📝 شعر طنز مازندرانی " #پیرِکیجا "
وِ بییه پیــــــرِ کیجـا، مِن قَلِندِر
مِــــره وِنِسّه هـــــاکردی سَلِنِدر
گِتی اوه،انده دارنه خواستِگاری
پِلــــا پَچ آ، خِــنه دار هَسّه کاری
خِـدا دوندا، ته چنده کونه کار بی
شه خیال، مِره انده خِل و شل دی
گِتــــــــی بابِــــل جه، بِمونه ندامه
خِــــدِ آمِـــــــل جـــه، بِمونه نِدامه
نَدوندی چــنده وِ، پـــر مشتری یه
دَرِسـر، خواسّه گار، همتی دَچی یه
اِسا بئو چه مِـــــــره، نِشون نَدِنی
چه امـــرو فِــردا کندی ته، جا دِنی
مـــــره بورا بِیار جــــا شِل هاکردی
مه دِلّــــــه مـــمدَسِنِ دِل هاکردی
اِتــــی بَیتــــی مِره شه ور بَکشی
بدیمه وِیه؟ جــــاج بَــــکرده تَشی!
مـــی اِسبه کَنــــِف و سِبیل بامِشی
خِـــــدایِ نقشه بـی آ نَــقشه، کِشی
اَگِـــر آروس وِیه، کــــو آروسِ مار
کِـــجه ره خِش هَدِم، دیم نییه دیار
مه سَـــره بَخِـرد بو آ کَس و خِشی
اِســــــا زن مـــارِ ، کِنگِ بن دَووشی
🍁🍁
✍#خانلری_المشیری *مدد۲۰ / ۱ / ۴۰۱
♻️ برگردون فارسی :
او دختر پیری بود و من نگهبان
که تا الآن مرا معطل کرد
می گفتی چقدر خواستگار دارد
هم پلو میپزد و هم خانه دار و کاری است
خدا میداند که تو چقدر کهنه کار بودی (مادرزن)
به فکر خودت مرا خیلی ساد و بی حرکت میپنداشتی
می گفتی از بابل آمدند ندادم(خواستگاری)
خود از آمل آمدند ندادم
نمی دانی که چقدر پر مشتری است
دم درب همینطور خواستگار ردیف منتظرند
اکنون به من بگو چرا،تا به حال نشانم نمیدهی
چرا امروز و فردا میکنید او را از من پنهان می کنید
مرا از برو و بیا خسته کردی
دلم را مثل دل محمد حسن کردی
بعضی وقتها مرا به سمت خود می کشانی
تازه دیدم که او مثل جوجه تیغی پرخاش کرده
موهای ریخت و پاش و (جاج کرده)
موهای سفید و شبیه کنف باسبیلهای شبیه گربه
تو خدای نقشه بودی (مادر زن) برایم نقشه می کشیدی
اگر عروس این هست مادر عروس کو
کجای صورتش را بوسه دهم که صورتش دیده نمیشود
نفرین به خودم که داماد شما شدم
حالا بایدکه نوکر در بست مادر خانم باشید
🍂🍂
✍ #خانلری_المشیری *مدد*
#شعرطنزمازندرانی
#پیرکیجا
#خانلری_المشیری
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید