معامله بر سر پیکر شهید
🔹داعش در همان ساعتهای اول اعلام کرد که جنازه شهید هادی کجباف پیش ماست و در ازای دادن جنازهاش مبلغ کلانی از ایران میخواهد.
🔹همسر شهید با شنیدن این خبر با این کار مخالفت کرد و گفت: " این مبلغ هنگفت حتما صرف خرید تجهیزات و سلاح بیشتر توسط داعش خواهد شد تا همسران بیشتری چون همسر من کشته شوند. پس من راضی به این امر نیستم. در ثانی نمیخواهم عزت و اقتدار جمهوری اسلامی ایران در پرداخت پول به گروه خوار و حقیر داعش زیر سوال برود. همسر من که دیگر شهید شده و روحش در درگاه خداوند است. من و خانوادهام پیکر ایشان را به خدا سپردیم".
🔹بعد از عکس العمل خانوادهی شهید مبنی بر مخالفت با پرداخت پول، داعش پیکر ایشان را به رگبار بستند و به جنازه ایشان جسارت کردند. ۵۰ روز پس از شهادت شهید کجباف داعشیها از موضوع مبادله و یا خرید پیکر توسط نیروهای مقاومت مأیوس میشوند و پیکر را در منطقهای به همراه چند تن دیگر از شهدا در گور دسته جمعی خاک میکنند.
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
آخرین هدیه پدر و یادگاری که برای فرزندش گذاشت
🔹شهید پویا ایزدی همیشه اوج احساساتش برای خانواده خرج میشد. یک بهانه کوچک کافی بود تا حتی یک شاخه گل در دست و برای شادمانی دل همسر و دخترش ریحانه وارد خانه شود. عید غدیر، عید ولایت و امامت را بسیار پر اهمیت میدانست و در این روز به همسرش عیدی میداد. همیشه میگفت من یک عشق آسمانی دارم که خداست و یک عشق زمینی که خانمم است.
🔹همسر شهید با یادآوری خاطرات مشترکش با شهید ایزدی میگوید: " ۱۰ روز قبل از اعزامش دو هدیه خریده بود گردنبندی برای ریحانه به مناسبت تولدش که او حضور نداشت و کیفی هم برای مدرسهاش خرید که استفاده کند. گردنبند را به دخترمان داد و گفت بیا بابایی این هم هدیه تولدت شاید من آن زمان نباشم. تا عمر داری این گردنبند را به یادگار از پدرت داشته باش. هدیه من هم کادوی سالگرد ازدواجمان بود. گفت که این گردنبند هم به مناسبت سالگرد ازدواجمان. سالگرد ازدواجمان پیشاپیش مبارک.
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
قاب عکسی که تنها همدم دختر بیقرار پدر است
🔹همسر شهید مسلم نصر درباره شهید میگوید: " دخترم مبینا خیلی به پدرش وابسته بود. شبهایی که مسئول شب بود و میدانست پدرش به خانه نمیآید بهانه میگرفت. به قدری بیقرار میشد که نمیتوانستم در خانه نگهش دارم و باید او را به بیرون میبردم تا روز به تاریکی برسد. هنگامی که آقا مسلم میخواست به مأموریت برود خیلی استرس داشتم. بیشتر نگران مبینا بودم که اذیت میشود. خودش این شرایط را درک میکرد و به همین خاطر زمانی که میخواست به سوریه برود چیزی به من نگفت.
🔹در ادامه همسرشهید نصر با اشاره به دلتنگیهای دخترش بیان میکند: " مبینا بهانههایش خیلی زیاد است ولی وقتی بهانه میگیرد میگویم اگر زیاد بهانه بگیری بابایی از دستت ناراحت میشود؛ اگر دختر خوبی باشی به بابایی میگویم برایت کادو بیاورد. برایش کادویی میگیرم و زیر بالشش میگذارم. با این کار خیلی آرامتر میشود و میگوید خیلی خوشحالم بابایی برایم کادو آورده است. مبینا با قاب عکس پدرش صحبت میکند و میگوید برایم کادو بیاور. خودش با خودش صحبت میکند و من که حرفهایش را میشنوم، برایش کادو میآورم."
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
جوانی که از آزادگی به آزادی رسید
🔹مادر شهید علی آقاعبداللهی میگوید " پسرم به حسابهای خود بسیار حساس بود و حساب خمسی داشت. همواره به من نیز گوشزد میکرد که خمس مالمان را بپردازیم. برای من جای تعجب داشت که علی تا ۲۵ سالگی اینقدر کامل و جامع با این دقت بالا زندگی کرد و در این مدت کوتاه به حج رفت، سربازیاش را تمام کرد، همسر گرفت و بچهدار شد و در نهایت به فیض شهادت دست پیدا کرد.
