✅ استخوان لای زخم گذاشتن
ﻗﺼﺎﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺑﺎ ﺳﺎﺗﻮﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺯﺧﻤﺶ ﻣﯽ ﭼﮑﯿﺪ. ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺷﻬﺮﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺩﻧﺪ. ﺣﮑﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺿﺪ ﻋﻔﻮﻧﯽ ﺯﺧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﺩ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﻻﯼ ﺯﺧﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺯﺧﻢ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺯﺧﻤﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺗﺎ ﺯﺧﻤﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﻧﺴﻤﺎﻥ ﮐﻨﻢ.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﮐﺎﺭ ﻗﺼﺎﺏ ﺩﺭﺁﻣﺪ. ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺑﻪ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺯﺧﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﺧﻮﺏ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ.
ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﻃﺒﺎﺑﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﺪﺍﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻗﺼﺎﺏ ﻧﺰﺩ ﺣﮑﯿﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺪﺍﻭﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺿﺪ ﻋﻔﻮﻧﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﺎﻧﺴﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻻﯼ ﺯﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺎﺏ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺯﺧﻤﺖ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻗﺼﺎﺏ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻧﺰﺩ ﭘﺴﺮ ﺣﮑﯿﻢ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺕ ﻣﺪﺍﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ. ﺯﺧﻢ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﭘﺴﺮ ﺣﮑﯿﻢ ﻫﻢ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺯﺧﻢ ﺭﺍ ﺿﺪﻋﻔﻮﻧﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺎﺏ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﯽ.
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﻔﺮﻩ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﮔﻮﺷﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﺩﻣﺠﺎﻥ ﻭ ﮐﺪﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﭼﺮﺍ ﮔﻮﺷﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ؟ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﭘﺴﺮﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﮔﻮﺷﺘﯽ ﻧﺨﺮﯾﺪﻩ. ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﻣﮕﺮ ﻗﺼﺎﺏ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﻣﺪ؟ ﭘﺴﺮ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﭘﺪﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺯﺧﻤﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻻﯼ ﺁﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻡ. ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩﺍﻡ.
ﺣﮑﯿﻢ ﺁﻫﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻗﺪﯾﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﺎﺭ، ﻧﺒﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ. ﭘﺲ ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﺍﻣﺸﺐ ﻏﺬﺍﯼ ﻣﺎ ﮔﻮﺷﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﻻﯼ ﺯﺧﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺼﺎﺏ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺍﻣﺪﻩ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.
👌ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﯾﺎ ﺩﺍﺋﻢ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺗﺮﺍﺷﯽ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻻﯼ ﺯﺧﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
هدایت شده از نهج البلاغه ایها
Alireza Assar - Mosalmanan.mp3
10.86M
🌹تقدیم به منتظران👇👇
برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می آید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید
@Nahjolbalagheeiha
هدایت شده از بهسمت آرامش 🌱✨
بزرگی حرف قشنگی زد:
زندگی مثل آب توی
ليوان ترک خورده می مونه...
بخوری تموم ميشه
نخوری حروم ميشه..
از زندگيت لذت ببر..
چون در هر صورت تموم ميشه !!
@Dastanhaykotah
🌷 امام علی عليه السلام فرمودند:
✅ مومن کسی است که:
👈کسبش حلال است.
👈اخلاقش مهربان و رئوف است.
👈قلبش سالم از کینه و کدورت است.
👈زیادی مالش را انفاق کند.
👈زیادی سخنش را نگه می دارد.
👈مردم از شرّش در امان باشند و به خیرش امیدوارند.
👈 با انصاف با ديگران برخورد مي كند.
📚 نصایح صفحۀ 281
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💎بهترین روش برای خودسازی و نزدیک شدن به خدا و موفقیت در امر دین و دنیا و آخرت
1⃣ مشارطه است
یعنى ، صبح انسان با خودش شرط كند كه آن روز، وظایف دینی اش را به خوبى انجام دهد و از گناهان نیز بپرهیزد و در نهایت به بهترین شکل ممکن بندگی خدا را انجام دهد و همه کارهایش را برای خدا انجام دهد.
2⃣ مراقبه است
یعنى ، در طول روز مراقب خود و اعمالش باشد تا از آنچه با خود عهد كرده تخطى نكند.
3⃣ محاسبه است
كه در آخر شب، به حساب كارهاى خود برسد ؛ بررسى كند كه چه مقدار به وظایف خویش عمل كـرده و چه مقدار كوتاهى داشته است.
4⃣ معاتبه است
برخى از علماى اخلاق این مرحله را براى محاسبه ذكر كرده اند. یعنى ، اگر انسان در محاسبه متوجه اشتباهاتى در رفتارش شد ، خود را تنبیه كند تا لغزش هایش جبران شود مثلا، خود را ملزم كند كه روز بعد را روزه بگیرد یا مبلغى انفاق كند یا قدرى قرآن تلاوت نماید یا كار خیر دیگرى انجام دهد تا مافات جبران شود.
