﷽؛
✍️ وقتی از #سیره_نبوی حرف می زنیم، دقیقآ راجع به چه چیزی حرف می زنیم؟!
هرقدر اخلاقت محمّدی تر، عطر وجودت پراکنده تر و جهانی تر..🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📌شما نگاه کن، افراد هرقدر اخلاقشون محمّدی تره جهانی ترن..
شهید سردار حاج قاسم سلیمانی رو ببین
چقدر شبیه پیامبر(ص) بودن..🍥
برا همینه که عشقش جهانی شد..
📌👆اینه مدل #سبک_زندگی_اسلامی
حاج قاسم نمونه ی عینی اُلگوپذیری از سیره ی نبوی بودن، از سبک و سیاق جهادشون گرفته، تا اخلاق مداری و تواضع و مهربونیشون..
هر چیزی شما بخوای راجع به یه #مرد بگی تو حاج قاسم تجلّی داشت..
بشین بشمر یه مرد چه خصوصیاتی داره..
من چن تاشو میگم، شما خودت بقیه شو بشمر..👇
مرد یعنی غیرت
مرد یعنی شرف
مرد یعنی مدیریت بحران📝
مرد یعنی مبارز میدان حق علیه باطل👊
مرد یعنی تواضع عین قدرت🌷
مرد یعنی صلابت درعین مهربونی..❤️
حاج قاسم خیلی مرد بود..✌️
✅حکایتهای پندآموز
🔸گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت.
نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود وپند گوید. پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد #مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده #مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست.
🍃
گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید
📚 تذكرة الاولياء، عطار نیشابوری
#یا_صاحب_الزمان_عج
آیت الله العظمی وحید خراسانی نقل می کنند:
نعلبندی در #اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از #یزد #رفیق راه شد.
رفیق بین راه #مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
#وصیت کرد #مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
#مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر #زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، #اشک جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر #جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه #آب زلال جوشید، خود اینها جنازهی این یزدی را #غسل دادند، #کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه #نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در #وادی_ایمن کربلا #دفن کن.
جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز #قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟ لب فرو بست.
شبی با اهل و عیالش در #خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: #ولی_عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد.
همراه او رفت؛ دید قبلهی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای #منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا #لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام، چه نظری داریم
🏴@akharinbaran