.
کوئین الکساندر شوهر بدرفتارش را در اقدامی برای دفاع از خود کشته است اما از آنجایی که شوهرش در جامعه فردی خوشنام و دارای ارتباطات قوی بود، میداند هیچکس حرفش را باور نخواهد کرد و برای همین تصمیم میگیرد همه چیز را پشت سر گذاشته و فرار کند. با این وجود در حین فرار طوفانی برفی ماشین او را از جاده منحرف و برحسب اتفاق راهی مسافرخانه بینراهی میکند.
.
.
او که چاره دیگری ندارد مجبور میشود شب را در مسافرخانه بکستر سپری کند، جایی با گذشتهای تاریک و اتاقی به شماره 201 که دیگر هرگز به کسی اجاره داده نمیشود. اما به چه دلیل و اینکه چه اتفاقی ممکن است در اتاق شماره 201 افتاده باشد؟
.
.
در خانهای مخروبه روبروی آن مسافرخانه، سایه همسر صاحب مسافرخانه همیشه کنار پنجره است و همهچیز را تماشا میکند و در اتاق کناری کوئین، یک فالگیر پیر که بهطور دائم در آنجا زندگی میکند، به او هشدار میدهد که تا وقتی که دیر نشده آنجا را ترک کند. آیا کوئین به پناهگاهی امن رسیده یا مکانی خطرناکتر از جایی که از آن فرار کرده بود؟
.