💠اما در مساله محاسبه، آنچه بیش از همه اهمیت دارد ، نقش حساب كشیدن از خویش است ؛ اگر كار خوبى انجام داده بودیم ، خدا را شكر كنیم و توفیق ادامه آن را بخواهیم و اگر قصور ورزیده بودیم،استغفار کنیم و به فكر ترک آن بیفتیم.
🌴رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اى ابوذر! پيش از آنكه به حسابت برسند، خودت به حساب خود برس، كه اين كار، حساب فرداى تو را آسان تر مى كند. و پيش از آنكه تو و عمل تو را وزن كنند، خودت را وزن كن و آماده عرضه بزرگ باش، آن روز كه تو را عرضه مى كنند و آن روز، هيچ كار پنهانى بر خداوند پوشيده نمى ماند.
📚وسائل الشیعه جلد 11 ص 379
🌷امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: هر كس كه هر روز از خودش حساب رسى نكند از ما نيست. پس اگر كار نيك انجام داده باشد، از خداوند بخواهد كه افزون ترش كند، و اگر بد كرده باشد، از خدا آمرزش بطلبد و به سوى او توبه كند.
📚وسائل الشیعه جلد11 ص 377
✅ پیشنهاد میکنم برای جلوگیری از غفلت و فراموشی این راهکار , آن را درکاغذی یادداشت کرده و در مقابل دید خود قرار دهید تا ان شاء الله پس از مدتی به فراموشی و غفلت سپرده نشود و به لطف خدا بتوانید فضائل اخلاقی را در خود شکوفا و شدت اش را بیشتر کنید و رذائل اخلاقی را در خود ریشه کن و نابود کنید تا بتوانید به آن اهداف عالی ای که خدا برای شما در نظر گرفته برسید.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✨﷽✨
🌷حکایت جواب دندان شکن
✨تاجری مسافرت میکرد. در بین راه شب در کاروانسرائی اقامت نموده برای شام غذائی خواست.
✨سرایدار مرغی پخته با سه تخم مرغ آب پز برای او آورد که خورده و به و به دلیل خستگی راه خوابید.
✨بامدادان به موقعی که قافله حرکت میکرد سرایدار پیدا نبود که قیمت غذا را بگیرد.
✨بعد از سه ماه که تاجر به شهر خود باز میگشت باز شبی را در کاروانسرای اولی به سر برد و باز هم سرایدار شامی مرکب از مرغی بریان و تخم مرغ برای او حاضر نمود.
✨چون صبح شد، تاجر سرایدار را خواسته قیمت غذای دو مرتبه را از او پرسید که دَین خود را بپردازد. سرایدار پس از چند دقیقه که به دقت با خود حساب کرد از او مطالبه هزار دینار نمود. و مخصوصا تذکر داد که خیلی مواظبت کرده است تا بی اعتدالی در حساب ننموده باشد.
✨تاجر از شنیدن هزار دینار بهای دو وعده غذا حیران شده گفت: گمان دارم که دیوانه شده ای که برای دو مرغ و شش تخم مرغ هزار دینار مطالبه مینمائی.
✨سرایدار گفت: غریب است که با انصافی که در این موقع به خرچ داده و نخواسته ام تعددی در حق جنابعالی بنمایم مرا دیوانه میخوانند.
✨تاجر گفت: هزار دینار برای چه به شما داده شود؟
✨سرایدار گفت: دقت کنید اگر ناحساب گفتم گوش ندهید. سه ماه قبل شما در اینجا یک مرغ خوردید اگر این مرغ زنده بود در این مدت نود تخم میکرد و این تخم ها هر یک جوجه ای میشدند و من به این حساب صاحب هزاران مرغ و جوجه بودم و همه این منافع را برای پذیرائی شما از دست دادم و حالا که هزار دینار در مقابل تمام این خسارات به اضافه شام شب گذشته شما که تا سه ماه دیگر همین اندازه باعث خسارت من است میخواهم مرا دیوانه میخوانید.
✨جدال تاجر و سرایدار توجه قافله را جلب کرد. هر چه سعی کردند دعوا را ختم کنند میسر نشد بالاخره قرار شد که به حضور حاکم شرع رفته تکلیف را معلوم نمایند. پس از رسیدن به شهر و رفتن به خانه حاکم و ذکر داستان حاکم حق را به سرایدار داده تاجر را محکوم به پرداخت هزار دینار نمود.
✨دوستان تاجر به او گفتند: اگر بخواهی جلوی حکم قاضی را بگیری بایستی به بهلول متوصل شوی. شاید راهی یافته این ضرر را از تو دفع کند. تاجر قبول کرده با جمعی از همراهان به خانه بهلول رفته قضیه را شرح دادند.
✨بهلول قول داد که این شر را از تاجر دفع نماید. به شرط آنکه دو صد و پنجاه دینار به فقرا بدهد. تاجر هم قبول کرد. بهلول نزد حاکم رفته و با زحمت او را راضی کرد که این دعوا را تجدید نماید و قرار گذاشتند دو روز بعد تاجر و همراهان و سرایدار و بهلول و قاضی همه حاضر شده این دعوا را قطع کنند.
✨در روز موعود همه در دارالمحکمه حاضر شدند ولی بهلول در ساعت مقرر نیامد. دو ساعت گذشت باز هم نیامد. ناچار حاکم مستخدم خود را به سراغش فرستاد که فورا حاضر شود.
✨بهلول پس از یک ساعت معطل شدن بالاخره حاضر شد. حاکم با غضب تمام رو به او کرده گفت: با آن همه تمنا و خواهشی که کردی تا مرافعه را تجدید کنیم، سبب اینکه این مردم را سه ساعت معطل کردی چیست؟
✨بهلول گفت: دهاتی ها برای بردن بذر آمده بودند چون خواستم تدبیری نکنم که محصول سال بعد خوب شود و اگر خودم نبودم گندم را در بی نوبتی میبردند سبب تاًخیر شد. من این مدت ایستادم تا چندین جُوال گندم را جوشانیده به آنها بدهم چون گندم نجوشیده ناپاک است و محصولش خوب نمیشود. جوشیده دادم که محصولش پاک و تمیز گردد.
✨حاکم رو به حاضرین کرده گفت: تقصیر از او نیست از ما است که کار خود را به دست این آدم نادان دادیم که ساعتها ما را معطل کند برای آنکه گندم را جوشانده بر آنها بدهد با اینکه همه میدانند گندم جوشیده حاصلی نخواهد داد.
✨بهلول گفت: جناب حاکم با اینکه مرا نادان و خودتان را عاقل تصور میکنید از شما میپرسم چطور است که مرغ بریان شده تخم کرده سه ماهه هزاران جوجه میدهد ولی گندم جوشیده محصول نخواهد داد؟
✨این جواب دندان شکن همه را متعجب کرد و حاکم ناچار حرف بهلول را تصدیق نموده و حق را به تاجر داده سرایدار را محکوم کرد.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 جای خدا نباشیم!
🔹روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد.
🔹زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود.
بعد از نماز همه او را سرزنش کردند
و او دیگر آنجا به نماز نرفت.
🔹 همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست.
مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت...
او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد.
● حکایت ماست:
●جای خدا مجازات میکنیم،
●جای خدا میبخشیم،
●جای خدا...
🔹 اون خدایی که من می شناسم
اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه.
شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره.
🔹 چقدر خوبه که اگه کسی اشتباهی می کنه با خوشرویی باهاش برخورد کنیم نه این که با خشم تحقیرش کنیم و باعث ترک اعمال خوب بشیم...
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
⛓تو نیاز به طناب نداری
💠یکی از شاگردان #شیخ_انصاری می گوید: «در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی #شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت
💠از شیطان پرسیدم: این بندها برای چیست؟
💠پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می اندازم و آنها را به سوی خویش می کشم و به دام می افکنم. دیروز، یکی از طناب ها را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم، ولی افسوس که بر خلاف زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و بازگشت
💠هنگامی که شیطان این ماجرا را نقل کرد، از او پرسیدم: اکنون که طناب ها را در دست داری، طناب مرا نشان بده
💠شیطان لبخندی زد و گفت: امثال تو نیازی به طناب ندارد و خودشان به دنبال من می دوند
💠هنگامی که از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . عاقبت تصمیم گرفتم مطلب را برای شیخ بیان کنم.
💠شیخ گفت: شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا #فریب دهد که به لطف خدا از دام او گریختم
💠جریان از این قرار بود که دیروز به مقداری پول نیاز داشتم و از سویی، چیزی در منزل موجود نبود. با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان(عج) نزدم وجود دارد که هنوز وقت مصرفش نرسیده است؛ آن را به عنوان قرض بر می دارم و سپس ادا خواهم کرد
💠یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم آن چیز مورد نیاز را بخرم. با خود گفتم که از کجا معلوم که بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟
💠در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفتم به منزل برگردم. از این رو،چیزی نخریدم و پول را به جای اولیه اش را باز گرداندم
💠به راستی که مرحوم شیخ انصاری به حقیقت این آیه شریفه توجه نموده است
“الشَّیْطَانُ یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ”
💠یعنی شیطان، شما را وعده به فقر و تهیدستى مى دهد؛ و به فحشا و زشتیها امر مىكند؛ ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و [به هر چیز] داناست. به همین دلیل، به وعدههاى خود، وفا میكند
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✅ کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
دو گدا بودند یکی بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت. گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرنش را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه می گرفت ولی اون یکی ساکت بود.
اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه. گدای ساکت گفت: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود، که چرا یک گدا ساکته و هیچی نمی گه. وقتی از اطرافیان خود پرسید. به او گفتند که این گدا گفته کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
سلطان محمود ناراحت شدو گفت حالا که اینطوری فکر می کنه فردا مرغی بریان شده که در شکمش الماسی باشد را به گدایی که چاپلوسی می کند بدهید تا بفهمد سلطان محمود خر کیه؟
صبح روز بعد همین کار را انجام دادند غافل از اینکه وزیر بوقلمونی برای گدا برده و گدای متملق سیر است. پس وقتی که مرغ بریان شده را به او دادند او که سیر بود مرغ را به گدای ساکت داد و گفت: امروز چند سکه درآمد داشتی و او گفت سه سکه.
گدای متملق گفت: این مرغ رو به سه سکه به تو می فروشم و آن گدا قبول نکرد و آخر سر پس از چانه زنی مرغ بریان را بدون دادن حتی یک سکه صاحب شد. لقمه اول را که خورد چشمش به آن سنگ قیمتی افتاد و به رفیق خود گفت فکر می کنم از فردا دیگه همدیگر را نبینیم.
فردای آن روز سلطان محمود دید که باز گدای متملق اونجاست و گدایی می کنه از او پرسید چرا هنوز گدایی می کنی؟ گفت: خوب باید خرج زن و بچه ام را درآورم. سلطان محمود با تعجب پرسید: مگر ما دیروز برای شما تحفه ای نفرستادیم؟ گدای متملق گفت: بله دست شما درد نکنه وزیر شما قبل از اینکه شما مرغ را بفرستید بوقلمونی آوردند و من خوردم چون من سیر بودم مرغ را به رفیقم دادم و دیگر خبری هم از رفیقم ندارم.
سلطان محمود عصبانی شد و گفت: دست و پایش را ببندید و به قصر بیاریدش. در قصر به گدا گفت بگو کارو باید خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه. گدا این را نمی گفت و سلطان محمود می گفت بزنیدش تا بگه. سلطان خطاب به گدای چاپلوس می گفت: من می گم تو هم بگو: کار خوبه خدا درستش کنه سلطان محمود خر کیه؟
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✅ اسماعیلطلا کیست؟
چرا سقاخانه حرم امام رضا به نام او مشهور است؟
از میان سقاخانههایی که وجود دارد، سقاخانه «اسماعیل طلا»ی صحن کهنه حرم رضوی یکی از معروفترین و قدیمیترین آنهاست. سنگ بنای این سقاخانه را نادرشاه افشار گذاشت و سالها بعد، به دست یکی از سرداران فتحعلی شاه با روکشی از طلا تزئین شد.
ماجرا از این قرار بود که در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. «اسماعيلخان» كه جزء ملتزمين بود استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود چرا که احتمال سوء قصد را نمی توان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن، بسته منفجر شد و خساراتی به بار آورد.
فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سردار اسماعيل خان سكههای طلا به او مرحمت شود. چنين كردند و اسماعيل خان، معروف به «زر ريز خان» شد. او آن طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود، از آن زمان این سقاخانه را به «سقاخانه اسماعیل طلا» می شناسند.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
نقل است شاه عباس صفوي، رجال كشور را به ضيافت شاهانه ميهمان كرد و به خدمتكاران دستور داد تا در سر قليان ها بجاي تنباكو، از سرگين اسب استفاده كنند. ميهمان ها مشغول كشيدن قليان شدند و دود و بوي پهنِ اسب، فضا را پر كرد اما رجال از بيم ناراحتي شاه پشت سر هم بر ني قليان پُك عميق زده و با احساس رضايت دودش را هوا مي دادند! گويي در عمرشان، تنباكويي به آن خوبي نكشيده اند!
شاه رو به آنها كرده و گفت: «سرقليان ها با بهترين تنباكو پر شده اند. آن را حاكم همدان برايمان فرستاده است.»
همه از تنباكو و عطر آن تعريف كرده و گفتند: «براستي تنباكويي بهتر از اين نميتوان يافت.»
شاه به رئيس نگهبانان دربار، كه پك هاي بسيار عميقي به قليان مي زد، گفت: « تنباكويش چطور است؟»
رئيس نگهبانان گفت: «به سر اعليحضرت قسم، پنجاه سال است كه قليان مي كشم، اما تنباكويي به اين عطر و مزه نديده ام!»
شاه با تحقير به آنها نگاهي كرد و گفت: «مرده شوي تان ببرد كه بخاطر حفظ پست و مقام، حاضريد بجاي تنباكو، پِهِن اسب بكشيد و بَه بَه و چَه چَه كنيد.»
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
😄 #طنـــز_جبهـــه
💠اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً
💟⇐استاد #سرکار گذاشتن بچهها بود.
روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با #دشمن روبهرو میشوید برای آنکه #کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟»
💟⇐آن برادر خیلی #جدی جواب داد: «البته بیشتر به #اخلاص برمیگردد والا خود #عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند.
💟⇐اولاً باید #وضو داشته باشی،
ثانیاً رو به #قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: «اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدَستَنا یا پایَنا و لا جای حسّاسَنا برحمتک یا ارحمالراحمین»
💟⇐طوری این کلمات را به #عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً #حدیث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:« #اخوی غریب گیر آوردهای؟»
❤️#لبخند_بزن_بسیجی
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
هدایت شده از موکب آنلاین با ولایت تا ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبروی_امیرالمؤمنین_باشیم...
آیت الله ناصری :
ای کسانی که میگید ما از دوستان علی(ع) هستیم، آبروی ائمه(ع) رو حفظ کنید...
#نکات_اخلاقی
هدایت شده از تبلیغ همراه
🔵حکم خمس پس انداز خرید مسکن
✅آيا به پولى كه جهت گرفتن وام مسكن، در بانك گذاشته مى شود و چندين سال از آن مى گذرد، خمس تعلق مى گيرد؟
💠آيات عظام امام، تبريزى، خامنه اى، سيستانى، مكارم و وحيد: آرى، خمس دارد.
💠آيات عظام بهجت، فاضل و نورى: اگر براى تهيه خانه مورد نياز، راهى جز اين ندارد، به پول پس انداز شده خمس تعلق نمى گيرد.
#احکام_مبتلابه
🌷 امام علی عليه السلام فرمودند:
✅ مومن کسی است که:
👈کسبش حلال است.
👈اخلاقش مهربان و رئوف است.
👈قلبش سالم از کینه و کدورت است.
👈زیادی مالش را انفاق کند.
👈زیادی سخنش را نگه می دارد.
👈مردم از شرّش در امان باشند و به خیرش امیدوارند.
👈 با انصاف با ديگران برخورد مي كند.
📚 نصایح صفحۀ 281
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💎بهترین روش برای خودسازی و نزدیک شدن به خدا و موفقیت در امر دین و دنیا و آخرت
1⃣ مشارطه است
یعنى ، صبح انسان با خودش شرط كند كه آن روز، وظایف دینی اش را به خوبى انجام دهد و از گناهان نیز بپرهیزد و در نهایت به بهترین شکل ممکن بندگی خدا را انجام دهد و همه کارهایش را برای خدا انجام دهد.
2⃣ مراقبه است
یعنى ، در طول روز مراقب خود و اعمالش باشد تا از آنچه با خود عهد كرده تخطى نكند.
3⃣ محاسبه است
كه در آخر شب، به حساب كارهاى خود برسد ؛ بررسى كند كه چه مقدار به وظایف خویش عمل كـرده و چه مقدار كوتاهى داشته است.
4⃣ معاتبه است
برخى از علماى اخلاق این مرحله را براى محاسبه ذكر كرده اند. یعنى ، اگر انسان در محاسبه متوجه اشتباهاتى در رفتارش شد ، خود را تنبیه كند تا لغزش هایش جبران شود مثلا، خود را ملزم كند كه روز بعد را روزه بگیرد یا مبلغى انفاق كند یا قدرى قرآن تلاوت نماید یا كار خیر دیگرى انجام دهد تا مافات جبران شود.
💠اما در مساله محاسبه، آنچه بیش از همه اهمیت دارد ، نقش حساب كشیدن از خویش است ؛ اگر كار خوبى انجام داده بودیم ، خدا را شكر كنیم و توفیق ادامه آن را بخواهیم و اگر قصور ورزیده بودیم،استغفار کنیم و به فكر ترک آن بیفتیم.
🌴رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اى ابوذر! پيش از آنكه به حسابت برسند، خودت به حساب خود برس، كه اين كار، حساب فرداى تو را آسان تر مى كند. و پيش از آنكه تو و عمل تو را وزن كنند، خودت را وزن كن و آماده عرضه بزرگ باش، آن روز كه تو را عرضه مى كنند و آن روز، هيچ كار پنهانى بر خداوند پوشيده نمى ماند.
📚وسائل الشیعه جلد 11 ص 379
🌷امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: هر كس كه هر روز از خودش حساب رسى نكند از ما نيست. پس اگر كار نيك انجام داده باشد، از خداوند بخواهد كه افزون ترش كند، و اگر بد كرده باشد، از خدا آمرزش بطلبد و به سوى او توبه كند.
📚وسائل الشیعه جلد11 ص 377
✅ پیشنهاد میکنم برای جلوگیری از غفلت و فراموشی این راهکار , آن را درکاغذی یادداشت کرده و در مقابل دید خود قرار دهید تا ان شاء الله پس از مدتی به فراموشی و غفلت سپرده نشود و به لطف خدا بتوانید فضائل اخلاقی را در خود شکوفا و شدت اش را بیشتر کنید و رذائل اخلاقی را در خود ریشه کن و نابود کنید تا بتوانید به آن اهداف عالی ای که خدا برای شما در نظر گرفته برسید.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✨﷽✨
🌷حکایت جواب دندان شکن
✨تاجری مسافرت میکرد. در بین راه شب در کاروانسرائی اقامت نموده برای شام غذائی خواست.
✨سرایدار مرغی پخته با سه تخم مرغ آب پز برای او آورد که خورده و به و به دلیل خستگی راه خوابید.
✨بامدادان به موقعی که قافله حرکت میکرد سرایدار پیدا نبود که قیمت غذا را بگیرد.
✨بعد از سه ماه که تاجر به شهر خود باز میگشت باز شبی را در کاروانسرای اولی به سر برد و باز هم سرایدار شامی مرکب از مرغی بریان و تخم مرغ برای او حاضر نمود.
✨چون صبح شد، تاجر سرایدار را خواسته قیمت غذای دو مرتبه را از او پرسید که دَین خود را بپردازد. سرایدار پس از چند دقیقه که به دقت با خود حساب کرد از او مطالبه هزار دینار نمود. و مخصوصا تذکر داد که خیلی مواظبت کرده است تا بی اعتدالی در حساب ننموده باشد.
✨تاجر از شنیدن هزار دینار بهای دو وعده غذا حیران شده گفت: گمان دارم که دیوانه شده ای که برای دو مرغ و شش تخم مرغ هزار دینار مطالبه مینمائی.
✨سرایدار گفت: غریب است که با انصافی که در این موقع به خرچ داده و نخواسته ام تعددی در حق جنابعالی بنمایم مرا دیوانه میخوانند.
✨تاجر گفت: هزار دینار برای چه به شما داده شود؟
✨سرایدار گفت: دقت کنید اگر ناحساب گفتم گوش ندهید. سه ماه قبل شما در اینجا یک مرغ خوردید اگر این مرغ زنده بود در این مدت نود تخم میکرد و این تخم ها هر یک جوجه ای میشدند و من به این حساب صاحب هزاران مرغ و جوجه بودم و همه این منافع را برای پذیرائی شما از دست دادم و حالا که هزار دینار در مقابل تمام این خسارات به اضافه شام شب گذشته شما که تا سه ماه دیگر همین اندازه باعث خسارت من است میخواهم مرا دیوانه میخوانید.
✨جدال تاجر و سرایدار توجه قافله را جلب کرد. هر چه سعی کردند دعوا را ختم کنند میسر نشد بالاخره قرار شد که به حضور حاکم شرع رفته تکلیف را معلوم نمایند. پس از رسیدن به شهر و رفتن به خانه حاکم و ذکر داستان حاکم حق را به سرایدار داده تاجر را محکوم به پرداخت هزار دینار نمود.
✨دوستان تاجر به او گفتند: اگر بخواهی جلوی حکم قاضی را بگیری بایستی به بهلول متوصل شوی. شاید راهی یافته این ضرر را از تو دفع کند. تاجر قبول کرده با جمعی از همراهان به خانه بهلول رفته قضیه را شرح دادند.
✨بهلول قول داد که این شر را از تاجر دفع نماید. به شرط آنکه دو صد و پنجاه دینار به فقرا بدهد. تاجر هم قبول کرد. بهلول نزد حاکم رفته و با زحمت او را راضی کرد که این دعوا را تجدید نماید و قرار گذاشتند دو روز بعد تاجر و همراهان و سرایدار و بهلول و قاضی همه حاضر شده این دعوا را قطع کنند.
✨در روز موعود همه در دارالمحکمه حاضر شدند ولی بهلول در ساعت مقرر نیامد. دو ساعت گذشت باز هم نیامد. ناچار حاکم مستخدم خود را به سراغش فرستاد که فورا حاضر شود.
✨بهلول پس از یک ساعت معطل شدن بالاخره حاضر شد. حاکم با غضب تمام رو به او کرده گفت: با آن همه تمنا و خواهشی که کردی تا مرافعه را تجدید کنیم، سبب اینکه این مردم را سه ساعت معطل کردی چیست؟
✨بهلول گفت: دهاتی ها برای بردن بذر آمده بودند چون خواستم تدبیری نکنم که محصول سال بعد خوب شود و اگر خودم نبودم گندم را در بی نوبتی میبردند سبب تاًخیر شد. من این مدت ایستادم تا چندین جُوال گندم را جوشانیده به آنها بدهم چون گندم نجوشیده ناپاک است و محصولش خوب نمیشود. جوشیده دادم که محصولش پاک و تمیز گردد.
✨حاکم رو به حاضرین کرده گفت: تقصیر از او نیست از ما است که کار خود را به دست این آدم نادان دادیم که ساعتها ما را معطل کند برای آنکه گندم را جوشانده بر آنها بدهد با اینکه همه میدانند گندم جوشیده حاصلی نخواهد داد.
✨بهلول گفت: جناب حاکم با اینکه مرا نادان و خودتان را عاقل تصور میکنید از شما میپرسم چطور است که مرغ بریان شده تخم کرده سه ماهه هزاران جوجه میدهد ولی گندم جوشیده محصول نخواهد داد؟
✨این جواب دندان شکن همه را متعجب کرد و حاکم ناچار حرف بهلول را تصدیق نموده و حق را به تاجر داده سرایدار را محکوم کرد.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 جای خدا نباشیم!
🔹روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد.
🔹زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود.
بعد از نماز همه او را سرزنش کردند
و او دیگر آنجا به نماز نرفت.
🔹 همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست.
مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت...
او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد.
● حکایت ماست:
●جای خدا مجازات میکنیم،
●جای خدا میبخشیم،
●جای خدا...
🔹 اون خدایی که من می شناسم
اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه.
شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره.
🔹 چقدر خوبه که اگه کسی اشتباهی می کنه با خوشرویی باهاش برخورد کنیم نه این که با خشم تحقیرش کنیم و باعث ترک اعمال خوب بشیم...
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
⛓تو نیاز به طناب نداری
💠یکی از شاگردان #شیخ_انصاری می گوید: «در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی #شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت
💠از شیطان پرسیدم: این بندها برای چیست؟
💠پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می اندازم و آنها را به سوی خویش می کشم و به دام می افکنم. دیروز، یکی از طناب ها را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم، ولی افسوس که بر خلاف زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و بازگشت
💠هنگامی که شیطان این ماجرا را نقل کرد، از او پرسیدم: اکنون که طناب ها را در دست داری، طناب مرا نشان بده
💠شیطان لبخندی زد و گفت: امثال تو نیازی به طناب ندارد و خودشان به دنبال من می دوند
💠هنگامی که از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . عاقبت تصمیم گرفتم مطلب را برای شیخ بیان کنم.
💠شیخ گفت: شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا #فریب دهد که به لطف خدا از دام او گریختم
💠جریان از این قرار بود که دیروز به مقداری پول نیاز داشتم و از سویی، چیزی در منزل موجود نبود. با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان(عج) نزدم وجود دارد که هنوز وقت مصرفش نرسیده است؛ آن را به عنوان قرض بر می دارم و سپس ادا خواهم کرد
💠یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم آن چیز مورد نیاز را بخرم. با خود گفتم که از کجا معلوم که بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟
💠در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفتم به منزل برگردم. از این رو،چیزی نخریدم و پول را به جای اولیه اش را باز گرداندم
💠به راستی که مرحوم شیخ انصاری به حقیقت این آیه شریفه توجه نموده است
“الشَّیْطَانُ یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ”
💠یعنی شیطان، شما را وعده به فقر و تهیدستى مى دهد؛ و به فحشا و زشتیها امر مىكند؛ ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و [به هر چیز] داناست. به همین دلیل، به وعدههاى خود، وفا میكند
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✅ کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
دو گدا بودند یکی بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت. گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرنش را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه می گرفت ولی اون یکی ساکت بود.
اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه. گدای ساکت گفت: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود، که چرا یک گدا ساکته و هیچی نمی گه. وقتی از اطرافیان خود پرسید. به او گفتند که این گدا گفته کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
سلطان محمود ناراحت شدو گفت حالا که اینطوری فکر می کنه فردا مرغی بریان شده که در شکمش الماسی باشد را به گدایی که چاپلوسی می کند بدهید تا بفهمد سلطان محمود خر کیه؟
صبح روز بعد همین کار را انجام دادند غافل از اینکه وزیر بوقلمونی برای گدا برده و گدای متملق سیر است. پس وقتی که مرغ بریان شده را به او دادند او که سیر بود مرغ را به گدای ساکت داد و گفت: امروز چند سکه درآمد داشتی و او گفت سه سکه.
گدای متملق گفت: این مرغ رو به سه سکه به تو می فروشم و آن گدا قبول نکرد و آخر سر پس از چانه زنی مرغ بریان را بدون دادن حتی یک سکه صاحب شد. لقمه اول را که خورد چشمش به آن سنگ قیمتی افتاد و به رفیق خود گفت فکر می کنم از فردا دیگه همدیگر را نبینیم.
فردای آن روز سلطان محمود دید که باز گدای متملق اونجاست و گدایی می کنه از او پرسید چرا هنوز گدایی می کنی؟ گفت: خوب باید خرج زن و بچه ام را درآورم. سلطان محمود با تعجب پرسید: مگر ما دیروز برای شما تحفه ای نفرستادیم؟ گدای متملق گفت: بله دست شما درد نکنه وزیر شما قبل از اینکه شما مرغ را بفرستید بوقلمونی آوردند و من خوردم چون من سیر بودم مرغ را به رفیقم دادم و دیگر خبری هم از رفیقم ندارم.
سلطان محمود عصبانی شد و گفت: دست و پایش را ببندید و به قصر بیاریدش. در قصر به گدا گفت بگو کارو باید خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه. گدا این را نمی گفت و سلطان محمود می گفت بزنیدش تا بگه. سلطان خطاب به گدای چاپلوس می گفت: من می گم تو هم بگو: کار خوبه خدا درستش کنه سلطان محمود خر کیه؟
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✅ اسماعیلطلا کیست؟
چرا سقاخانه حرم امام رضا به نام او مشهور است؟
از میان سقاخانههایی که وجود دارد، سقاخانه «اسماعیل طلا»ی صحن کهنه حرم رضوی یکی از معروفترین و قدیمیترین آنهاست. سنگ بنای این سقاخانه را نادرشاه افشار گذاشت و سالها بعد، به دست یکی از سرداران فتحعلی شاه با روکشی از طلا تزئین شد.
ماجرا از این قرار بود که در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. «اسماعيلخان» كه جزء ملتزمين بود استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود چرا که احتمال سوء قصد را نمی توان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن، بسته منفجر شد و خساراتی به بار آورد.
فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سردار اسماعيل خان سكههای طلا به او مرحمت شود. چنين كردند و اسماعيل خان، معروف به «زر ريز خان» شد. او آن طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود، از آن زمان این سقاخانه را به «سقاخانه اسماعیل طلا» می شناسند.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
نقل است شاه عباس صفوي، رجال كشور را به ضيافت شاهانه ميهمان كرد و به خدمتكاران دستور داد تا در سر قليان ها بجاي تنباكو، از سرگين اسب استفاده كنند. ميهمان ها مشغول كشيدن قليان شدند و دود و بوي پهنِ اسب، فضا را پر كرد اما رجال از بيم ناراحتي شاه پشت سر هم بر ني قليان پُك عميق زده و با احساس رضايت دودش را هوا مي دادند! گويي در عمرشان، تنباكويي به آن خوبي نكشيده اند!
شاه رو به آنها كرده و گفت: «سرقليان ها با بهترين تنباكو پر شده اند. آن را حاكم همدان برايمان فرستاده است.»
همه از تنباكو و عطر آن تعريف كرده و گفتند: «براستي تنباكويي بهتر از اين نميتوان يافت.»
شاه به رئيس نگهبانان دربار، كه پك هاي بسيار عميقي به قليان مي زد، گفت: « تنباكويش چطور است؟»
رئيس نگهبانان گفت: «به سر اعليحضرت قسم، پنجاه سال است كه قليان مي كشم، اما تنباكويي به اين عطر و مزه نديده ام!»
شاه با تحقير به آنها نگاهي كرد و گفت: «مرده شوي تان ببرد كه بخاطر حفظ پست و مقام، حاضريد بجاي تنباكو، پِهِن اسب بكشيد و بَه بَه و چَه چَه كنيد.»
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
😄 #طنـــز_جبهـــه
💠اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً
💟⇐استاد #سرکار گذاشتن بچهها بود.
روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با #دشمن روبهرو میشوید برای آنکه #کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟»
💟⇐آن برادر خیلی #جدی جواب داد: «البته بیشتر به #اخلاص برمیگردد والا خود #عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند.
💟⇐اولاً باید #وضو داشته باشی،
ثانیاً رو به #قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: «اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدَستَنا یا پایَنا و لا جای حسّاسَنا برحمتک یا ارحمالراحمین»
💟⇐طوری این کلمات را به #عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً #حدیث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:« #اخوی غریب گیر آوردهای؟»
❤️#لبخند_بزن_بسیجی
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
روزی زنی با شوهرش غذا میخورد.
فقیری درب خانه را زد.
زن بلند شد و دید که فقیر است.
غذایی برداشت تا به او بدهد.
شوهرش گفت: کیست؟
زن جواب داد: فقیر است برایش غذا میبرم.
شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحثشان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید.
سالیان سال گذشت و زن، شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد
که فقیری در خانه را زد مرد در را باز کرد.
دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد.
به خانه برگشت و گفت: ای زن غذایی برای فقیر ببر.
زن فورا بلند شد و غذا را برد
اما
زن با چشمانی پر از اشک برگشت.
شوهرش گفت چه شده ای زن.
زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است.
مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم.
هیچ گاه زمانه را دست کم نگیریم
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✨﷽✨
🌷حکایت
✨عده اي مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟
گفتند: مسجد می سازیم.
گفت: برای چه؟
پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.
✨بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
✨سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول».
✨ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
✨بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کنه!
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g