📗داستان کوتاه :
🔰 چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسرکوچکی با عجله لباس هایش را در آورد خنده کنان به داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند.
مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود...
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشاند. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت . تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آن قدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود صدای فریاد مادر را شنید . به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد. پسر را به بیمارستان رساندند...
دو ماه گذشت تا پسر بهبود یابد.پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود. و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود.
خبرنگاری با کودک مصاحبه می کرد.از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد! سپس با غرور بازو هایش را نشان داد و گفت:
این زخم ها را دوست دارم، این ها خراش های عشق مادرم هستند! گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراش های عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چه قدر دوست داشتنی هستی.
#زخم_آراواره_تمساح
#زخم_ناخنهای_مادر
🔰 به کانال اخبار #لفور بپیوندید 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید