🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
#قسمت_بیست_و_هفتم
✳زماني كه براي تحصيل در قم مستقر شده بودم، يك روز به هادي زنگ زدم و گفتم: فاصله ي حجره تا محل تحصيل من زياد است و احتياج به موتور دارم، اما نه پول💵 دارم و نه موتورشناس هستم.
♦هنوز چند ساعتي از صحبت ما نگذشته بود كه هادي زنگ زد. گوشي را برداشتم. هادي گفت: كجايي⁉
☑گفتم: توي حجره در قم.گفت: برات موتور خريدم و با وانت آوردم قم، كجا بيارم❓
‼تعجب کردم. کمتر از چند ساعت مشکل من را حل کرد. نمي دانيد آن موتور چقدر كار من را راه انداخت.
✳بعدها فهميدم كه هادي براي بسياري از اطرافيان همين گونه است. او راه درست را انتخاب كرده بود. هادي اين توفيق را داشت كه اينگونه اعمالش مورد قبول واقع شود.
✴كارهاي او مرا ياد حديث امام كاظم در بحاراالنوار، ج ۷۵ ،ص ۳۷۹ فرمودند:
💎 همانا نيكي كردن به برادرانتان در حد توانتان است واگر چنين نکنيدهيچ عملي از شما پذيرفته نمي شود.
🔲هادي درباره ي كارهايي كه انجام ميداد خيلي تودار بود. از كارهايش حرفي نمي زد. بيشتر اين مطالب را بعد از شهادت هادي فهميديم.
🔗وقتي هادي شهيد شد و برايش مراسم گرفتيم، اتفاق عجيبي افتاد. من در كنار برادر آقا هادي در مسجد بودم.
💧يک خانمي آمد و همينطور به تصوير شهيد نگاه مي كرد و اشك می ریخت....
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
️❣❤️❣❤️❣❤️
❣❤️❣❤️❣❤️
✍ ادامه دارد ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
♥️🇮🇷♥️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_بیست_و_هفتم
#کتاب_حاج_قاسم 📚
💠راه بیست و هفتم...
عراق
منطقه ای در محاصره سیصد و شصت درجه ی نیرو های داعش!
جوان های خوبی در آن منطقه هستند که دست تنهایند فرمانده ای ندارند، تعدادشان اندک است و محاصره مدام تنگ تر می شد.
کم کم دل ها به اضطرار افتاده بود اما مقاومت تا آخرین قطره خون باید ادامه پیدا می کرد.
مجاهدان، دل شکسته منتظر فرجی از جانب خدا بودند...
حاح قاسم با بالگرد وارد منطقه شد؛ آن هم در محاصره کامل دشمن!
مدافعان چشمشان که به حاج قاسم سلیمانی افتاد، جان پیدا کردند، انگیزه پیدا کردند و محاصره شکسته شد، دشمن متواری و فراری شد و منطقه آزاد.
♥️♥️♥️
بنی اسرائیل با موسی (ع) بودند؛ گفتند یا موسی! {قوم فرعون} الان به ما می رسند؛ «مُدرَکون» ما را می گیرند و قتل عام می کنند.
حضرت موسی (ع) در جواب گفت: قالَ کَلّا هرگز چنین چیزی پیش نخواهد آمد؛
چرا؟
اِنَّ مَعِیَ رَبّی؛ معیت این است. {گفت} خدا با من است.
اگر من و شما بتوانیم این معیت الهی را حفظ کنیم، آمریکا که هیچ، اگر ده برابر قدرت آمریکا هم کسانی در دنیا نیرو داشته باشند، این نیرویی که خدا با او است، بر آن ها غلبه خواهد کرد.
خدای متعال به اخلاص بندگان مخلصش برکت می دهد، کار برکت پیدا می کند، رشد و نمو پیدا می کند.
کار به نحوی می شود که اثر آن به همه می رسد، برکت آن در میان مردم باقی می ماند.
این ناشی از اخلاص است.
سردار شهید سلیمانی کسی بود که با شجاعت مثال زدنی در صفوف مقدم و در خطرناک ترین جایگاه ها حضور می یافت و شجاعانه می جنگید و او یکی از مؤثر ترین عوامل در شکست عناصر تروریست داعش و اشباهش در سوریه و عراق بود.
بخشی از فرمایش امیرالمومنین (ع) در وصف مالک اشتر پس از شنیدن خبر شهادتش؛ اگر سنگ بود، همچون صخره ای سخت می نمود.
امام خامنه ای1398/10/27♥️
#علمدار_مقاومت ✌️
ادامه دارد...
♥️🇮🇷♥️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_بیست_و_هفتم
#کتاب_حاج_قاسم 📚
💠راه بیست و هفتم...
عراق استان اربیل _ مسعود بارزانی
داعش رسیده بود پشت دروازه های اربیل.
داعشی که با اندیشه کاباره ای به دنیا آمد، با کمک اروپا رشد کرد و با پول عربستان و... جنایت کرد.
زن ها را به اسارت می برد و می فروخت، به آتش می کشید، ویرانه می کرد.
رهبر کردها، مسعود بارزانی خطر را بیخ گوشش احساس می کرد...
تماس گرفت با آمریکایی ها، جواب رد دادند.
با انگلیسی ها، محل نگذاشتند، با ترکیه، فرانسه، حتی عربستان...
اضطرار و اضطراب فوران کرده بود...
تنها یک مرد مانده بود، حاج قاسم سلیمانی!
با ایران تماس گرفت؛
تنها کسی که تماس کرد ها را بی پاسخ نگذاشت، او بود که گفت:
کاکا مسعود! تا فردا مقاومت کنید، بعد از نماز صبح در اربیل خواهم بود. امشب استان خود را حفظ کنید.
♥️♥️♥️
هدف اصلی آمریکا از ایجاد داعش، ناامن کردن ایران بود.
آن دشمنی که آمریکا آن را تجهیز کرده است نه برای عراق و سوریه بلکه در نهایت برای ایران است؛ ایران عزیز.
داعش را درست کردند نه برای اینکه فقط بر عراق مسلط بشود، هدف اصلی و نهایی ایران بود.
آن فریب خوردگانی که یک روزی فریاد زدند:«نه غزه نه لبنان» آنها هرگز جانشان را، نه فقط جانشان را فدای ایران نکردند، حتی راحتی خودشان و منافع خودشان را حاضر نشدند در راه کشور فدا کنند.
آنکه جانش را فدای ایران کرد، باز همین شهید سلیمانی ها بودند. این ها بودند که در زمانی که نیاز به دفاع از کشور بود، جان خودشان را کف دست گرفتند و به میدان جنگ رفتند، از کشور دفاع کردند، از ایران دفاع کردند.
این ها هستند که می توانند ادعا بکنند که دفاع می کننداز امنیت کشور.
#حضرت_آقا (♥️) 1398/10/27
آمریکا دوست ها، بزرگ ترین دشمن خودشان هستند.
آمریکا پرست ها، بدبختند، خدا را وا می گذارند و به آغوش شیطان پناه می برند!
شیطان بزرگ آمریکاست. تو را در آرزو های خیالی فرو می برد، خفه می کند، خراب می کند. بعد هم، رهایت می کند میان گرگ ها!
#علمدار_مقاومت ✌️
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیـسـت_و_هـفـتم
✍میدونم از ایران و مسلمونا متنفری عثمان خیلی چیزا از تو برام گفته اما فراموش نکن که عثمان هم یه مسلمونه و تا جایی که میشد کمکت کرده شاید ایران هم مثه عثمانِ مسلمون، یادم بد نباشه کمکهای عثمان محضِ علاقه ی احمقانه اش بود...
ماد به ایران چه چیزی را به گندآب میکشید لابد تمام زندگیم را
چانه اش را خاراند اگه عثمان بدونه که دارم واسه رفتن به ایران تشویقت کنم احتمالا میکشتم صدایش پچ پچ وارش به گوشم رسید پسره احمق
عثمان چقدر ساده بود که ماندنم را مساوی با کامیابی اش میدانست
با انگشتانش روی میز ضرب گرفت اصلا شاید ایران خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی اما خب به یه بار امتحانش میارزه حداقل فقط و فقط به خاطره اون زن که اسم مادر رو به دوش میکشه راستی چرا خودتو ایرانی نمیدونی
صدایم کش میآمد: من نه ایرانیم نه مسلمون من فقط سارام
سری تکان داد اوه..با اینکه قابل قبول نیست اما باشه خیلی دوستدارم نظرتو در مورد اون عثمان دیوونه بدونم اونکه روی ابرا راه میره نمونه ایی بارز از یه عشق شرقی حرفهایش مسخره بود.تلو تلو خوران ایستادم اونم یه عوضیه مثه پدرم مثه برادرم و همه ی مردها
ابرویی بالا انداخت:اوه متشکرم دختر ایرانی فکر میکردم مشکل تو با مسلمونهاست اما ظاهرا بیشتر یه فمنیستی کمی سرش را خاراند و به چیزی فکر کرد: آخه فمنیست هم نیستی اگه بودی که حال و روز مادرت اونطور نمیشد واقعا تو چکاره ایی؟
قدمهایم سست و پر لرزش بود من فقط سارام سارا
ندایی از درون مرا به سمت ایران هل میداد مادر حقِ زندگی داشت او تمام عمرش صرفِ حفظ من و دانیال در خرابه های فکری و سازمانی پدر شد اما اما رفتن به ایران هم یعنی خوردن زهر با دستان خود کاش هرگز به دنیا نمی آمدم
اما به قول یان، به یکبار امتحان میارزید کمترین سودش، ندیدنِ عثمان بود
یان بازویم را گرفت تا زمین نخورم بهتره ببرمت خوونه اگه اینجا اینطوری رهات کنم باید فردا با گل بیای بیمارستان ملاقاتم چون احتمالا عثمان دو تا پامو خورد میکنه
حرفهای یان در مورد حال و روز مادر و سفر به ایران مدام در ذهنم تکرار و تکرار میشد و من سرگردانتر از همیشه!
آن شب در مستی و گیجیم،یان مرا به خانه رساند وقتی قصد پیاده شدن از ماشین را داشتم مانعم شد اجازه بده تا بازم به مادرت سر بزنم نگاهش کردم عثمان یه کلید داره خنده روی لبهایش نشت در مورد حرفهام فکر کن یه سفر تفریحی نمیتونه زیاد بد باشه آن شب تا خود صبح از فرط درد معده و تهوع به خود پیچیدم و دراین بین حرفهای یان در ذهنم مرور میشد شاید یک سفر تفریحی زیاد هم نمیتوانست بد باشد هر چند که ایران برایم مساوی بود با جهنمی پر از مسلمانِ خدا زده
چند روزی از آن ماجرا گذشت و من با خودم کنار نمیآمدم پس به رودخانه پناه بردم تنها جایی که صدای خنده هایم را کنار دانیال شنیده بود نمیتوانستم تصمیم بگیرم ترس و تنفر از ایران، پاهای رفتنم را بسته بود...
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @Mahdisahebazman
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