eitaa logo
اخبار لفور
1.8هزار دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
27.5هزار ویدیو
234 فایل
هرچیزی که درباره #لفور بایدبدانید #لفور جایی که بایدرفت ودید اخبار و مطالب ارسالی شما👇 @Ab_Azizi #تبلیغات پذیرفته می‌شود👆 کانال ایتا @akhbarelafoor گروه ایتا eitaa.com/joinchat/131203086C0505ea2121 کانال تلگرام t.me/akhbarelafoor
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 آموزنده : 👈جریان و قصاب روزى حضرت امیرالمؤمنین على صلوات الله علیه از جلوى مغازه قصّابى كه داراى گوشت‌هاى خوبى بود عبور نمود، همین كه چشم قصّاب به آن حضرت افتاد، عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین! گوشت خوب و مناسبى دارم، مقدارى از آن را براى منزل خریدارى نمائید. امام على علیه السلام فرمود: پول همراه خود ندارم، قصّاب گفت: مشكلى نیست، من بابت پول آن صبر مى‌كنم؛ و هر موقع توانستى پولش را بیاور. حضرت فرمود: خیر، من نسبت به خرید گوشت صبر مى‌نمایم؛ و نسیه نمى‌خرم، و بدون آن كه گوشت خریدارى نماید به حركت خود ادامه داد و رفت. 📖ارشاد القلوب دیلمى، ص 119. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 آموزنده: 👈 خاطره اي از دوران كودكي نواب صفوي 🌹 شهيد نواب صفوي ، شير مرد مخلص و دلاور، نخستين مردي كه جنگ مسلحانه بر ضد رژيم محمدرضا شاه پهلوي ، به راه انداخت و با يارانش ، چند نفر از مهره هاي درشت آن رژيم را اعدام انقلابي كردند، سرانجام در سال 1334 شمسي ، او را اعدام كردند، و در حالي كه صداي ((اللّه اكبر)) او بلند بود، به شهادت رسيد، قبرش در ((ابن بابويه )) شهر ری می باشد. از خاطرات در دوران كودكى اينكه : يكی از همكلاسان او در مدرسه حكيم نظامی تهران ، می‌گويد: هنگام بازگشت از مدرسه ، با يكی از همكلاسی هايمان نزاع كرديم . او سنگی پرتاب كرد و سر مرا شكست ، گريه كنان به منزل پدرم رفتم . پدرم كه چهره خون آلود مرا ديد، برآشفت و برای تنبيه آن كودك ضارب ، به دنبال من به راه افتاد. ضارب ، وقتيكه پدرم را با قيافه خشمگين ديد، بر خود لرزيد و به كناری پناه برد. ناگهان سيد مجتبى صفوی (همكلاسی ما) به جلو آمد و به پدرم گفت : ((ما با هم شوخی می كرديم ، و من سنگی پرتاب كردم و سر پسر شما شكست ، و اكنون ، برای هر گونه مجازاتی آماده ام . من تعجب شديد كردم ، گفتم : او (سيد مجتبى ) نبود بلكه اين (ضارب ) مرا زد. ولی سيد مجتبى با قيافه ای جدی مي گفت : ((من بودم ، و براي هر گونه مجازاتي ، آماده هستم )). پدرم در مقابل آن صراحت و خضوع ، با تعجب به خانه برگشت . از مجتبي پرسيدم تو كه ، سنگ به من نزدي ، پس چرا اين قدر پافشاري كردي ، كه من زده ام . سيد مجتبي در پاسخ گفت : ((درست است كه ضارب ، كار بدي كرد، و بناحق سر تو را شكست ، ولي او را مي شناسم ، او يتيم است ، و پدرش از دنيا رفته است ، من نتوانستم آن حالت خشم پدرت را نسبت به آن يتيم ، تحمل كنم ، خواستم به اين وسيله تا اندازه اي از درد يتيمي او بكاهم . 📚داستان دوستان 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید