📖 #خاطرات_شهدا ♥️
پرستار بہ صورت رنگ پریده و لب های ترڪ خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه ڪرد و بعد بہ پاهای زخمی اش .
گفت: « برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق ڪنم . این طوری ڪمتر درد می کشید .»
حاجی هم نالہ ای ڪرد و گفت : «نہ ! بی هوشم نڪن ! دارویت را نگهدار برای آنهایی ڪه زخم های عمیق تری دارند .»
✍ ڪتاب : خدمت از ماست ، ص82
#حاج_احمد_متوسلیان 🌷
#ایستاده_در_غبار 🕊
اخبار سیاسی روز
۲۷ دی ماه سالگرد شهادت مجاهد مومن انقلابی شهید حجه الاسلام سید مجتبی نواب صفوی و یارانش گرامی باد. ش
📖 #خاطرات_شهدا 🌸
🗣 #هر_ڪجا_هستید_اذان_بگوییــد ♥️
می گفت : «بچہ مسلمان باید محڪم باشد .»
ایشان دستور داده بودند ڪه وقت ظهر هر ڪجا بودند باید اذان بگویند .
یڪ روز رو بہ من ڪرد و گفت : «شما اذان می گویید؟»
گفتم : «نہ آقا، خجالت می ڪشم .»
ایشان گفت : «یڪ سوال از تو دارم ؛ شما چہ می فروشید ؟» گفتم : «خیار ، بادمجان ، ڪدو و...»
آقا پرسید : «آیا داد هم می زنی؟» گفتم : «بله آقا»
گفت : «می شود یڪی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟»
گفتم : «نہ آقا ، خجالت می ڪشم ؛ آخر آقا من ڪه جنس ندارم .» حالا اگر سر ڪار بودم و مثلا خیار داشتم می گفتم خیار یہ قرون ؛ اما اینجا ڪه چیزی ندارم .
گفت : «آهان بگو من دین ندارم ! یڪ جوان با این هیبت و توانایی و قدرت ، خجالت می ڪشد فریاد بزند الله اڪبر ، اشهد ان لا اله الا الله ، من شهادت می دهم ڪه خدا از همه بالاتر است ! خجالت می ڪشی این ها را بگویی؟! آن وقت خجالت نمی ڪشی با این همہ عظمت ، داد بزنی : خیار یہ قرون؟!»
🌹 #شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
✍ نشر مطلب بہ مناسبت 27 دیماه
🌸 #سالروز_شهادتشان
📖 #خاطرات_شهدا
♥️ #حضرت_زهرا_س
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد . ترڪش خورده بود بہ سرش ،
با اصرار بردیمش اورژانس .
میگفت : « ڪسی نفهمہ زخمی شدم . همینجا مداوام ڪنید ».
دڪتر اومد گفت : «زخمش عمیقہ ، باید بخیہ بشہ ».
بستریش ڪردند . از بس خونریزی داشت بی هوش شد .
یہ مدت گذشت . یڪدفعہ از جا پرید .
گفت : « پاشو بریم خط ».
قسمش دادم . گفتم : « آخہ تو ڪه بی هوش بودی ، چی شد یهو از جا پریدی »؟
گفت : « بهت میگم بہ شرطی ڪه تا وقتی زنده ام بہ ڪسی چیزی نگی .
« وقتی توی اتاق خوابیده بودم ، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل .»
« فرمودند : «چیہ ؟ چرا خوابیدی ؟»
عرض ڪردم : « سرم مجروح شده ، نمیتونم ادامہ بدم ».
حضرت دستی بہ سرم ڪشیدند و فرمودند : « بلند شو ، بلند شو ، چیزی نیست . بلند شو برو بہ ڪارهات برس . »
بہ خاطر همین است ڪه هر جا ڪه میروید حاج احمد ڪاظمیحسینیہ فاطمه الزهرا (س) ساختہ است …
👈 « سردار عشق و شهید عرفہ »
🌹 #شهید_حاج_احمد_کاظمی
#خاطرات_شهدا🌷
💠شهیدی که با حضرت زینب(س) در جبهـه دیـــدار داشت
✍همسر بزرگوار شهید برونسی:
یکبار خاطره ای از جبهه برایم تعریف میکرد
میگفت:
🌷کنار یکی از زاغه های #مهمات سخت مشغول بودیم.
تو جعبه های مخصوص مهمّات میگذاشتیم و درشان را می بستیم.
گرم ڪار یکدفعه چشمم افتاد به یک خـانـم #محجبـه که چادری مشکی داشت،
پا به پای ما مهمات میگذاشت توی جعبه ها.
🌷با خودم گفتم حتما از این خانمـهاییه که میان جبهه
اصلا حواسم به این نبود که #هیچ زنی را نمیگذارند وارد آن منطقه بشود.
به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت میرفتند و می آمدند، انگار آن خانم را نمیدیدند.
🌷قضیه عجیب برام سؤال شده بود
موضوع عــادی بنظر نمیرسید.
#کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست
رفتم نزدیکتر تا رعایت #ادب شده باشد،
سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم:
🌷خانم ! جایی که ما مردها هستیم شما نباید #زحمت بکشین.
رویش طرف من نبود.
به تمام قد ایستاد و فرمود:
مگر شما در راه #برادر من زحمت نمی کشید
یک آن یاد #امـام_حسیـن علیـه السلام
افتادم و اشک توی چشمهام حلقه زد.
خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست .
🌷بی اختیار شده بودم و نمیدونستم چی بگم
خانم همانطور که رویشان آنطرف بود فرمودند:
هرکس که یاور ما باشد البته ما هم یاری اش میکنیم.
📚کتاب خاکهای نرم کوشک ص۱۶۶
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
شادی روحش صلوات
🍃🌹🍃🌹
❇️سال ها گفتیم
«وای اگر خامنهای #حکم_جهادم دهد»
خوب دیگر حضرت آقا، چگونه #حکم_جهاد بدهد؟🤔🤔🤔
🔹صحبت های حضرت آقا، حکم جهاد بود، آن هم از نوع #جهاد_دفاعی که دیگر مخصوص مردان نیست، بلکه بر همه حتی زنان و کهن سالان واجب است، به میدان بیایند.
🔸مگر نمی گوییم:
«رهبر اگر فرمان دهد جان را فدایش میکنم»
♦️خوب، رهبر فرمان داد، یاعلی بگو و به میدان بیا، کمی از خواب و استراحتت کم کن، این همه #خاطرات_شهدا را برای چه خواندیم؟این که شب ها خواب نداشتند و برای زمین نماندن حرف امام شب و روز نداشتن، نباید الگوی ما باشد؟
✅ اما چه کنیم؟
أن تقوموا لله مثنی و فرادی
اگر می توانی هسته و گروه جهادی درست کن و با هم همفکری کنید و ببینید در کدام عرصه می توانید عملیات کنید، یا به کدام خط می توانید کمک کنید؟ اگر هم تشکیل گروه در توانت نیست، به تنهایی قیام کن و هر کاری که باعث علاقه بیشتر مردم به انقلاب و اعتقادشان به کارآمدی آن می شود را انجام بده، با آمریکا #بجنگ، و بدان که رهبرمان فرمود: «بزرگترین راه مبارزه با آمریکا خدمت به مردم است.»
پس پاک باشیم و خدمتگزار
📌امام خامنهای: "امروز دشمن از همهی اطراف مشغول تهاجم است؛ از لحاظ اقتصادی، سیاسی، نفوذ اطلاعاتی و ضربه زدن در #فضای_مجازی...آحاد مردم و مسئولین باید در مقابل این تهاجم، خود را آماده کنند و در هر زمینهای که مشغول کارند، احساس مسئولیت کنند و وارد میدان شوند.
آرایش دشمن، آرایش جنگی است...در مقابل این #آرایش_جنگی، ملت هم باید آرایش جنگی بگیرد و مهمترین کار، حفظ اتحاد و وحدت کلمه است." 1398/2/11
📖 #خاطرات_شهدا
💐شهیدی ڪه دلتنگ امام رضا (ع) بود
سال 64 بود ڪه محمد حسن از جبهہ مرخصی اومد قم . بهم گفت : بابا ! خیلی وقتہ حرم امام رضا (ع) نرفتم دلم خیلی برای آقا تنگ شده . گفتم : حالا ڪه اومدی مرخصی برو ، گفت : نہ ، حضرت امام ڪه نایب امام زمان (عج) است گفتہ جوان ها جبهہ ها را پر ڪنند . زیارت امام رضا (ع) برام مستحبہ ، اما اطاعت امر نایب امام زمان (عج) لازم و واجبہ .
من باید برگردم جبهہ ؛ نمی توانم ؛ ولو یڪ نفر ، ولو یڪ روز و دو روز ! امر امام زمین می مونه . گفتم : خوب برو جبهہ ؛ و او رفت . عملیات والفجر هشت با رمز یا فاطمة الزهرا (س) شروع شد و محمد حسن توی عملیات بہ شهادت رسید .
بہ ما خبر دادند ڪه پیڪر پسرتون اومده معراج شهدای اهواز ولی قابل شناسایی نیست . خودتون بیایید و شناسایی ڪنید .
رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیڪر پیدا نشد . نشستم و شروع بہ گریہ ڪردن ڪردم ڪه یڪی زد روی شونہ ام و گفت : حاج آقای ترابیان عذرخواهی می ڪنم ، ببخشید ؛
پیڪر محمد حسن اشتباهی رفتہ مشهد امام رضا(ع) دور ضریح آقا طواف ڪرده و داره بر می گرده . گفتم : اشتباهی نرفتہ او عاشق امام رضا (ع) بود .
#شهید_محمد_حسن_ترابیان_قمی 🕊
#یادشهداباذڪرصلوات
✍️ منبع : خاطرات شهدا ابر و باد
#خاطرات_شهدا 📖 بیت المال
آخرين نفری ڪه از عمليات برمی گشت خودش بود .
يڪ ڪلاه خود سرش بود ، افتاد تہ دره .
حالا آن طرف دموڪراتها بودند و آتششان هم سنگين ؛ تا نرفت ڪلاه خود را برنداشت ، برنگشت .
گفتيم : «اگہ شهيد می شدی …؟!»
گفت : «اين ڪلاهِ بيت المال بود .»
#حاج_احمد_متوسلیان
#خاطرات_شهدا 📖
گوش به فرمان ولی
گاهی که خدمت آقا میرفتیم، میدیدم آقا که صحبت میکنند صیاد تند تند یادداشت برمیدارد. آخرین بار عید غدیر بود و برای تبریک خدمت آقا رسیده بودیم. درجهی سرلشکری را هم ابلاغ کرده بودند. من در مراسم کنار صیاد نشسته بودم و دستم را گذاشته بودم روی دستش. آقا که شروع به حرف زدن کردند، صیاد آرام دستش را از زیر دست من بیرون کشید و دفترچهاش را برداشت و شروع کرد به نوشتن.
وقتی مراسم تمام شد و داشتیم برمیگشتیم، ازش پرسیدم: «حاج علی، برای چه موقع سخنرانی آقا یادداشت برمیداری؟ حرفهای ایشون رو از تلویزیون پخش میکنند.
گفت: من که باید از صحبتها یادداشت بردارم، دیگه منتظر اخبار ساعت دو نمیشم. همونجا یادداشت میکنم. بعد در فاصلهای که میشینم توی ماشین، این صحبتها را به دستور العمل تبدیل میکنم. وقتی به ستاد کل رسیدم، میدم برای تایپ و بعد هم اجرا.
👈 تو شاید حرفهای آقا رو سخنرانی تلقی کنی، ولی برای من این حرفها سخنرانی نیست، دستوره. از همون لحظهای که میشنوم، تکلیف به گردنم میاد که امری رو از فرماندهام گرفتم و باید اجرایش کنم. تا ستاد کل برسم وقت رو تلف نمیکنم.»
#سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
#خاطرات_شهدا
دو تا از بچههای گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های میخندیدند.
گفتم: 'این کیه؟'
گفتند: 'عراقی'
گفتم: 'چطوری اسیرش کردید؟ '
میخندیدند .. !
گفتند: 'از شب عملیات پنهان شده بود ..! تشنگی فشار آورده ، با لباس بسیجیها
آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود، پول داده بود! '
اینطوری لو رفته بود.
بچه ها هنوز میخندیدند ..
🌹 #خاطرات_شهدا🌷
💠خاطره شهید حاج قاسم سلیمانی
از سردار شهید حاج احمد کاظمی🌷
🔰هیچ #جلسه ای، هیچ خلوتی، جلسه رسمی، جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی، مسافرتی وجود نداشت🚫 كه او #یاد باكری و خرازی و همت و این شهدا🌷 را نكند.
🔰هیچ نمازی📿 ندیدم، كه احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نكند😭 وپیوسته این ذكر:⇜«یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان #احمد بود و بعد گریه می كرد.
🔰از دست دادن احمد همه را ناراحت كرد😔 اما آن چیزی كه بچه های جبهه با احمد #دلخوش بودند و با رفتن او غمگین شدند این بود كه، احمد #تداعی رفتارهای جنگ بود✊ تداعی خلوص، صفا، پاكی، صداقت بود.
🔰وقت سخن با احمد ناخودآگاه آدم را به یاد #خرازی می انداخت💭 به یاد #همت🌷 می انداخت حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از #حیای جنگ می انداخت.
#شهید_احمد_کاظمی
🌹🍃🌹🍃
#خاطرات_شهدا 📖 (نماز شب)
اومد بهم گفت : " میشہ ساعت 4 صبح بیدارم ڪنی تا داروهام رو بخورم ؟ "
ساعت 4 صبح بیدارش ڪردم ،
تشڪر ڪرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون ...
بیست الی بیست و پنج دقیقہ گذشت ، اما نیومد ...
نگرانش شدم ؛
رفتم دنبالش و دیدم یہ قبر ڪنده و توش نماز شب می خونہ و زار زار گریہ می ڪنہ !
بهش گفتم :
" مرد حسابی تو ڪه منو نصف جون ڪردی !
می خواستی نماز شب بخونی چرا بہ دروغ گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم ؟! "
برگشت و گفت :
" خدا شاهده من مریضم ،
چشمای من مریضہ ، دلم مریضہ ،
من 16 سالمہ !
چشام مریضہ ! چون توی این 16 سال امام زمان عج رو ندیده ...
دلم مریضہ ! بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار ڪنم ...
گوشام مریضہ ! هنوز نتونستم یہ صدای الهی بشنوم ... "
✍️ « ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ »