eitaa logo
اخبار لفور
1.6هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
14.1هزار ویدیو
209 فایل
هرچیزی که درباره #لفور بایدبدانید #لفور جایی که بایدرفت ودید اخبار و مطالب ارسالی شما👇👇 @Ab_Azizi #تبلیغات پذیرفته می‌شود👆👆 کانال ایتا @akhbarelafoor گروه ایتا eitaa.com/joinchat/131203086C0505ea2121 کانال تلگرام t.me/akhbarelafoor
مشاهده در ایتا
دانلود
📗: 🔆پاداش نيكوكار 📗امام باقر عليه السّلام فرمود: هنگامى كه روز قيامت برپا مى شود (و محاكمه و باز خواست انسانها شروع مى گردد) انسانى را مى آورند و به او گفته مى شود: احتجّ (براى نجات خود، احتجاج كن و دليل بياور). 📗او در پاسخ گويد: خداوندا مرا آفريدى و هدايت كردى و رزق و روزى و امكانات مرا گسترده و وسيع نمودى ، و من نيز از اين امكانات (حسن استفاده كردم ) و نسبت به انسانها برخورد نيك نمودم ، به آنها بخشيدم ، و بر آنها آسان گرفتم و به آنها كمك كردم ، به اميد اينكه امروز (كه روز قيامت است ) مرا مشمول رحمت خود قرار دهى و بر من آسان گيرى و به زندگى من وسعت بخشى . 📗خداوند (به فرشتگان رحمت ) خطاب مى كند: صدق عبدى ادخلوه الجنة : بنده من راست مى گويد، او را وارد بهشت كنيد به قول سعدى : به دختر چه خوش گفت بانوى ده كه روز نوا، برگ سختى بنه همه وقت ، پر دار مشك و سبوى كه پيوسته در ده روان نيست جوى به دنيا توان آخرت يافتن بزر پنجه شير برتافتن 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى 🔰به کانال اخبار بپیوندید👇👇 @akhbarelafoor با ما همراه باشید👆
📗: 🔆راهنمائى براى سركوبى شيطان 📗جمردى باديه نشين به حضور پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) شرفياب شد و عرض كرد: مرا به امورى كه موجب بهره مندى از بهشت مى شود راهنمائى فرما! 📗پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) پنج دستور اخلاقى زير را به او آموخت ، فرمود: 1- گرسنه را سير كن . 2- تشنه را سيراب كن 3- امر به معروف كن 4- نهى از منكر نما 5- اگر توانائى در اين كارها ندارى ، زبانت را كنترل كن كه جز به خير و نيكى ، حركت نكند، در اين صورت ، شيطان را سركوب كرده اى و بر او پيروز خواهى شد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى 🔰به کانال اخبار بپیوندید👇👇 @akhbarelafoor با ما همراه باشید👆
📗 : 📗ابن سینا همراه با ابوریحان بیرونی عازم سفر شدند. بوعلی برای کشف گیاهان دارویی و ابوریحان برای ستاره شناسی. پس از تاریکی هوا به خانه پیرمردی در بیابان رفتند تا شب را در آن اندکی استراحت کنند. پس از آن‌که پیرمرد طعامی به آن‌ها داد از آن‌ها خواست در اتاق بخوابند. اما ابوریحان گفت: جای خواب ما را پشت‌بام پهن کن تا من صبح اندکی مطالعه ستارگان کنم. 📗 پیر مرد گفت: امشب باران می‌بارد بهتر است از خوابیدن در پشت بام منصرف شوید. ابوریحان گفت: من ستاره‌شناسم و می‌دانم که امشب هوا صاف خواهد بود. 📗پیرمرد اتمام حجت کرد و بستر این دو مهمان را در پشت بام گستراند. پاسی از شب نگذشته بود که با چکه‌های باران هر دو دانشمند از خواب برخواستند و از نردبان پایین آمده و کنار دیوار ایستادند در حالی‌که خیس شده بودند. 📗ابو علی سینا به ابوریحان گفت: کاش اندکی غرور خود را کنار می‌گذاشتی و حرف این پیرمرد را گوش می‌دادی تا ما اکنون خیس نبودیم. ابوریحان که از این دانش پیرمرد در حیرت بود تا صبح منتظر شدند تا پیرمرد برای نماز برخواست. 📗پیرمرد گفت: من برای گوسفندانم سگی دارم که هر شب بیرون اصطبل می‌خوابد و نگهبانی می‌دهد. شبی که، این سگ به داخل اصطبل برای خواب رود من یقین می‌کنم آن شب باران خواهد آمد و دیشب، سگ داخل اصطبل رفت. 📗ابوریحان در حیرت ماند و گفت: حال باورم شد، که علم را باید خدا به مخلوقاتش عطا کند علمی که خدا به سگش داده، ابوریحان سال‌ها اگر با اصطرلاب، پی آن رود به اندازه سگ هم نمی‌فهمد. ابوریحان دست بالا برد و دعا کرد، ❀رَبِّ زِدنی عِلمًا❀ ۩خدایا علم مرا افزون کن۩ و هر دو آمین گفتن 🔰به کانال اخبار بپیوندید 👇👇 @akhbarelafoor با ما همراه باشید 👆
📗: 🔆زيارت معصومين و شادى مؤمن در عرفه 📗مرحوم شيخ مفيد و ديگر بزرگان ، به نقل از علىّ بن اءسباط كه يكى از اصحاب و دوستان حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام است ، حكايت كنند: روز عيد عرفه جهت زيارت و ديدار مولايم ، حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام حركت كردم ؛ چون به منزل حضرت وارد شدم و نشستم ، پس ‍ از لحظاتى مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: الاغِ مرا آماده كن تا بيرون برويم . 📗وقتى الاغ را آماده كردم ، امام عليه السلام سوار بر آن شد و سپس به سمت قبرستان بقيع جهت زيارت قبر شريف مادرش ، حضرت فاطمه زهراءعليها السلام حركت كرد و من نيز همراه سرور و مولايم به راه افتادم . 📗پس هنگامى كه وارد قبرستان بقيع شديم ، خدمت حضرتش عرضه داشتم : اى سرور و مولايم ! چه كسانى را قصد كنم و چگونه سلام گويم ؟ 📗حضرت فرمود: بر مادرم ، فاطمه زهراء عليها السلام و بر دو فرزندش ، حسن و حسين ، همچنين بر علىّ بن الحسين ، زين العابدين و محمّد بن علىّ، باقرالعلوم و جعفر بن محمّد، صادق آل محمّد، و بر پدرم ، موسى بن جعفر (صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين )، سلام بده و ايشان را با كلماتى زيبا و مناسب زيارت كن . 📗پس من نيز بر يكايك آن بزرگان معصوم ، سلام و تحيّت فرستادم و چون زيارت امام رضا عليه السلام پايان يافت ، به سمت منزل بازگشتيم . در بين راه به حضرت اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! اى سرور و مولايم ! من تهى دست و درمانده هستم و چيزى در اختيار ندارم كه بتوانم به افراد خانواده ام عيدى دهم و آن ها را در اين روز و عيد عزيز دلشاد و خوشحال گردانم . 📗امام عليه السلام پس از شنيدن سخن و درخواست من ، با چوب دستى خود - كه همراه داشت - خطّى روى زمين كشيد؛ و سپس خم شد و قطعه طلائى را - كه قريب يكصد دينار ارزش آن بود - برداشت و به من عنايت نمود. 📗من با گرفتن آن هديه خوشحال شدم و توانستم نيازهاى خود و خانواده ام را تاءمين نمايم . 📚اختصاص شيخ مفيد: ص 27، ارشاد مفيد: ص 309، كشف الغمّة : ج 3، ص 64، الثّاقب فى المناقب : ص 473. 🔰به کانال اخبار بپیوندید 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : ان شاءا... منم. 📗 روزی زنی از همسرش پرسید: فردا چه می کنی؟... گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم. زن گفت: بگو ان شاءا... او گفت: ان شاءا... ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی. از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند. مرد نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد. 📗 همسرش گفت: کیست؟ او جواب داد: ان شاءا... منم. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 👈عدالت خدا ✨ ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3 ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ. ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هر کدام کيسه صد ديناری را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتی آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که در کمال تعجب پرنده ای طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد و با آن قسمت‌های آسيب ديده کشتی را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم. حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند برای تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم می نامی. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 🌾دستور اخلاقى 📗محمد بزنطى گويد: در محضر حضرت امام رضا (علیه السلام ) بودم فرمود: اميرمؤمنان على (علیه السلام ) فرمود: لا ياءبى الكرامة الاحمار: از كرامت و بزرگوارى ، جز الاغ جلوگيرى نمى كند. عرض كردم : معنى اين سخن چيست ؟ (به دو مصداق از كرامت اشاره كرد و). 📗فرمود: 1- در موردى كه بوى خوش (از گل يا گلاب و عطر) به شما عرضه مى كنند، ولى شما ممانعت مى كنيد2- در مجلس ، جا، باز مى كنند، بنشينيد ولى شما (بدون عذر) در آنجا نمى نشينيد، در اين دو صورت ، شما از كرامت (و بزرگوارى كه به سوى شما عرضه شده ) جلوگيرى كرده ايد و اين درست نيست و خلاف اخلاق اسلامى مى باشد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى 🔰به کانال اخبار بپیوندید 👇👇 @akhbarelafoor با ما همراه باشید👆
📗 : 👈اسیران خاک 📗 حضرت عیسی علیه السلام مشغول سیاحت و صحرانوردی بود، دید دو نفر با صدای بلند به همدیگر ناسزا می‌گویند، برای اصلاح آنها نزدشان رفت و شنید هر یک از آنها می‌گوید : «این زمین مال من است!» آنها وقتی که عیسی علیه السلام را دیدند هر دو تصمیم گرفتند تا داوری را به عهده او بگذارند تا هرچه او فرمود بپذیرند هر کدام سخن خود را به عیسی علیه السلام عرض کردند. حضرت عیسی علیه السلام به آنها فرمود: «شما اینطور می‌گویید، ولی زمین چیز دیگری می‌گوید!» آنها گفتند: زمین چه می‌گوید: عیسی علیه السلام فرمود: زمین می‌گوید: «هر دو نفر از آنِ من هستند!» عیسی علیه السلام با این بیان، به آنها فهماند که مغرور نباشید؛ زمین مال شما نیست، بلکه شما مال زمین هستید و خوراک زمین خواهید شد. نتیجه گیری: این داستان به ما نشان می‌دهد هیچگاه دچار دنیا‌پرستی نشویم شاید آن زمین برای کشاورزی‌کردن برای یکی از آنان بود ولی حضرت عیسی علیه السلام این را به آنها نشان داد که هیچگاه بخاطر مال دنیا حریص و ناراحت نشوند چون همه چیز متعلق به پروردگار ماست. 🔰 به کانال اخبار بپیوندید 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : ✳️روزی روزگاری: داروغه بغداد در اجتماعی که بهلول در اونجا بود، حضور داشت و از روی بی عقلی گفت: تاکنون هیچ کس نتونسته منو گول بزنه بهلول گفت: گول زدن تو چندان کاری نداره، ولی به زحمتش نمی ارزه. داروغه گفت: چون از عهده ات خارجه این حرف را می زنی و الا مرا گول می زدی. بهلول گفت: حیف که الان کار دارم و الا ثابت می کردم که گول زدنت کاری نداره. داروغه گفت: حاضری بری کارت را انجام بدی و فوری برگردی؟ بهلول گفت: بله به شرط آن که از جایت تکان نخوری.😬 داروغه قبول کرد و بهلول رفت و تا چندین ساعت داروغه را معطل کرد و بازنگشت. داروغه پس از این معطلی شروع به غر زدن کرد و گفت: این اولین باری است که این دیوانه مرا گول زد. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 👈چرا عاقل كند كاري كه بازآرد پشيماني 📗 پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بيمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید. بچه ماشین بهش زد و فرار کرد بلافاصله پرستار گفت: این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید. پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم. خواهش می کنم عملش کنید من هرجور شده پول و تا شب براتون میارم پس پرستار گفت با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید. پيش دكتر رفت اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه. 😞 صبح روز بعد… همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم سال‌ها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم، کنار بانک دست‌فروشی بساط باطری، ساعت فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است آن زمان تلفن‌های عمومی با سکه‌های دو ریالی کار می‌کردند جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده او با خوشرویی پولم را با دو سکه پس داد و گفت: اینها صلواتی است! گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد "دو ریالی صلواتی موجود است" باورم نشد ولی چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم ... گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟ با کمال سادگی گفت: ۲۰۰ تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای اینکه کار مردم راه بیفتد دو ریالی می‌گیرم و صلواتی می‌دهم مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند بعد از یک عمر که برای پول دویدم و حرص زدم دیدم این دست فروش از من خوشبخت‌تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا می‌دهد در صورتی که من تاکنون به جرأت می‌توانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم به او گفتم چه کاری می‌توانم بکنم؟ گفت: خیلی کارها آقا شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم گفت: آقای دکتر شب‌های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر نمیدانید چقدر ثواب دارد! صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم دگرگون شده بودم ما کجا اینها کجا؟! از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون "شب‌های جمعه مریض صلواتی می‌پذیریم" دوستان و آشنایان طعنه‌ام زدند اما گفته‌های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی گفت باور نمی‌کردم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی و ما خاموش راستى یک سوال؟ شغل شما چیه؟ برای بخشنده بودن پول مهم نیست باید ببینیم چی داریم گاهی با بخشیدن یک لبخند کوچک میتونیم بزرگترین بخشش رو داشته باشیم 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 🌴در بنی اسرائیل مردی بود، دو دختر داشت. یکی از آنها را به کشاورز و دیگری را به کوزه گر شوهر داده بود. روزی به دیدار آنها حرکت نمود، اول منزل دختری که زن کشاورز بود رفت، احوال او را پرسید. دختر گفت: پدر جان! همسرم زراعت فراوان کاشته، اگر باران بیاید وضع ما از همه بنی اسرائیل بهتر می شود. 🌴از منزل او به خانه دختر دومی رفت و از او نیز احوال پرسید. در جواب گفت: پدر جان! همسرم کوزه زیادی ساخته، اگر خداوند مدتی باران نفرستد تا کوزه ها خشک شود وضع ما از همه خوب تر می شود. مرد از منزل دخترش بیرون آمد، عرض کرد: خدایا من که صلاح آنها را نمی دانم، تو خودت هر چه صلاح است، بکن! 📚 بحار ج 14، ص 488 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 👈کیسه میوه یکی از روزها ، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند: از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند… وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند....! وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد...! وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود… وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد. کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!! روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند…!!! 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 آری خداوند حکیم در آیه 7 سوره اسراء می فرماید. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً «7» اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى كرده‌ايد و اگر بدى كنيد ( باز هم) به خود بد كرده‌ايد. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 👈قناعت تاجران پارچه ، خسته و خواب آلود هر یک به گوشه ای لمیده بودند و استراحت می کردند. گدایی از راه رسید کاسه گدایی به دست. گدا گفت: به من کمک کنید ، از مال خود به من هم کمک کنید. یکی از تاجران: ای بابا این جا هم رهایمان نمی کنید. خسته و داغانیم. صدای بقیه تاجران هم در می آید. گدا گفت: اگر شما تاجرها و داراها انصاف داشتید و به عدل خرید و فروش می کردید و ما گدایان هم کمی قناعت داشتیم، روزگارمان این نبود و هیچ گدایی روی زمین وجود نداشت. گدا در حال دور شدن از آن ها گفت: از قناعت توان گَرَم گردان که ورای تو هیچ نعمتی نیست کنج صبر اختیار لقمان است هرکه را صبر نیست حکمت نیست 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 👈کیسه میوه یکی از روزها ، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند: از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند. همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند… وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند....! وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد...! وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود… وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد. کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!! روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جداگانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند…!!! 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 🔶 آری خداوند حکیم در آیه 7 سوره اسراء می فرماید. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً «7» اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى كرده‌ايد و اگر بدى كنيد (باز هم) به خود بد كرده‌ايد. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 👈حکایت شکستن سر استاد 🔷 روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید : من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم ! یک اینکه می گوید : خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت ! استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست ! بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک، پس در تو تاثیری ندارد ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!! 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 📗 شخصی ریسمان به سر خر خود بسته بود و از پیش می رفت عیاری آمد و آن ریسمان را باز کرد و خر را به رفیق خود داد و ریسمان را به سر خود بست چند دقیقه گذشت سرفه کرد صاحب خر نظر به عقب کرد عوض خر آدمی را به ریسمان بسته دید. گفت: خر من چه شد؟ گفت : همان منم چون به مادر خود بی ادبی کرده بودم در حق من نفرین نمود خدا مرا خر کرد حال دل مادرم به رحم آمده دعا کرده دوباره آدم شدم. پس آن مرد ریسمان خر خود را گشود و از وی عذر خواست که من نمی دانستم و چند وقت از تو بار کشیدم و بر تو سوار شدم الحال از تقصیر من بگذر. چند روزی بگذشت که در میان مال فروشان خر خود را دید که او را می فروشند پیش آمد و سر به گوش خر گذاشت و گفت : ای بیشرم دوباره به مادرت بی ادبی کردی که خر شدی دیگر من ترا نمی خرم و از او گذشت. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 👈 در تنگنای سخت 🌴ابو هاشم می گوید: یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور رفتم، اجازه ورود داد. همین که در محضرش نشستم، فرمود: ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده می توانی شکرانه اش را به جای آوری؟ من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم. 🌴آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود: ▫️خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد ▫️و تو را عافیت و سلامتی داد و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرمود ▫️و به تو قناعت بخشید که با این صفت آبرویت را حفظ نمود. 🌴آنگاه فرمود: ای ابو هاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم، چون می دانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت کنی. اینک دستور دادم صد دینار (طلا) به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! شکر نعمتهای خدا را بجای آور! 📚 بحار ج 50، ص 129 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 👈ادعای پیامبری شخصی ادعای پیامبری کرد. او را نزد خلیفه بردند خلیفه گفت: حرف حسابت چیست؟😠 گفت: من پیامبر خدا هستم و هر سه روز یک بار، جبرئیل بر من نازل می‌شود!🤥 خلیفه گفت: معجزه ای نشان بده تا حرفت را قبول کنم😏 مرد گفت تا جبرئیل نیاید نمی توانم معجزه نشان بدهم!😶 خلیفه پرسید: جبرئیل کی می آید؟😏 مرد گفت: سه روز دیگر می آید خلیفه که احساس کرد مرد بر اثر گرسنگی دچار هذیان شده، دستور داد او را به مطبخ مُلوکانه ببرند و به او غذاهای مقوی بدهند. پس از سه روز، او را نزد خلیفه آوردند خلیفه پرسید :ای پیغمبر حالت چطور است؟!!😏 مرد گفت: حالم خیلی بهتر از گذشته شده است😋 خلیفه پرسید: آیا در این سه روز جبرئیل هم بر تو نازل شده است؟😬 مرد گفت: آری قبلاً هر سه روز یکبار به دیدارم می‌آمد، اما اکنون هر روز، سه بار به دیدارم می آید😌 خلیفه پرسید: آیا پیغامی هم برایت آورده است؟😏 مرد گفت: آری جبرئیل بر من نازل شد و گفت: حقّت سلام می‌رساند و می‌گوید: خوب جایی پیدا کرده‌ای!😳 مبادا آنجا را ترک کنی و به جای دیگری بروی وگرنه تو را از درجه پیامبری ساقط‌ خواهم کرد😶😬 📘ریاض_الحکایات 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 🔹مهلت انسان روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ عزراییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت: 1️⃣ روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سرنشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت. 2️⃣ هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد. در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خودبینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم ولی آنها را رها نمی کنیم. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : ✍️ ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت، خداروشکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت، خداروشکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت، خداروشکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سرد خانه می‌برند. گفت، خداروشکر زنده‌ام. فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا همین الان از خدا تشکر نمی‌کنیم که روز و شبی دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : ♻️ احساس مرض بدتر از اصل مریض 🔷 می‌گویند در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم دعوا داشتند. روزی با هم قرار گذاشتند هر کدام داروی بسازند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری در آسایش باشد. یکی از همسایه‌ها رفت به عطاری بازار، قوی‌ترین سم را خرید و به همسایه داد تا بخورد. همسایه سم را خورد و رفت به خانه‌اش‌ او قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را پر از آب گرم کنند و یک ظرف دوغ پر نمک آماده سازند. همین که به خانه رسید ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و در آب حوض فرو رفت، کمی شنا کرد و پس از آن که معده اش تمیز شد، رفت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد. همسایه‌اش را که دید، گفت حالا نوبت من است که برایت سم درست کنم. رفت بازار نمد بزرگی خرید و دو کارگر آورد در زیر زمین به آنها گفت شما هر روز صبح تا شب فقط وظیفه دارید با چوب این نمدها را بکوبید. همسایه‌ای که در انتظار سم بود، هر روز صدا را که می‌شنید، فکر می‌کرد طرف مقابلش در حال کوبیدن سم مخصوص اوست! برای همین، نگرانی بیشتری سراسر وجودش را می‌گرفت و می‌گفت: خدایا این چه سمی است که هر روز می‌کوبند، چه قدرتی دارد، چطور مقاومت کنم... پس از چند روز، بدون اینکه سمی رد و بدل شود، همسایه از استرس و ترس، مرد. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : ♻️ احساس مرض بدتر از اصل مریض 🔶 می‌گویند در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم دعوا داشتند. روزی با هم قرار گذاشتند هر کدام داروی بسازند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری در آسایش باشد. 🔷 یکی از همسایه‌ها رفت به عطاری بازار، قوی‌ترین سم را خرید و به همسایه داد تا بخورد. همسایه سم را خورد و رفت به خانه‌اش‌ او قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را پر از آب گرم کنند و یک ظرف دوغ پر نمک آماده سازند. 🔷 همین که به خانه رسید ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و در آب حوض فرو رفت، کمی شنا کرد و پس از آن که معده اش تمیز شد، رفت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد. همسایه‌اش را که دید، گفت حالا نوبت من است که برایت سم درست کنم. رفت بازار نمد بزرگی خرید و دو کارگر آورد در زیر زمین به آنها گفت شما هر روز صبح تا شب فقط وظیفه دارید با چوب این نمدها را بکوبید. همسایه‌ای که در انتظار سم بود، هر روز صدا را که می‌شنید، فکر می‌کرد طرف مقابلش در حال کوبیدن سم مخصوص اوست! برای همین، نگرانی بیشتری سراسر وجودش را می‌گرفت و می‌گفت: خدایا این چه سمی است که هر روز می‌کوبند، چه قدرتی دارد، چطور مقاومت کنم... پس از چند روز، بدون اینکه سمی رد و بدل شود، همسایه از استرس و ترس، مرد. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 🤣 حاج آقا اگر کسی محاسن نداشت ، چه کار کنه؟ ایام ماه رجب بود و هر روز دعای یا مَن اَرجوه لِکُلِّ خَیر را می خواندیم. روحانی قبل از مراسم، برای اون دسته از دوستان که‌ بلد نبودند ، توضیح میداد برادران وقتی به عبارت یا ذی الجلال و الاکرام رسیدید ، در ادامه آن جمله حَرِّم شَیبَتی عَلَی النّار آمده ، باید با دست چپ، محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست حرکت دهید هنوز حرف حاج‌آقا تمام نشده بود که یکی از بچه های شوخ و بسیجی، از انتهای جمع بلند شد و گفت حاج آقا اگر کسی نداشت ، چه کار کنه؟ حاج آقا هم کم نیاورد و در جواب او گفت محاسن بغل دستی‌اش را بگیره چاره‌ ای نیست، فعلاً دوتایی استفاده کنند تا بعد!! با این جمله ‌ها زدند زیر خنده😂 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 👈روباه دم کنده ✍️روزی دم روباهی لای سنگی گیر کرد و بر اثر تقلای زیاد دمش کنده شد، روباه دیگری آن را دید و با تمسخر گفت پس دمت چه شد ؟؟ روباه بی دم گفت من الان سبکتر شده ام و انگار در هوا پرواز میکنم و تا میتوانست از لذت بی دم بودن گفت. روباه دوم نیز فریب خورد دمش را با تلاشی زیاد و درد بسیار کند و لذتی هم نیافت، با تعجب و عصبانیت پرسید : پس آن لذتی که میگفتی چه شد؟ روباه اول گفت :اگر به دیگر روباه ها از درد کنده شدن دم و مضرات آن بگوییم ما را مسخره میکنند ، و همینطور این روند و تفکر انقدر در میان روباه ها رواج پیدا کرد تا کار به جایی رسید که اکثر روباه ها بی دم شدند و اگر روباه با دمی را میدیدند مسخره اش میکردند هم اکنون نیز در آخرالزمان اگر کسی حیا و عفت و عبادت و خدا و انتظار فرج را داشته باشد مورد تمسخر و انکار شدید جامعه واقع میشود و اگر همرنگ گناهان و کثافات آنها باشد مورد تایید خواهد بود. کار به جایی رسیده که حرف خیر خواهان خریدار ندارد و جاهلان و فاسدان پرستش میشوند ، همچون زمان قوم لوط که گفتند: لوط و پیروانش را از شهر بیرون کنید زیرا مردم پاکدامنی هستند و از ناپاکی ما بیزارند 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید