
بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم ... رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود
یه اتاق هم اجاره کردم ... هفته ای 35 دلار ... به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد ... صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم ... با ترس عجیبی بهم زل زده بود ... یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم
جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم ...
بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت ...
بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل ... پیدا کردن شون سخت نبود ...
تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت ...
مرد من، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما ...
اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات ..
یه مهمونی کوچیک ترتیب داد ...
بساط مواد و شراب و ...
گفت: وقتی می رفتی بچه بودی،
حالا دیگه مرد شدی 👨
حال کن، امشب شب توئه😉
حس می کردم دارم خیانت می کنم ...
به کی؟ نمی دونستم ... مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری رفتم توی حیاط پشتی ... دیگه آدم اون فضاها نبودم ...
یکی از اون دخترها دنبالم اومد
یه مرد جوون، این موقع شب، تنها ...
اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم ... خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم😡
کی حرف پول زد؟
امشب مهمون یکی دیگه ای
دوباره اومد سمتم ... برای چند لحظه بدجور دلم لرزید ...
هلش دادم عقب و گفتم: پس برو سراغ همون ... و از مهمونی زدم بیرون ...
تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم ... هنوز با خودم کنار نیومده بودم ... وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت ... تو بعد از 9 سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی ... ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و ... .
حوصله اش رو نداشتم ... عشق و حال، مال خودت ... من واسه کار اینجام ... پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم ... .
با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام ... و دوباره کار من اونجا شروع شد ... .
با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت ... زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم ... شراب و سیگار ... کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد ... حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود ... هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد ... ترس، وحشت، اضطراب ... زیاد با بقیه قاطی نمی شدم ... توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم ...
🏴🏴🏴
@mahdisahebazman
#آقایاابن_الحسن❤️
نشسته ام بنویسم گدا نمی خواهی؟
میان خانه ی خود بینوا نمی خواهی؟
نشسته ام بنویسم ڪریم یعنی تو
ڪریم زاده !توحاجت روا نمی خواهی؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨شبت بخیرهمه ی زندگیم🌙
4_5960696020164673692.mp3
1.21M
منتظر المهدی:
#مولا_جان
صبح می رسد ....
وهمچنان
جای خالی تورا به رخ مان میکشد...
کجایی!؟عزیزدل زهرا (س)
امام غریبم !.....
امروز محکم تر #عهد سربازی و یاریم را تمدید میکنم.
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🏴🏴
@mahdisahebazman