هدایت شده از نهج البلاغه 🇮🇷
4_5933542425170543128.mp3
6.21M
#کلیپ_صوتی
🎵بشنوید| أنا مدينة العلم و علي بابها
💠 #محبوب_ترین_خلق_علیست
⏱زمان: 7 دقیقه
🎙واعظ: حجتالاسلام #فرحزاد
@nahjol_balagheh
هدایت شده از نهج البلاغه 🇮🇷
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
🔴سخنان بسیار تکان دهنده دانشمند #اهل_سنت درباره امام علی علیه السلام و امام حسین(ع)
#لطفا_نشر_دهید
@nahjol_balagheh
هدایت شده از نهج البلاغه 🇮🇷
4_5798671097637373505.mp3
13.01M
#نوکری_امام_حسین(ع)
🍃شاهان روزگار به ما غبطه می خورند
این نوکری خودش به خدا عین سروری است ...
🎤 #استاد_دارستانی
@nahjol_balagheh
هدایت شده از نهج البلاغه 🇮🇷
1_5044058980251336730.mp3
8.65M
#کلیپ_صوتی
🍃آداب نوکری
💠داستان شنیدنی ملاعباس و زیارت کربلا..
🎤 #استاد_دارستانی
#لطفا_نشر_دهید
@nahjol_balagheh
هدایت شده از نهج البلاغه 🇮🇷
1_5044058980251336729.mp3
12.77M
#کلیپ_صوتی
🍃آداب نوکری
💠فرق حسینیه با مسجد
✅هرکی بیاد کربلا گرفتار میشه..
.
🎤 #استاد_دارستانی
@nahjol_balagheh
هدایت شده از مفاخر
💠وقایع روز اول محرم سال ۶۱ ق💠
✍ امام حسين علیهالسلام پس از دريافت نامههاي فراوان از اهالي كوفه، مبني بر بيعت با امام، نماینده خود، مسلم بن عقيل(ع) را به کوفه فرستاد. مسلم(ع) پس از اطمينان از صداقت كوفيان، نامهاي براي امام حسين(ع) نوشت و آن حضرت را به كوفه دعوت كرد.
✅ امام حسين(ع) در روز هشتم ذي الحجه سال 60 قمري به همراه خانواده، و ياران خود عازم كوفه شد. اما در بين راه در توقفگاه زرود، خبر شكست قيام شيعيان كوفه و شهادت مظلومانه مسلم بن عقيل(ع) بدست مزدوران عبيدالله بن زياد را دريافت كرد.
✅ حر بن يزيد از سوي حصين بن نمير مأموريت داشت كه مانع ورود امام به كوفه گردد. در توقفگاه عذيب نامهاي از عمر بن سعد فرمانده نظامي سپاه عبيدالله بن زياد بدست حر بن يزيد رسيد و او را مأمور كرد كه بر امام حسين(ع) سخت گيرد و او را از بياباني خشك و فاقد آب و آباداني گذر دهد.
✅ حر بن يزيد بر امام حسين(ع) سخت گرفت و او را به سرزميني غيرآباد وارد و مجبور به توقف نمود. امام حسين(ع) ناچار به توقف در این سرزمین شد و فرمودند: نام اين مكان چيست؟ گفتند: كربلا. امام حسين(ع) همين كه نام كربلا را شنيد، گفت:
🌹 اَللّهُمَّ اِنّي اَعوذُ بكَ مِنَ الكَربِ و البَلاءِ. سپس فرمود: اين جا، مكان كرب و بلا و محل محنت است، پس فرود آييد كه منزل و خيمهگاه ما اين جا است. اين زمين، محل ريختن خون ما است و در اين مكان، قبرهاي ما واقع ميگردد. اينها را جدم محمد مصطفي صلی الله علیه و آله به من خبر داده است.
---------------------------------
پی نوشت:
الارشاد، ص 416؛
منتهی الآمال، ج 1، ص 320؛
الفتوح (ابن اعثم كوفي)، ص 871
http://eitaa.com/joinchat/2697003010C86ca0b02c5
هدایت شده از مفاخر
💠وقایع روز دوم محرم سال ۶۱ ق💠
✅ پس از اینکه قافله حسيني در سرزمین کربلا فرود آمد و خيمههاي مظلوميت و شرافت خود را برافراشت، در طرف ديگر، حر بن يزيد با ياران و سپاهيان خويش نازل شد و خيمههاي دشمني و قتال با آل پيامبر صلی الله علیه و آله را برپا نمود.
✅ روزی که کاروان امام حسین علیهالسلام به کربلا رسید روز دوم محرم سال 61 هجری قمری بود. پس از این روز، کار بر آنان سخت شد و هر روز محاصره سپاه کوفه تنگ و بر تعداد سپاهیان دشمن افزوده میشد به نحوی که امام علیهالسلام جنگ را قطعی میدانست.
✅ در این روز امام علیه السلام به اهل کوفه نامه ای نوشت و آنان را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود. اما ستمگران پلید این سفیر امام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:
🌹اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَییءٍ قَدیرٌ؛
خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی.
---------------------------------
پی نوشت:
الارشاد، ص 416؛
منتهی الآمال، ج 1، ص 320؛
الفتوح (ابن اعثم كوفي)، ص 871
http://eitaa.com/joinchat/2697003010C86ca0b02c5
هدایت شده از مفاخر
💠وقایع روز سوم محرم💠
✅ ۱. "عمر بن سعد" یك روز پس از ورود امام علیه السلام به سرزمین كربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل كوفه وارد كربلا شد.(۱)
✅۲. امام حسین علیه السلام قسمتی از زمین كربلا كه قبر مطهرش در آن واقع شده است را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان كنند.(۲)
✅ ۳. در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "كثیر بن عبداللّه" ـ كه مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیه السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند.
از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟ حضرت در جواب فرمود:"مردم كوفه مرا دعوت كرده اند و پیمان بسته ا ند، بسوی كوفه مي روم و اگر خوش ندارید بازمي گردم... ."(۳)
-----------------------------
پی نوشت ها:
۱. ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۸۴.
۲. مستدرك الوسایل، ج۱۴، ص۶۱؛ مجمع البحرین، ج۵
۳. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۰
http://eitaa.com/joinchat/2697003010C86ca0b02c5
هدایت شده از مفاخر
💠وقایع روز چهارم محرم💠
✍ در روز چهارم محرم، عبیداللّه بن زیاد، با استناد به فتوایی که از شریح قاضی گرفته بود، مردم كوفه را در مسجد جمع كرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شركت در جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود.
به دنبال آن ۱۳ هزار نفر در قالب ۴ گروه كه عبارت بودند از:
1⃣ شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛
2⃣ یزید بن ركاب كلبی با دو هزار نفر؛
3⃣ حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛
4⃣ مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛به سپاه عمر بن سعد پیوستند.
بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.
------------------------
پی نوشت:
۱. فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی،
۲. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۶.
http://eitaa.com/joinchat/2697003010C86ca0b02c5
💠#حرف امشب
ما امروز ايستاده ايم
و
براي ايستادن هزار بار
افتاده ايم......
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﺭﺱ
ﮔﺮﻓﺖ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺩﺍﺩ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﺁﻭﺭﺩﻥ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﯾﺐ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻋﻤﻞ
ﮐﺮﺩ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺗﻘﺎﺿﺎﯼ
ﺑﺨﺸﺶ ﮐﺮﺩ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﯿﻢ،
ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺭﻧﺠﺶ ﺭﺍ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻨﯿﻢ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ،
ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﺍ
ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﺮﺩ
خدایا
صدای افکار مرا خاموش کن،
تا صدای تو را بشنوم...
آنقدر غرق در افکار خود هستم که فراموش کرده ام
قاضی تویی..!
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 دستان دعا کننده
این داستان به اواخر قرن 15 بر می گردد.
در یك دهكده كوچك نزدیك نورنبرگ خانواده ای با 18 بچه زندگی می كردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر كار سختی كه در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 بچه) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می كردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند كه پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد. یك شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند.
با سكه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای كار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می كرد تا در آكادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری كه تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می كرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز یك شنبه در یك كلیسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناك جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی كار كرد تا برادرش را كه در آكادمی تحصیل می كرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت كند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اكثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود. وقتی هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال یك ضیافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یك نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی كه او را حمایت مالی كرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف كرد و چنین گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت می كنم. تمام سرها به انتهای میز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی كه اشك هایش را پاك می كرد به انتهای میز و به چهره هایی كه دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ببین چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شكسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می كنم، به طوری كه حتی نمی توانم یك لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو كار كنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده...
بیش از 450 سال از آن قضیه می گذرد. هم اكنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر، قلمكاری ها و آبرنگ ها و كنده كاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری می شود.
یك روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پینه بسته برادرش را كه به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر كشید. او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری كرد اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را " دستان دعا كننده" نامیدند
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 عیب کوچولو عروس
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد
جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است
پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد
جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد
جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g