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
شهیدی که حتی نمیخواست کسی بفهمد مدافع حرم است
🔹همسر شهید مهدی بختیاری میگوید: " خانوادهها فقط میدانستند که وی در مأموریت است و از موضوع سوریه کاملاً بیاطلاع بودند. هیچکس نمیدانست که همسر من مدافع حرم است و در طی هفت سال زندگی مشترکمان، من از اعزامهای او به سوریه با کسی صحبت نکردم. خانواده خود آقامهدی از طریق اعزامهای او متوجه شده بودند اما خانواده خودم پس از شهادت فهمیدند که آقامهدی، مدافع حرم و در سوریه بود".
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
درگیری شهید سالخورده با گروه تروریستی ریگی
🔹شهید محمد تقی سالخورده بارها و بارها در سیستان و بلوچستان با عبدالمالک ریگی سرکرده گروهک تروریستی درگیر شده بود. وقتی از این ماموریتها بر میگشت آسیب هم میدید. یک بار روی پیشانیاش خراشهای عمیقی ایجاد شده بود، وقتی از او میپرسیدند چه شده با شوخی و خنده میگفت با ریگی درگیر شدم و او به صورتم چنگ انداخته است. همه این رشادتها تنها گاهی در چند ثانیه آن هم در قالب شوخی مطرح میشد.
🔹شهید سالخورده در خاطراتش نسبت به برخورد دیگران نسبت به مدافعین حرم میگوید: " بگذارید هموطنان ما فکر کنند ما برای پول به سوریه می رویم. آرزو میکنیم مردم ایران هیچ وقت چیزهایی که ما در شهرهای سقوط کرده سوریه دیدیم را نبینند".
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
زندگی و درآمد خوبی داشت، اما اعتقادش او را به دفاع از حرم کشاند
🔹شهید محمد شالیکار به دلیل جانبازیاش خیلی زود به صورت حالت اشتغال درآمد و بعد شغل آزاد داشت. اتفاقاً درآمد خوبی هم داشت، منتها مادیات او را از اهداف و دغدغههای اعتقادی و عمیقی که در وجودش ریشه دوانده بودند نه تنها دور نکرد بلکه سعی میکرد آن قدر که در توانش است مشکلات دیگران را هم حل کند. وی با چنین روحیهای وقتی اخبار سوریه به گوشش رسید یک روز به خانه آمد و به همسرش گفت دارند سوریه اسم مینویسند و من هم میخواهم ثبتنام کنم.
🔹همسر شهید درباره شهادت محمد شالیکار میگوید: " همرزمان همسرم که دایی و پسر عموی حاج محمد بودند اینطور به ما گفتند که منطقه عملیاتی که حاج محمد آنجا زخمی شد، چند سالی بود که در دست داعش بود و میگفتند این منطقه محل عبور کاروان اسرا و حضرت زینب (ع) در شهر حلب بوده است. هنگامی که حاج محمد زخمی شد، داییاش سر ایشان را در دامن خودش میگیرد. ایشان به ما گفت هوای آن منطقه خیلی سرد بود. حاج محمد داشت میلرزید و ذکرش نام بردن اسامی ائمه بود و شهادتین را بر لب جاری میکرد. از آنجا حاج محمد را به بیمارستان صحرایی میبرند تا اینکه بعد به بیمارستانی در دمشق منتقل میشود. همسرم در همان بیمارستان به شهادت میرسد".
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
شهیدی که همگی از او به ادب و مهربانی یاد میکردند
🔹شهید حمید سیاهکالی مرادی بیاندازه صبور بود و ذکر لبش «و کفی بالله ناصرا» بود چنانچه در انتهای وصیت نامهاش نیز این ذکر را نوشت تا همه اطرافیانش در فراغ او صبوری پیشه کنند.
🔹حمید سیاهکلی به نظافت و پاکیزگی بسیار مقید بود. دوستانش تعریف میکردند در منطقه باوجود کمبود آب، هرروز صبح محاسن و موهایش را مرتب میکرد و میگفت مومن باید همیشه مرتب باشد تا هر کس مذهبیها را دید بداند ما هم مرتب و شیک هستیم.
🔹شهید سیاهکلی مرادی هیچوقت پایش را جلوی پدر و مادر خودش دراز نمیکرد و یا با صدای بلند جلویشان صحبت کند. خیلی به این جمله لقمان عمل می کرد که هر جا می روید چشم، زبان و شکم نگه دارید.
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
شهیدی که برای بیتالمال و حقالناس اهمیت ویژهای قائل بود
🔹شهید محمدحسین بشیری به بیتالمال خیلی حساس بود. لباس ورزشیای که داخل پادگان به نیروها میدادند را هیچوقت جای دیگری نمیپوشید. لباسی که در باشگاه، خارج از پادگان داشت را هم هرگز برای باشگاه پادگان نمیپوشید.
🔹محمدحسین بشیری در جیب بازوی لباس نظامیاش دو تا خودکار داشت یکی مال خودش بود که خریده بود و دیگری اموال پادگان بود. کار اداری را با خودکار پادگان انجام میداد و کار شخصیاش را با خودکار خودش. یکبار یکی از بچهها به شوخی خودکارش را از جیبش بیرون کشید؛ گفت عجب خودکاری این برای من! محمدحسین گفت نه شرمنده این برای بیتالمال است و بیا این یکی برای شما. محمدحسین همیشه به موقع سر کلاس میرفت، خیلی به وقت اهمیت میداد. برای همه چیز برنامه داشت حتی شوخیهایش در باشگاه!
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
۳ وصیت از شهید مدافع حرم علی اصغر الیاسی
🔹خواهر شهید الیاسی با اشاره به وصیت برادرش میگوید: " سه تا وصیت داشت اول گفت پیرو خط رهبری باشید. دومین حرفش این بود که امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنیم و سومین حرفش درباره حجاب بود، خیلی به حجاب اعتقاد داشت و خودش هم هیچ وقت لباس نامناسب نپوشید. همیشه تیپ مردانه می زد و می گفت مردان هم مثل زنان باید حجاب داشته باشند."
🔹مادر شهید الیاسی ازز لحظه باخبر شدن شهادت فرزندش تعذیف میکند: " وقتی در اینترنت خبر شهادتش را شنیدم باور نمیکردم، پدرش که خواست پیگیر خبر شود، گفتم: دست نگه دار، خود اصغر برمیگردد. اول فکر میکردیم شایعه است، به مجلس امام حسین که رفتیم همه برای ما گریه میکردند من و خواهرش بقیه را دلداری میدادیم. به مجلس اباعبدالله (ع) رفتم، سینه زدم اما برای پسرم گریه نکردم تا دشمن شاد نشود."
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
شهیدی که به سید اتمی منطقه معروف بود
🔹سید مصطفی صادقی در سال ۱۳۹۴ عزم جهاد و از پدر کسب اجازه کرد ولی پدر راضی نمیشد. به همین خاطر دختر شش ساله شهید پیش پدر بزرگ وساطت کرد. او به پدربزرگ گفت که بابا مصطفی برای رفتن به سوریه نذر کرده و از خانه در اسلامشهر تا قم پیاده رفته است و به من گفته که به جز او دیگر پسری ندارید و همین حساسیت باعث شده رضایت ندهید. بابا از من خواست بیایم و واسطه شوم. پدر شهید هم که اصرارها و صحبتهای نوه را میشنود، قبول کرده و رضایت میدهد که سید مصطفی مدافع حرم حضرت زینب (س) شود.
🔹به سیدمصطفی در منطقه، سید اتمی میگفتند. مصطفی مسئول پشتیبانی و لجستیک بوده و مهمات به دست بچهها میرسانده است، روز شهادت مصطفی مهماتها را میرساند و همکارش از او میخواهد سریع از محل دور شود گویا گروه تروریستی النصره به بچهها مسلط بودند. سیدمصطفی سمت ماشین میرود، اما نمیتواند بچهها را در آن شرایط تنها بگذارد. در هنگام جابجایی نیروها به پشت خط بیسیم سید میافتد، تا خم میشود که بیسیم را بردارد، دو ترکش به ایشان اصابت میکند. سید هم همانجا میافتد. تروریستها منطقه را گرفتند و نیروها نتوانستند پیکرها را به عقب بیاورند. دو سه هفته بعد که منطقه به دست نیروهای خودی افتاد، برای بازگرداندن پیکرها رفتند، اما پیکر سید مصطفی را پیدا نکردند.
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
شهیدی که خواب امام سجاد را دیده بود
🔹شهید محمد مسرور در دفتر خاطرات یکی از خواب هایش را چنین نقل میکند: " خواب دیدم که امام سجاد(ع) نوید و خبر شهادت من را به مادرم میگوید و من چهره آن حضرت را دیده و فرمود: تو به مقام شهادت میرسی و من در تمام طول عمر به این خواب دلبستهام و به امید شهادت در این دنیا ماندهام و هم اکنون که این خواب را مینویسم یقین دارم که شهادت نصیبم میشود و منتظر آن هم خواهم ماند. تا کی خدا صلاح بداند من هم همچون شهیدان به مقام شهیدان برسم و به جمع آنها بپیوندم و هم اکنون و همیشه در قنوت نمازم همیشه اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک است که خداوند شهادت را نصیبم کند و از خدا هیچ مرگی را جز شهادت نمیخواهم."
🔹یکی از دوستان محمد مسرور خاطراتی را از سوریه نقل میکند: " حدود یکی دو ساعت در صف تلفن ایستاده بودیم، نوبت محمد نزدیک شده بود. یک دفعه صدای اذان بلند شد. محمد از صف خارج شد. گفتم محمد کجا؟! نوبتت نزدیکه! گفت نماز واجبتره. رفت نماز اول وقتش را خواند و باز برگشت و چند ساعت در صف ماند تا بتواند با خانوادهاش تماس بگیرد. "
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori